شکست تیم ملی فوتبال ایران در بازيهاي جام ملتهاي آسيا اين روزها نقل گفتوگوهاي هر مجلس است اما اين وسط ديگر هيچكس خبري از برانكو نميگيرد و درباره او چيزي نميگويد.ديگر برانكويي نيست كه بشود آماج حمله قرارش داد. تيم، تيم اميرخان است و كسي حق ندارد به مربي ايراني خرده بگيرد. گفتيم حالا كه مدتهاست ديگر برانكو اينجا نيست پس برويم سراغ مترجم و رفيق قديمياش رضا چلنگر، نزديكترين ايراني به برانكو ايوانكوويچ در طول پنج سال حضورش در ايران.رضا چلنگر با مهرباني همیشگی اش پيش ما آمد و با هم از خيلي چيزها صحبت كرديم. از دستمزد برانكو و روابط پشت پرده در تيم ملي بگير تا جريان خواستگارياش كه با بلاژويچ رفته بود.چلنگر قبل از اينكه مترجم تيم ملي باشد 17 سال از ايران دور بوده و در پراگ زندگي ميكرده و درس پزشكي ميخوانده كه بنابه دلايلي نتوانسته آن را به پايان ببرد و به ايران بازگشت.به هر حال در هياهوي اين روزها فكر ميكنم خواندن اين خاطرات و حرفها خالي از لطف نباشد.
چه خبر؟ اين روزها چه كار ميكنيد؟
خبر خاصي نيست، به زندگي شخصي خودم ميرسم. يك مقدار ساختمانسازي ميكنم و يك مقدار كشاورزي، فعلا ورزش را كنار گذاشتهام. البته پيشنهادي هم نبوده و چيزي پيش نيامده.
نهبابا اينها همهاش شايعه است. من يك مترجم بيش نيستم و اصلا ادعاي فني و مربيگري ندارم.
ميخواهم يك فلاشبك بزنم به گذشته. شما چطور براي مترجمي تيم ملي انتخاب شديد؟
درباره حضور من در تيم ملي شايعههاي زيادي درست كرده بودند. مثل اينكه مثلا من جزو 20 افسر تاپ اطلاعاتي كشور هستم يا يكي ديگر ميگفت فلاني معرفياش كرده، يكي ديگر ميگفت از فلانجا تزريق شده و... تازه يك بار دوستي ميگفت از بازيكني كه نميتوانم اسمش را بگويم شنيده كه «ما ديدهايم كه چلنگر يك كلت به كمرش بسته و توي اردو كه آمده آن را باز كرده و...» گفتم بابا من به خدا تا حالا كلت از نزديك هم نديدهام چه برسد كه خودم هم داشته باشم! از اين جور حرفها زياد بود اما حكايت اصلي چيز ديگري است.من مردادماه 1379 در سفارت ايران در زاگرب كار ميكردم. طي تماسهايي كه با تهران داشتم فهميدم كه پدرم حالش خوب نيست به همين خاطر بعد از مقداري گفتوگو با سفير قانعش كردم كه بايد برگردم ايران.روزهاي آخر حضورم در آنجا براي خريد به يك فروشگاه بزرگ ايتاليايي رفته بودم همين طور كه مشغول خريد بودم ناگهان از پشت با يك نفر برخورد كردم وقتي برگشتم ديدم دكتر ساشا يانكوويچ، پزشك تيم ملي در دوره آقاي جلال طالبي و آقاي ايويچ است.اتفاقا ايشان همدوره خود من در دانشكده پزشكي هم بودند، بعد از سلام و احوالپرسي گفتم دارم برميگردم ايران او هم گفت من دوتا امانت دارم اگر ميشود آنها را ببر ايران و بده به شخصي به نام آقاي عباس وزيري در فدراسيون فوتبال. دو تا بسته پودر غذاي بچه بود كه آورد داد سفارت به ما و من هم يك هفته بعد آمدم ايران و بعد از چند روزي كه با خانواده ديدار كردم رفتم به مجموعه كشوري تا امانتيها را تحويل بدهم.آقاي وزيري را پيدا كردم و امانتيها را دادم به ايشان. آقاي وزيري با روي خندان از من استقبال كرد و گفت: «آنجا چه كار ميكردي؟»من هم جواب دادم در سفارت 4 سال كار ترجمه ميكردم و به زبانهاي انگليسي، تركي استامبولي و صربوكرات مسلطم. خودم هم كه ترك آذري هستم، فارسي هم كه زبان رسمي كشور است و زبان لاتين هم كه يك زبان مرده است به واسطه تحصيل پزشكي بلدم. ايشان تلفن تماسي از من گرفتند و خداحافظي كردم و رفتم.
و اين طوري شديد مترجم تيم ملي؟
نه بعد از اين ماجراها پدرم فوت كرد و من هم دنبال كارهاي خودم بودم تا بهمنماه همان سال. يك روز شوهر خواهرم گفت: «بلاژويچ را ميشناسي؟» گفتم بله چه كسي هست كه او را نشناسد. او يك مربي جهاني است و همان سال (1998) توانسته بود با تيم كرواسي مقام سوم دنيا را به دست بياورد. گفت: «در روزنامهاي خواندهام ميخواهد بيايد ايران.» من هم گفتم بعيد ميدانم با توجه به سوابقي كه دارد اين اتفاق بيفتد.48 ساعت از اين حرفهاي ما نگذشته بود كه آمدم خانه مادرم، گفت: «نميدانم يك نفر از كميسيون فوتبال يا كنوانسيون فوتبال به نام وزيري زنگ زده با تو كار داشته اين هم شمارهاش است.» من هم يادم نبود اصلا ايشان چه كسي هستند. تماس گرفتم و گفتند: «فردا ساعت 11 صبح ميتواني بيايي هتل استقلال؟» و اصلا نگفتند بابت چه كاري بايد بروم آنجا. من هم خب بيكار بودم آن روز رفتم. آنجا به من گفتند چند تا مهمان داريم كه بايد زحمت ترجمه صحبتهاي ما را بكشي و يكي- دو ساعت بيشتر وقتت را نميگيريم.نشسته بوديم كه يكدفعه در آسانسور باز شد و ديدم آقاي بلاژويچ است و پشت سرش برانكو و داربوشيچ. با خودم گفتم خدايا اينها اينجا چه كار ميكنند؟ به هر حال قرار شد مذاكره را در اتاق بلاژويچ انجام بدهيم. چشمتان روز بد نبيند، نگو اصلا قرارداد مفادش تنظيم نشده و اولين مورد ترجمه من براي آنها 9 ساعت تمام طول كشيد.موقع رفتن، بلاژويچ گفت: «فردا عصر بيا اينجا اتاق 1024 باهات كار دارم.» فردايش ساعت 6 عصر با ترس و لرز رفتم آنجا. در را زدم و ايشان با روي باز به استقبالم آمدند كه پسرم خوشامدي و از اين جور حرفها. از من پرسيد كه چه كار ميكنم و من هم برايش توضيح دادم. آخرش گفت: «فردا 8 صبح بيا اينجا و يك روزنامه ورزشي هم بخر و با خودت بياور.» فردا صبحش دوباره رفتم آنجا و آقاي برانكو هم آمدند. بلاژويچ روزنامه را باز كرد و چند تا خبر نشانم داد تا برايش ترجمه كنم. بعدش هم يك تحليل بزرگ گذاشت جلويم گفت اين را بخوان.من هم شروع كردم. بعد گفت خيلي خوب است شما برو دو روز ديگه بيا و... 18-17 روزي همين طوري گذشت. بعدش من گفتم آقاي بلاژويچ من واقعا نميتوانم به اين شكل ادامه بدهم، او هم گفت كه بايد قرارداد امضا كنيم. رفتيم فدراسيون پيش آقاي دانشور. ايشان هم گفتند كه ما محدوديت بودجه داريم و اشل حقوقي ما اين است و نهايتا اينكه ميتوانيم 220 هزار تومان به شما حقوق بدهيم. اين اولين قرارداد من بود و از اينجا رسما مترجم تيم ملي شدم.
البته آن موقع هم حقوق بدي نبود. قراردادهاي بعدي را هم با همين حدود قيمتي بستيد يا نه بيشتر شد؟
بله. البته آن موقع براي من بدك نبود چون مجرد بودم. بعدش هم عين همين قرارداد يك بار ديگر تمديد شد و بعد از دوره دوم قراردادم بود كه رفتم پرسپوليس و مترجم بگوويچ شدم و مبلغ قراردادم بيشتر شد كه البته با قشونكشي موفق به دريافت پولم شدم. اين دو سال آخر هم با مبلغ 340 هزار تومان در ماه دوباره با فدراسيون قرارداد بستم. منتها اگر در مسابقهاي تيم ميبرد و به مليپوشان پاداش ميدادند، يك بخشي هم در حدود 300- 200 دلار به من ميدادند.
حالا كه مدتها از آن روزها ميگذرد. واقعا علت رفتن بلاژويچ چه چيزي بود؟
بلاژويچ خيلي دلش ميخواست با تيم ملي ايران به جامجهاني برود و خب واقعا همه چيز تقريبا مهيا بود اما يك مقدار ناهماهنگي در تيم ملي به وجود آمده بود و آن شكست بحرين خيلي به ما ضربه زد كه آنجا هم باز يك سلسله شرايط به وجود آمد كه 90-80 درصدش ناخواسته بود و دست ما يا فدراسيون نبود و نميشد كاري كرد. به اين جهت خودش يك مقدار حالت ياس پيدا كرد و به همين خاطر رفت. بلاژويچ عاشق ايران بود و هميشه از ايران بهعنوان يك كشور بزرگ و متمدن ياد ميكرد. خودش ميگفت: «من اين يك سال را فقط به عشق مردم ايران ماندم وگرنه خيلي زودتر از اينها رفته بودم.»
و بعد از يك مدتي دوباره برانكو به ايران آمد اما اين بار در كسوت سرمربي تيم ملي. ايرادي كه خيليها به برانكو ميگرفتند اين بود كه ميگفتند توانايي اجرايي ندارد و چون خيلي آدم مودبي است، پرستيژ سرمربي بودن در ايران را ندارد و...
من هميشه به نتيجه برميگردم. آمار اين را نشان ميدهد. در دوره آقاي برانكو 82 درصد مسابقات منجر به پيروزي شد و در مسابقات رسمي غير از جامجهاني فقط 3 باخت داشتيم كه يكي از آنها با تيم ملي اميد جلوي تيم اصلي عراق بود كه در ضربات پنالتي باختيم.2 تا باخت هم در جامجهاني داشتيم كه سرجمع ميشود 5 باخت. اين نشان ميدهد برانكو مربي موفقي بوده و آن حرفها واقعاً فقط حرف بوده.
شما بعد از اينكه مدتي با تيم ملي بوديد، يك دوره را هم در پرسپوليس به همراه بگوويچ حضور داشتيد. قبل از اينكه برويم سراغ مسائل كلي تيم ملي، كمي هم از شرايط حضورتان در آن روزهاي پرسپوليس بگوييد.
شرايط آن موقع اصلاً مساعد نبود. البته الانش هم نيست. اين را نتايج نشان ميدهد كه هيچ چيز سر جاي خودش نيست. در واقع مشكل اصلي هم دولتيبودن اين باشگاه و همينطور استقلال است. بهطوري كه حتي من شنيدم، آقاي عليآبادي گفته كه بايد پيرو اصل 44 در اين دو باشگاه هم خصوصيسازي را اجرا كنيم. خريدارش هم هست. كساني كه واقعاً اين تيمها را دوست دارند و ميآيند حتي با بدهي 5 ميليارد توماني پرسپوليس و دو ميليارد و هفتصد ميليون توماني استقلال. من خودم ديدم در آن دوره كه آمدند و صحبت كردند در كانادا، در استراليا و حتي در ايران. تا اين كار هم نشود، اوضاع درست نميشود. اين دو تا تيم نه زمين دارند، نه محل تمرين. اگر آقاي دادكان هم نبود، هيچكدام صاحب ساختمان هم نميشدند. چيزي كه هست، در اين باشگاهها يك آنارشي تمامعيار ديده ميشود. هرج و مرجي كه نميداني چه خبر است. چند وقت پيش چند نفر در كرج آمدند پيش من كه ما رفتيم براي تيم استقلال تست داديم و نفري 5 هزار تومان هم از ما گرفتند. فلان بازيكن معروف تيم هم آنجا حضور داشت اما هيچكس آن روز انتخاب نشد. اينكه نحوه انتخاب بازيكن نيست! اينطوري است كه ميگويم شرايط در پرسپوليس نه قبلش مساعد بود، نه بعدش.
برگرديم سراغ تيم ملي. واقعاً قيمت قرارداد برانكو چقدر بود؟
آقاي برانكو سال اولي كه آمدند بهعنوان دستيار آقاي بلاژويچ 75هزار دلار گرفتند. وقتي كه بهعنوان سرمربي آمد، 220 هزار دلار دريافت كرد.در همين سال بود كه اوكراين را با همه ستارههايش يك بر صفر برديم كه همه هاج و واج شدند. بعد رفتيم بوسان كه مدال طلاي آنجا را بهدست آورديم كه هنوز تكرار نشده و از آن مدال طلا به برنز تنزل پيداكردهايم. در دو جام LG نتيجه گرفتيم كه از آن دو جام 200هزار دلار براي فدراسيون درآمدزايي شد.در سال بعد مبلغ قرارداد برانكو 300هزار دلار بود و ما مقدماتي جامجهاني را داشتيم و بعدش هم جام ملتها را. ضمن اينكه در غرب آسيا قهرمان شديم و با يكي، دو جام ديگر كه بازي كرديم، 200هزار دلار درآمدزايي كرد. بعد آمديم به ادامه مقدماتي جامجهاني و خيلي دقيق و برنامهريزي شده و بدون توسل به هيچكس و هيچ جا به جامجهاني رفتيم و 6 ميليارد تومان هم آنجا درآمدزايي كرد كه مجموع اينها ميشود 6 ميليارد و 400ميليون تومان درآمدزايي.آقاي برانكو در 2 سال آخر براي هر سال 550 هزار دلار دريافت كردند، دقيقا در همان سالي كه آقاي برونو متسو براي مربيگري الوحده براي يك سال، يك ميليون دلار گرفته بود و هيچ مقامي هم كسب نكرد. البته شنيدهام كه 6 ميليارد تومان ما را هنوز فيفا آزاد نكرده و دليلش هم عدم اصلاح اساسنامهمان و برگزاري انتخابات رياست فدراسيون هست. خبر ديگري هم شنيدهام ـ كه اميدوارم صحت نداشته باشد ـ كه فدراسيون ما مبلغ هنگفتي هم در حال حاضر بدهكار است. يعني فدراسيوني كه همواره در دوره آقاي صفايي و آقاي دادكان 3 تا 4 ميليون تومان هميشه در حساب داشت، به يكباره نميدانم چه شده كه به منفي هم فرو رفته.
در واقع در ايران شما نزديكترين فرد به برانكو بوديد. ميخواستم كمي هم درباره برانكوي پشت صحنه صحبت كنيد.
ميلاد صدرعاملي يك فيلم كامل در اين باره ساخته. درباره شخصيت و رفتارهاي برانكو. فكر ميكنم همه چيز بهطور كامل در اين فيلم گفته شده و من جواب شما را ارجاع ميدهم به اكران آن فيلم.
راست ميگويند برانكو براي شما خواستگاري كرده؟
البته آقاي بلاژويچ بودند. اتفاقا همين الان كه داشتم ميآمدم روزنامه پيش شما، از جلوي محل خواستگاري عبور كردم و كلي برايم تجديد خاطره شد. همين هتل پارس بود.ماجرا از اينجا شروع شد كه من به خواستگاري همسرم رفتم و ايشان ظاهراً يك پاسخ منفي غيرمستقيم به من داد. روزي كه اين اتفاق افتاد، خيلي دمق بودم.بلاژويچ آدم بسيار باهوشي بود. سريع متوجه شد حالم خوب نيست. پرسيد: «چرا پكري؟» من جواب دادم چيز خاصي نيست اما او قبول نكرد تا همه ماجرا را برايش توضيح دادم.گفت: «عجله نكن، چند روز مهلت بده، خودم درستش ميكنم.» خلاصه بعد از 5 روز گفت تلفن بزن و قرار بگذار تا جايي با هم برويم او را ببينيم. براي 2 بعدازظهر قرار گذاشتيم. قبلش گفت: «برو اصلاح كن و مسواك بزن.» و رفت يك عطر 60 هزار توماني هم برايم خريد و با هم رفتيم سر قرار. آنجا گفت: «هرچي بهت ميگويم درست ترجمه كن، الان تو مترجم مني. مو به مو حرفهايم را برايش بگو...» من هم گفتم چشم. به همسرم گفت: «خانم ببين چه پسر خوبي است. من هم دارم تاييدش ميكنم. من كم كسي نيستم، پس خيالت راحت باشد و... خب جواب تو حالا چيست؟» خانمم گفت: «هرچي خدا بخواهد.» گفت: «خدا خواسته، جواب تو چيست؟» و بالاخره جواب را از خانمم گرفت و جريان اينجا تمام شد. بعدش هم كه ايشان رفتند و من و خانمم يك سالي نامزد بوديم چون درگيريهاي فوتبال اجازه و فرصت نميداد، يك روز مرحوم رنجبر گفت: «بالاخره نميخواهي ازدواج كني؟» و من گفتم وقتش را پيدا نميكنم. ايشان هم لطف كرد و شرايط را فراهم كرد و به برانكو يك مرخصي 10 روزه دادند تا من مراسمم را برگزار كنم. موقع جشن هم خيلي زحمت براي من كشيدند و كمكم كردند.
برويم به روزهاي پرالتهاب جامجهاني. خيلي حرفها پشتسر تيم ملي بود كه فلان دسته يا گروه هست و مافياي فلاني، فلان كار را كرد و ... ميخواهم درباره حاشيهها و پشتپردههاي آن روزها و روابط بازيكنها بگوييد. حالا هم كه مدتها از آن گذشته و به حساب تشويش تيم ملي نميگذارند.
اولا كه روابط بازيكنها بسيار محترمانه و خوب بود. بازيكن جماعت بسيار زرنگ و زيرك است و سريع متوجه ميشود كه آيا مربياش باسواد است؟ آيا آدم محترمي است؟ آيا ميخواهد پارتيبازي كند يا وابسته به روابط است و ... به همين جهت من مادامي كه با آقاي برانكو بودم هرگز مسالهاي بين ايشان و بازيكنها وجود نداشت، غير از دو مورد.يك بار دوره قبل از بازيهاي بوسان بود كه علي كريمي آمد و اوايل خوب بود تا زماني كه ما از اردوي كرواسي برگشتيم به تهران. يكبار هم دقيقا از بازي تداركاتي با تيم بوسني كه ما آنها را چهار به دو برديم و بعد از آنجا عازم شديم به آلمان. ايشان از همان روز دوباره رفتار متشوشش شروع شد و ادامه پيدا كرد تا دقيقه نود بازي ايران ـ پرتغال كه آن ضربه را به ساك زد. آن صحنه ديگر اوج اعتراضاتش بود و بعد آرام گرفت. چرايش را هم من نميدانم. باقي بازيكنها تقريبا مشكلي نداشتند. شايد دو، سه نفر از بازيكنهاي ذخيره كه البته طبيعي هم بود. برانكو با كريمي مشكلي نداشت ولي علي كريمي براي همه چيز بهانه ميگرفت. به آشپز، نحوه پخت و پز، پزشك تيم، سرمربي، فدراسيون و ... اصلا نميدانم چرا اينقدر بهانه ميگرفت؟!
پس اينكه مثلا دايي در تيم ملي براي خودش دار و دستهاي دارد يا رفتار پدرسالاري ميكند و ... شايعه بود؟
نه، چنين چيزي نبود. بايد به منطق رجوع كرد. آقاي دايي سالها در تيم ملي بود. در اين سالها چند تا مربي داخلي و خارجي براي تيم ملي آمدند؟ علي پروين، محمد مايليكهن، جلال طالبي، همايون شاهرخي، منصور پورحيدري، ويهرا، براگا، ايوويچ، بلاژويچ و برانكو. حالا من اينجا يك سوال دارم. علي دايي واقعا روي هر ده نفر نفوذ داشت؟ منطقي فكر كنيم. اگر آدمي است كه اينقدر نفوذ دارد دستش درد نكند. اما اين طور نيست. اينها تمامش شايعه بود. اين واقعا جاي سوال دارد كه چرا اين شايعات در مطبوعات و صدا و سيماي ما به وجود آمده و هنوز هم ادامه دارد.فشاري از طرف فدراسيون يا جاهاي ديگر روي برانكو نبود؟ در هر موردي.از طرف فدراسيون هيچ فشاري نبود الا همكاري. منتها اختلافاتي كه بين فدراسيون و سازمان تربيت بدني بروز پيدا كرد، متاسفانه كار خودش را كرد. اين مساله انعكاس بسيار قوي و منفي را از خودش باقي گذاشت، طبق معمول اول از مطبوعات و بعد هم بين مردم. همه ميدانيم كسب نتيجه فقط به تاكتيك و تكنيك و انتخاب صحيح نفرات و مربي خوب و پول اينجور چيزها برنميگردد. 50 درصد كار را جو خوب تشكيل ميدهد.متاسفانه ما اين جو را به هيچوجه نداشتيم. سلب شد از ما. علت؟ نميدانم چه بگويم. يك اختلاف خواسته يا ناخواسته، متاسفانه اين اختلاف كار خودش را كرد. برانكو هم از اين شرايط متاسف بود و كاري هم از دستش برنميآمد.
سواي برخورد مربي و بازيكن، برخورد برانكو با بازيكن چطور بود؟
شوخي ميكرد، سربهسرشان ميگذاشت. اما معمولا در مواقع استراحت خيلي كوتاه پيششان ميآمد چون عقيده داشت آنها شايد بخواهند تنها باشند و با هم شوخي و بگو بخند بكنند و اگر سرمربي پيش آنها باشد خيلي از آزاديهايشان سلب ميشود.
شما هنوز با برانكو و بلاژويچ در ارتباط هستيد؟
بله تقريبا. يكسالي ميشود كه آقاي بلاژويچ را نه ديدهام و نه صدايشان را شنيدهام اما با آقاي برانكو هر يكي، دو هفته يك بار تماس دارم و احوالپرسي ميكنم.
چطور رضا چلنگر توانست اينقدر با خبرنگارها خوب ارتباط برقرار كند؟
هر دو تاي ما يك جورهايي خبرنگاريم و پلي براي ارتباط. تنها فرقمان هم اين است كه من يك كم اين طرف قضيه بودم و شما آن طرف. من يكجورهايي خودم را موظف به ارتباط ميدانستم . آقاي برانكو هم هيچوقت از خبرنگارها پرهيز نميكرد و به طرف آنها ميرفت اما باز نميدانم چرا در بازي ايران و بحرين كه ما يك برصفر برديم و همه را شاد كرديم 48 ساعت بعد در اولين كنفرانس خبري، اين قدر خبرنگارها منتقدانه حملهور شدند كه من يك آن در گوش برانكو گفتم نكند ما در جمعبندي امتيازها اشتباهي كرده باشيم و نرفتهايم جام جهاني؟ خيلي گزنده انتقاد شد در آن روز و بعد از آن در سراسر مدت 9 ماه فقط دو، سه خبرنگار بودند كه گاهگاهي سراغي از برانكو ميگرفتند. خود شما و دو نفر ديگر. جالب اينجا بود خود خبرنگارها نميآمدند بعد ميگفتند برانكو مغرور شده، ما بزرگش كردهايم و حالا بيش از حد بزرگ شده و خودش را گم كرده و از اين جور حرفها.
شيرينترين خاطره رضا چلنگر در كنار تيم ملي و برانكو چه چيزي بوده؟
دو تا چيز بود. يكي لحظهاي كه تيم اميد ايران به عنوان قهرمان روي سكو ايستاد ـ هنوز هم كه به آن فكر ميكنم بدنم مورمور ميشود ـ يكي هم لحظهاي كه راه پيدا كرديم به جام جهاني يك ربع قبل از پايان مسابقات مقدماتي.
خاطره تلخ هم داشتهايد؟
شكست در برابر بحرين.برانكو در مورد ايران چه ديدگاهي داشت؟اين سوال را چند بار از او پرسيدند. ميگفت «من فقط خاطره زيبا دارم از ايران و از مردم ايران متشكرم. 5 سال فراموش نشدني را در ايران گذراندم كه به حساب عمرم نميآيد».
روز آخري را كه بعد از جام جهاني قرار بود برگرديد به ايران يادتان هست؟ همان روزي كه قرار بود از برانكو جدا شويد.
خيلي حال و هواي ناراحتكنندهاي داشت. هم براي من و هم براي برانكو و بعضي از بازيكنها. البته اين اخلاق كلي بازيكنهاست. آنها فقط به فكر اين هستند كه بازي بكنند و بهموقع حقوق و پاداش بگيرند. جام جهاني و غيرجام جهاني هم ندارد و البته اين طبيعي هم هست.
حالا چي شد بعد از اين همه بالا و پايين رفتيد سراغ كشاورزي؟
شغل خوبي است. خيلي خوب. كشاورزي شغل پدري من است. البته الان بيشتر وقتم را روي ساختمانسازي در كرج گذاشتهام. يك نكته هم اينكه باور كنيد من هيچكدام اين كارها را از فوتبال ندارم چون همه فكر ميكنند ما چه پولي از فوتبال درآوردهايم و حالا هم داريم ساختمانسازي ميكنيم. به خدا همه اينها همه از قبل و زمان پدر بوده و حالا ما داريم ادامهاش ميدهيم. همين.
Labels: interview, reza chalengar, tehran emrooz
Labels: ahmad shamlou, home, nostalogia
1- فوتباليست سالهاي دور تيم استقلال كه در روزهاي اوج و به خاطر عقايدش، در 25 سالگي از فوتبال كناره گرفت و گزارشگر سالهاي نه چندان دور تلويزيون كه بعد از گزارش فينال رويايي سال 94 ديگر صدايش را از تلويزيون و روي مسابقات فوتبال نشنيديم، حالا چند وقتي است كه دوباره به تلويزيون برگشته.
2- جهانگير كوثري تهيهكننده، مجري و تقريباً همهكاره سري جديد برنامه «ورزش از نگاه دو» است و از روزي كه به اين برنامه آمده، تغييراتي را در آن ايجاد كرده كه تفاوتش به خوبي نسبت به قبل مشهود است. او در عمر كوتاه برنامهاش توانسته اسمهاي بزرگي را به عنوان مهمان برنامهاش مطرح كند و خيليها دليل اقبال عمومي آن را همين مهمانهاي تقريباً دستنيافتني ميدانند. مهمانهايي كه قطعاً فقط و فقط به اعتبار كوثري به اين برنامه آمدهاند.
3- در همين بازه كمي كه از پخش سري جديد «ورزش از نگاه دو» گذشته، اين برنامه توانسته مخاطباني را براي خودش دست و پا كند. خيليها آن را رقيبي جدي براي برنامه «نود» ميدانند. البته اينطور هم كه معلوم است خود جهانگير كوثري و عادل فردوسيپور هم بدشان نميآيد با هم دست و پنجهاي نرم كنند. به هر حال بايد صبر كنيم و با شروع ليگ و شروع مجدد «نود» در اينباره قضاوت كنيم. فعلاً «ورزش از نگاه دو» شده يكهتاز برنامههاي ورزشي تلويزيون.
4- دريك بعدازظهر گرم تابستاني، يكي دو روز قبل از شروع جام ملتهاي آسيا در دفتر جهانگير كوثري جايي حوالي خيابان شريعتي نشستيم و درباره برنامه ورزشياش صحبت كرديم. با يك جهانگير كوثري ورزشي و فارغ از سينما. كسي كه وقتي جلويش مينشيني، بايد هر لحظه منتظر اين باشي كه بمباران اطلاعات فوتبالياش از سالهاي دور تا به امروز بر سرت هوار شود. همين.
* چطور شد بعد از مدتها دوباره برگشتيد تلويزيون؟
بعد از گزارش فينال جامجهاني 94، به دليل گرفتاري كه در سينما داشتم و دغدغه اصليام بود- چون من در اين رشته تحصيل كردهام و زندگيام از اين راه ميگذشت -به سمت سينما رفتم و مشغول آن شدم. منتها ابعاد ورزش در كشور ما اينقدر وسيع هست و اينقدر مقبوليت عامه دارد كه مرا وسوسه كرد تا دوباره برگردم تلويزيون.
*ايراد بزرگي كه الان به برنامه «ورزش از نگاه دو» ميگيرند، جنگ بودن آن است. دوره جنگها خيلي وقت است كه تمام شده. الان برنامههاي مستقلي براي ورزشهاي مختلف داريم مثل نود، توپ و تور، دايره طلايي و... چرا با اين اوصاف باز شما اصرار بر اجراي اين برنامه به صورت جنگ داريد و به تخصص اصليتان كه فوتبال هست نميپردازيد؟
اگر قرار باشد براساس خواستههاي تمام كساني كه فوتبال دوست دارند، تمام برنامههاي تلويزيون به سمت فوتبال برود، خب بقيه رشتهها اينطوري نابود ميشوند. در تمام دنيا هم اين مسئله هست. شما اگر به تلويزيون آلمان يا فرانسه نگاه كنيد، جنگهاي ورزشي بسيار قوياي وجود دارد كه كارشناسان در رشتههاي مختلف ميآيند و مسائل ورزشي را بررسي ميكنند، اما يك كانال هم هست كه فقط مربوط به فوتبال ميشود. ما اين سختي را پذيرفتهايم و داريم اين رياضت را ميكشيم كه بتوانيم تماشاگر رشتههاي مختلف را هم جذب تلويزيون بكنيم، منتها مجبوريم كه بار فوتبالمان را بيشتر بكنيم. اين يك امر طبيعي است، چون اتفاقات و رويدادهاي فوتبال بيشتر از رشتههاي ديگر است، تماشاگران بيشتري دارد، ارزش و بهايي هم كه امروزه به فوتبال به عنوان يك پديده اجتماعي داده ميشود، بيشتر از بقيه رشتههاست.
*پس اينطوري برنامه در طول هفته وقت زيادي را از شما ميگيرد، آن وقت به كارهاي سينماييتان چطور ميرسيد؟
بعد از اينكه مسئوليت «ورزش از نگاه دو» را پذيرفتم، الان كاملاً از سينما منفك شدهام. برنامه خيلي وقت من را ميگيرد و طبيعي است اگر من بخواهم در اين موضع و پست باشم و آن را پيش ببرم، بايد اينطور رفتار كنم. ما تازه چند برنامه را پشت سر گذاشتهايم و ميتوانم قول بدهم از برنامه دهم يا پانزدهم به بعد تبديل بشويم به يكي از برنامههاي ورزشي بسيار قوي، حتي نه در سطح ايران. ميتوانم مدعي بشوم كه ما ميتوانيم حتي يك شبكه ورزشي داشته باشيم كه در سطح جهان برابري بكند با برنامههاي خوب تلويزيوني.
*يعني برنامه خاصي داريد براي راهاندازي چنين شبكهاي؟
حالا... در واقع حركت ما خيلي بستگي دارد به اهداف كلاني كه مسئولان صدا و سيما براي تلويزيون دارند. ما بايد در قالبهايي كه آنها تعيين ميكنند، يعني قالبهاي بزرگ برنامه خودمان را آماده بكنيم و همسان با آن برنامه ورزشي بسازيم. منتها در بخش خود برنامه اين استقلال را داريم كه به دليل تجربه و تخصص و شناختي كه داريم كار خودمان را انجام بدهيم.
*شما يكي از مخالفان پرداختن به حاشيه هستيد. اين را بارها هم در برنامه مطرح كردهايد. به هرحال اين يك بخش مهم و جدا نشدني از فوتبال است. حالا كه نميخواهيد به آن بخش بپردازيد، چطور ميخواهيد جاي خالي اين جذابيت را پر كنيد؟
ما هنوز يك مسئله را در جامعه تفكيك نكردهايم. مسئله حاشيه و جذابيتها و المانهاي فوتبال. ما وقتي 70 سال پيش اين پديده را وارد جامعه ميكرديم، با يك برنامهريزي خاص وارد جامعه ما نشد. بهطور اتفاقي يك سري از ملوانان انگليسي آمدهاند و با هم بازي كردهاند و بعد آنها رفتهاند و مردم خودشان با هم بازي كردهاند و اينقدر هيجان و جذابيتش زياد بوده كه توجه نكردهايم كه اين پديده اجتماعي كه دارد وارد جامعه ما ميشود، با خودش يك بار فرهنگي هم دارد، يك بار اجتماعي هم دارد، يك بار مردمي هم دارد. و يك زماني متوجه اين شديم كه اين جريان سيال فوتبال در مسيري كه خيلي شيب داشت افتاده بود و نميتوانستيم جلوي آن را بگيريم؛ مثل الان. ما كار اجتماعي و فرهنگي روي فوتبال نكرديم. تأثيرات سياسي، اقتصادي و اجتماعي اين پديده را بررسي نكرديم. حالا فوتبال به سمتي رفته كه اين مسائل حاشيهاي با جذابيتهاي خود فوتبال قاطي شده طوري كه حتي تفكيك كردن اينها الان براي كارشناسان و برنامههاي تلويزيوني كار خيلي مشكلي است. ما سعي ميكنيم با خود جذابيت فوتبال اينها را از هم تفكيك كنيم. اينقدر اينها با هم تلفيق شده كه من نميتوانم بگويم درگيري بازيكنها با داور در زمين حاشيه است يا جذابيت. يا اعتراض بازيكن به گلي كه مورد قبول قرار ميگيرد يا نه، حاشيه است يا جذابيت.
*به نظر شما ريتم برنامهتان خيلي كند نيست؟
درست است. شايد خودخواهي باشد، اما ريتم برنامه يك مقدار به خاطر متانت آن كند است. يعني ما هنوز به اين نتيجه نرسيدهايم كه با يك چالش سنگين يا تند و مقابله بين دو مهمان به اهداف خودمان برسيم. اين ريتمي است كه نود دنبال ميكند و خيلي هم در آن موفق است و عادل فردوسيپور آن را به خوبي اجرا ميكند. فعلاً ميخواهم با يك وقار منطقي بيننده دريافت كند كه مهمان برنامه براي پاسخگويي سؤال ما استدلال لازم را دارد يا نه؟ راست ميگويد يا نه؟ ما دنبال اين هستيم. اگر جايي احساس كنم مهمان دارد به بيراهه ميرود و جواب ما را نميدهد، دخالت ميكنم. منتها من جدا از اين از يكسري جذابيتهاي سينمايي و تصويري غافل نيستم. در يك لحظاتي اگر احساس كنم برنامهام با يك تلفن به ميثاقيان كه در هواپيماست و مواجهه او با خدادادي كه جايش را در ابومسلم گرفته، جالب ميشود، اين كار را ميكنم. اين يك المان دراماتيك سينمايي است. هنوز سليقه بيننده به طور كامل دستم نيامده. يكجورهايي نسبت به آن شناخت دارم، اما من به دنبال اين هستم كه ببينم بيننده بعد از اين همه برنامه ورزشي كه در شبكههاي مختلف ساخته و پخش ميشود، جو ورزش ما را چطور ميبيند. شايد به يك نقطهاي برسيم كه اصلاً همه برنامهها فوتبالي بشود. اين بستگي به پاسخ مخاطبهاي ما دارد. در اين چند برنامهاي كه تا حالا داشتهايم، به دليل انتخاب مهمانهاي ويژهاي كه خيلي خاص هم بودند، برنامهمان بيننده پيدا كرده. حالا از اين به بعد بايد ببينيم در دورههايي كه اين مهمانها را نداريم، بيننده چه پاسخي به ما ميدهد. آن موقع ميتوانيم تصميم بگيريم.
*اين طور به نظر ميآيد براي رقابت هم آمدهايد؟
يكجورهايي بله. راستش من خيلي با اعتماد به نفس زياد اين برنامه را قبول كردم و شايد اسمش را بشود ريسك گذاشت كه من بعد از سينما دوباره آمدهام و وارد ورزش شدهام. خودم به دليل شناخت ريشهاي كه از ورزش و جامعهام داشتم، هيچ نگران نبودم كه چيزي كم بياورم. من هيچ زماني براي شروع اين برنامه نداشتم و بلافاصله بعد از برنامه قديمي روي آنتن رفتيم. شايد يك مقدار خودخواهي باشد، اما به دليل احاطهاي كه روي مسائل ورزشي، تلويزيون و سينما دارم، هيچ نگران نبودم. لااقل فكر ميكردم برايم كار راحتي است.
*به نظر شما بهترين گزارشگر فوتبال ايران چه كسي است؟
ما در حرفه گزارشگري هيچ دانشكدهاي نداشتيم كه كسي از آن فارغالتحصيل شود. اين يك حرفه خيلي جديد در ايران است كه به سال 1340 برميگردد. در سال 1344 آقاي عطاء بهمنش كه علاقهمند دووميداني بودند در راديو برنامهاي داشتند كه در مورد مسابقات صحبت ميكردند، اما هيچ تفسير و در واقع گزارشگري در آن نبود. يكبار كه ميرود از يك مسابقه دووميداني گزارش بگيرد، از آنجا شروع ميكند به گزارش اوضاع كه مثلاً آقاي فلاني جلوتر از بقيه ميدود يا اين يكي نفس كم آورد و... اين تبديل شد به يك گزارش. ما از روي يك الگوي ناخواسته كه آقاي عطاء بهمنش يكي از بهترين گزارشگرهاي ما پيش گرفت، شروع كرديم به گزارش كردن. شما كه دقيق نگاه كنيد ما يك عطاء بهمنش داشتيم، يك آقاي روشنزاده و آقاي مانوك خدابخشيان. كه آقاي بهمنش و خدابخشيان بيشتر فوتبال گزارش كردند و آقاي خدابخشيان به دليل شناختي كه از فوتبال جهان داشت و به دليل تسلط كاملش به زبان انگليسي كه گوش ميكرده به گزارشهاي خارجي از بقيه بهتر بود. همانطور كه در زمينه كشتي آقاي بهمنش بهتر بود. اين سير تاريخي ادامه پيدا كرد تا بعد از انقلاب كه سال 59 من به عنوان گزارشگر آمدم. الگوهاي من هم آقاي بهمنش و خدابخشيان بودند و جايي دوره نديدم يا اطلاعاتم محك نخورده بود. من خودم به دليل علاقه دنبال اين كار را گرفتم. فقط سعي كردم در زمينه گزارشگري يك مقدار كارشناسي هم بكنم. اين قبلاً اتفاق نميافتاد. يعني آقاي بهمنش به دليل اينكه فوتبال را نميشناخت و خودش بازي نكرده بود، اين شناخت را نداشت. اما خوشبختانه چون من فوتبال را در سطح خيلي بالايي بازي كرده بودم، شناخت كافي را داشتم. اينها به من كمك كرد و به نظرم موفق هم بودم. بعد از اين كه من از تلويزيون بيرون آمدم، كساني كه آمدند فقط بازي را براي بينندهها گزارش كردند. ضمن اينكه من به اين دوستان علاقه دارم و خيلي هم دوستشان دارم، اما گزارشهاي آنها عمق ندارد.
*يعني كارشان را قبول نداريد؟
نه، منظورم اين است كه آن خون جاري در گزارش با يكسري اصطلاحات فوتبالي جا ميافتد. در گزارشگري اينها آن واژهها وجود ندارد. يعني اينكه اگر پاسي از سمت راست به يكي داده ميشود، اگر بگوييم پاس عرضي، اين در واقع آن واژههاي فوتبال است، اينها را ما الان نداريم. به دليل اينكه شايد اينها درگير اين مسئله و واژه نشده باشند. اما از لحاظ سطح گزارشگري همه اين دوستان خوب هستند. ضمن اينكه الان مسائل مربوط به اطلاعات خيلي فرق كرده. زماني كه ما گزارش ميكرديم، يك مجله خارجي به ايران نميآمد. من يادم هست كه ميرفتم خارج دو صفحه فوتبالي مجلهها را ميكندم و در چمدانم قايم ميكردم تا بتوانم بياورمش ايران. اما شما الان هر كليدي را كه روي اينترنت ميزني، بازي را همزمان براي شما ميدهد. اين قدر راحت به تو اطلاعت ميدهد كه فكرش را نميكني. بعضي وقتها با خودم ميگويم كار كردن چقدر راحت شده! بين گزارشگرهاي الان كه در آن سطحي كه من ميگويم گزارش كنند، عادل فردوسيپور را خيلي دوست دارم، خيلي گزارشگر صادقي است، زياد دروغ نميگويد و از اين سياهبازيهاي رايج در ورزش ندارد. آقاي مزدك ميرزايي را هم دوست دارم. همينطور آقاي خياباني و يوسفي را. اينها جزو كساني هستند كه تلاش ميكنند، مطالعه ميكنند و دنبالش هستند، شغلشان اين است و تمام وقتشان را برايش گذاشتهاند. حالا ديگر بهتر است يك مقدار هم عمودي مطالعه كنند. الان مطالعاتشان افقي است بيشتر. اگر كمي به عمق بروند، بهتر ميشود. من همه آنها را دوست دارم. به نظر من در ميان همه اينها عادل بهترين گزارشگر است.
اين هم بخش پاياني پرونده و گفتوگو با اردان شجاع كاوه. تركونديم ما هم با اين چارخونه بازيمون ها... بازم عكسش مال مهدي حسني است.
من از قديم با طنز آداپته بودم
اردلان شجاع كاوه يكي از آن بازيگرهاي تحصيلكرده است. او مدتي استاد دانشگاه بوده و حالا هم بنا به دلايلي از محيط آموزشي دور شده و به دنبال اين است كه دوباره به آنجا برگردد.
صداي گرم و اطلاعات فراوان او در زمينه بازي باعث ميشود كه تو دوست داشته باشي مدت زيادي به گفتوگويت ادامه بدهي. خود او هم دوست دارد روزي درباره مشكلات بازيگري در ايران حرف بزند و از خيلي مشكلات پرده بردارد!
چطور شد كه قبول كرديد يك نقش طنز را بازي كنيد؟
- چرا ميگوييد چطور؟ فكر ميكنيد كارهاي قبلي من خيلي جدي بوده (ميخندد).
به هر حال اين اولين تجربه شما در زمينه طنز تلويزيوني يا نود شبي است. اين نقش چه جذابيتي براي شما داشت كه انتخابش كرديد؟
- اين نوع كارها اصولاً جذابيت دارد، چون بداههپردازي است. بداههپردازي عملي است كه بدون فكر قبلي با انگيزش آني براي چگونگي انجام رويداد در لحظه انتخاب ميشود. اين تعريف علمي قضيه است. در واقع شما بدون فكر قبلي بايد وارد يك جريان نمايشي بشويد و از تلاشتان استفاده كنيد. اينجا اكثراً به دليل كمبود وقت متن همزمان نوشته و به ما داده ميشود. در واقع چيزي شبيه تئاتر. در تئاتر ما فقط ضبط تصويري نداريم و اجراي زنده است با تمريني از قبل. اينجا اجراي بازي شبيه تئاتر است، چون زنده اجرا ميشود و كار شما در آن لحظه ثبت ميشود.
فرزاد يك جورهايي دون ژوان كار است. اينطور نيست؟
- نه خير. يك جوان خوشمشرب ايراني است كه دنبال كار ميگردد كه از طريق اقوامش موقعيتهاي اداري برايش پيش ميآيد. خوشبرخورد است و مهربان و به همين دليل موقعيت اجتماعي به دست ميآورد. بداخلاق نيست. خدا نكند دون ژوان باشد. شخصيت نمايشي دارد و در محيط اجتماعي از چهاردهمين گونه شخصيتياش يعني بعد نمايشي بيشتر از بقيه استفاده ميكند. براي همين هم ميگويند همسران افرادي كه شخصيت نمايشي دارند نبايد به آنها حسادت كنند، چون در جمع هميشه مكالمه ميكنند و صميمي ميشوند.
فرزاد چقدر شبيه خود شماست؟
- به هر حال شما وقتي از حافظه بازيتان كمك ميگيريد، رفتار شخصيتان را وارد بازي خودتان ميكنيد. اين اتفاقات در واقع طبيعي است كه شما در رفتار روزمره هم از فيزيك خودتان كمك ميگيريد. ما اصولاً براي بازي يك نقش اول از همه به سراغ خودمان ميرويم. همه ما 14گونه شخصيتي داريم و نميشود گفت من فقط شخصيت نمايشي دارم. فرزاد شخصيت مراقب هم دارد. اينها روي دياگرام شخصيتي يك فرد تعريف ميشود. من قبل از شروع كار براي خودم دياگرام اين نقش را كشيده و به كاراكترم رسيده بودم. اين شخصيتها در وجود همه ما هستند، شما شخصيت فارغالبال داري، من هم دارم و يا شخصيت وظيفهشناس. بله فرزاد وقتي در اداره است، وظيفهشناس است، اما وقتي با نامزدش ميخواهد حرف بزند، بسيار مراقب ميشود. اين شخصيت وقتي روزنامه ميخواند، دوست دارد صفحه حوادث را اول بخواند و به سراغ صفحه اقتصادي نميرود، با اينكه رئيس يك اداره تجاري است. او در حقيقت يك شخصيت هيجاني است. در مورد اينكه چقدر شبيه من است، باز تأكيد ميكنم وقتي من براي نمايش يك رويداد انتخاب ميشوم، از مهارتهاي شخصي خودم استفاده ميكنم، هرچند اين رويداد يك رويداد فرضي و در يك محيط فرضي است. حالا اين نيست كه حتماً ما يك تجربه نزديك به آن داشته باشيم، ولي به هر حال از تجربياتمان براي خوب درآوردن نقش استفاده ميكنيم. من اين مثال را هميشه در كلاسهاي درسم هم ميزنم. اينكه شما با اسلحه از پشت سر تهديد بشويد، با سر رفتن شير روي گاز آشپزخانه يكي است. وقتي برميگرديد به سمت اينكه گاز را ببينيد كه شير كف نكند و گاز خاموش نشود، همان برگشت شما، آن ايست روزمرهتان است و آن دلهره شما از كف كردن شير معادل است با همان اسلحهاي كه پشت سرتان است. ممكن است در زندگي شخصي اسلحهاي شما را تهديد نكند، اما متد اين را ميگويد.
پس اينطوري نقشها نبايد فرق زيادي براي شما داشته باشند؟ اينكه مثلاً من فلان نقش را بيشتر از آن يكي دوست دارم و ...
- نه، نه اصلاً. من دارم با اين حرفه زندگي ميكنم، از كودكي هم كارم را شروع كردهام. من از سال 47 روي صحنه تئاتر عكس دارم. ميشود 39 سال. تمام نوجواني من با بازي گذشت. در «روح مهربان» آقاي قويدل رِنگي را كه روي سيني چاي ميگيرم، مال تئاتري بود كه سال 54 با تنبك اجرا كرده بودم. در حقيقت ما در كانون پرورش فكري با طنز آداپته بوديم، فقط مهلت اين نبود كه وارد فضاي طنز بشويم كه حالا پيش آمده. در نهايت منظورم اين است كه بايد كار كرد و هيچ مرزي بين كارها وجود ندارد. بايد آگاهي و شناخت از مهارتهاي فيزيكي و انديشهاي به كمك درام بيايد. كمدي خوب است، به خاطر اينكه شما فشارهاي شخصيتي را دور ميكنيد و آن بخش مهار شده وجودي شخص با ديدن اتفاقات بيرون از خودش دچار غم تراژيك نميشود و با لبخند و خنده غم را از خودش دور ميكند.
1- لوكيشن ماجرا جايي است حوالي خيابان آفريقا. داخل كوچه كه ميشوم، عوامل مستقر شدهاند تا سكانسهاي بيروني را بگيرند.
2- در اين سكانس حميد لولايي مشغول آب دادن به باغچه است كه توپ توي سرش ميخورد. بعد از دوباري كه اين اتفاق ميافتد، ميرود جلوي در و با حكم دوباره رياستش روبهرو ميشود و... ساعت سه بعدازظهر در گرماي بالاي 40 درجه تهران را تصور كنيد و اينكه اين صحنه هفت، هشت باري تكرار ميشود.
3- در بخشي ديگر از اين سكانس پاي مريم اميرجلالي بايد داخل چاله كنتور آب گير كند و مثلاً به زمين بيفتد. اميرجلالي اولش ميگويد: «من اين ريسك را نميكنم، ممكن است پايم بشكند» و سروش صحت با او صحبت ميكند كه ما از بالا تصوير ميگيريم و مشخص نميشود. شما فقط اداي اين اتفاق را دربياور.
4- وقتهاي استراحت همه در كافه «چارخونه» جمع ميشوند. يك تلويزيون السيدي بزرگ هم نجا نصب شده تا بچهها از برنامههاي تلويزيوني، مخصوصاً فوتبال استفاده كنند. حميد لولايي، رضا شفيعيجم، اردلان شجاع كاوه و ... پاي ثابت فوتبال ديدن هستند و درباره آن بحث ميكنند و نظر ميدهند.
5- قبل از ضبط هر سكانس بچههاي صحنه و بازيگرها چند بار تمرين ميكنند و بعد ميروند سراغ برداشت اصلي. در بيشتر اين تمرينها بداهه چاشني اصلي ماجراست و خود بازيگرها با موافقت سروش صحت چيزهايي را به نقششان اضافه ميكنند.
6- حميد لولايي و رضا شفيعيجم از خبرنگارها فرارياند. انگار دل خوشي از همكارهاي زرد ما ندارند و به همين دليل از همه خبرنگارها فراري شدهاند. ماجراي تر و خشك است و اين جور حرفها ديگر...
7- يك اتفاق بامزه در پشت صحنه «چارخونه» هر هفته ميافتد. اينكه هر هفته يكي از گروههاي توليد را انتخاب ميكنند و بعد با رأيگيري از همه بهترين شخص آن گروه را انتخاب ميكنند. اين هفته كه ما پيش آنها بوديم، نوبت بچههاي رژي بود كه آخرش محمود رضايي به عنوان نفر برتر انتخاب شد. موقع رأيگيري فضاي جالبي در آنجا حاكم است و درست مثل همه رأيگيريهاي واقعي هر كسي دارد براي يك نفر تبليغ ميكند. حميد لولايي ميگويد: «هر كس منو دوست داره به محمود رضايي رأي بده» يكي ديگر از عوامل براي حميرا نعمتالله تبليغ ميكند و ...
8- play station بخش ديگر پشت صحنه و حتي بعضي از قسمتهاست. بعضي از عوامل در وقت استراحت با هم بازي ميكنند و اين وسط كلي كري خوانده ميشود. كلكلهاي بچهها موقع بازي خودش يك پا برنامه طنز بود كه متأسفانه پخش نميشود.
9- جنسهاي كافه «چارخونه» براي بچهها هم فروشي است. درست مثل همه كافههاي ديگر. بچهها ميآيند و چيزي را كه ميخواهند ميخرند و موقع خوردن با هم گپ ميزنند و ... يك ساعتي با اردلان شجاعكاوه در همين كافه نشستيم و بستني خورديم و فوتبال ديديم و درباره همه چيز گپ زديم. از زمان كودكي او كه روي صحنه بوده تا امروز و ...
10- مهمانهاي پشت صحنه انگار پاي ثابت همه برنامههاي تلويزيونياند! اينجا هم هستند. بچهها و بزرگترهايي كه هر كدام به دليل آشنايي يا فاميل بودن با يكي از عوامل سر صحنه حاضر شدهاند و با بازيگرها عكس يادگاري ميگيرند و بازيگرها بعد از دوربين «چارخونه» جلوي دوربينهاي آنها هنرنمايي ميكنند!
11- موقع پخش «چارخونه» از تلويزيون بيشتر بچهها در كافه جمع ميشوند و درباره بازي و كار همديگر نظر ميدهند و خودشان را هم محكي ميزنند. البته داغترين بحثهايشان برميگردد به صحنههايي كه بازي كردهاند و در نسخه پخش، حذف شده!
12- «چارخونه» فعلاً چند ماهي با ماست. خيليها را ميشناسم كه از همان روز اول بدبينانه به آن نگاه ميكردند و خيلي ديگر هم برعكس. به قول سروش صحت بايد صبر كنيم تا شخصيتها جا بيفتند. هر چند شباهتهايي با ساير كارهاي طنز در آن ديده ميشود، اما «چارخونه» براي خودش حرفهايي دارد كه بزند. با تمام كم و كاستيهايي كه در آن شاهديم. در نهايت اينكه يك خسته نباشيد حسابي ميگوييم به همه عوامل «چارخونه»، چون به خوبي با همه سختيهاي كار طنز در ايران آشناييم!