فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Tuesday, November 25, 2008
گفت و گو با لاله اسكندري در روزهاي گلايه و بي‌حوصلگي
این گفت و گو هم از مجموعه کارهای جدیدم در ماهنامه نسیم است. گفت و گویی که بخش اعظم آن درباره شرایط پشت صحنه این روزهای سینمای ماست. این مطلب در شماره جدید نسیم چاپ شده. شماره ای شسته رفته که حالا در سه سالگی این نشریه کاملا بوی تکامل می دهد. عکس از امین محمدی و طراحی از علیرضا لطیفیان.



ميان خط و رنگ و بوم



چندوقتي مي‌شود كه لاله اسكندري كم‌‌كار شده، اما خب فعاليتش در زمينه‌هاي ديگر مثل كاشي‌كاري باعث مي‌شود همچنان چندوقت يك‌بار دوباره خبرساز باشد. برگزاري نمايشگاهي از عكس‌هايش در تهران در كنار احتمال اكران يكي از فيلم‌هاي قديمي‌ترش يعني «مخمصه» در روزهاي آتي، بهانه خوبي بود براي گفت‌وگو با او درباره خيلي چيزها. لاله اسكندري خيلي از دست سينما و اتفاقات اين روزهايش شاكي‌ست. اين را مي‌شود از جواب‌هايش به خوبي فهميد؛ اوضاعي كه به قول خودش حتي نمي‌توان روي قرارداد مكتوب آن هم حساب باز كرد و حتي رفقا و همكاران هم در آن به همديگر رحم نمي‌كنند. مي‌گويد «آرزو مي‌كنم روزي سايه روابط از سر اين سينما دست بردارد و به جاي انتخاب‌هاي خانوادگي و رابطه‌اي روي كاركردهاي آدم‌ها و نوع بازي‌شان آنها را انتخاب كنند.» عقيده دارد هرچند اين روزها، روزهاي سخت سينماست و اوضاع خوبي نداريم اما به‌زودي اتفاق‌هايي خواهد افتاد كه شرايط را عوض مي‌كند.


- چه خبر؟ چند وقتي‌ست كم‌كار شده‌ايد و زياد ديده نمي‌شويد.

نمي‌شود گفت كم‌كار شده‌ام. من سال جديد را با سه تا پروژه آغاز كردم كه هر سه آنها در نيمه رها شد. يك پروژه درباره شهيد بابايي بود كه تمام مراحلش هم طي شد اما كليد نخورد. كار ديگري را هم قرارداد بستم و بعدش فهميدم براي همين كار با دوست ديگري هم قرارداد بسته‌اند و فكر مي‌كنم اين اتفاق فقط در سينماي ايران ممكن است بيفتد. به هر حال محصولات سال جديد اين‌طوري يكي‌يكي كنسل شدند. اما در كنار اين موضوع و در واقع بازيگري، من به كار خودم هم مشغول بودم. مثلا يك كار كاشي‌ديواري بزرگ براي شهرداري منطقه پنج در محدوده يكي از اتوبان‌ها انجام دادم.

- مي‌خواستم در اين باره بعدا بپرسم اما همين ابتدا بحث‌اش پيش آمد. كار كاشي از كي براي‌تان جدي شد؟ در كنار اين مي‌خواهم بدانم شهرت افرادي مثل شما چقدر مي‌تواند در فعاليت‌تان در رشته جديدي كه انتخاب مي‌كنيد موثر باشد؟

واقعيتش اين است كه تحصيلات اصلي و دانشگاهي من در گرافيك است و پيش از آن هم نقاشي را شروع كرده بودم. در حقيقت اين‌طور نبوده كه من بازيگري را اول شروع كنم و بعد بيايم سراغ اين كارها. در واقع من از طريق همين رشته بود كه وارد بازيگري هم شدم. فكر مي‌كنم هر دوي اين‌ها در مورد من مكمل هم هستند. فكر مي‌كنم اگر در هر كسي روح هنرمندانه‌اي وجود داشته باشد، خلاقيت در وجودش باشد، مي‌تواند در هر عرصه‌اي از هنر تجربه كسب كند. به‌هرحال بازيگري محدوديت‌هاي خودش را دارد و به نوعي در اكثر مواقع تو انتخاب شونده‌اي، نه انتخاب‌كننده؛ اما در هنرهاي تجسمي تو روي كارهايت تسلط داري و مي‌تواني انتخاب كني. اين يك انتخاب كاملا شخصي است. اين‌طوري من به كارهاي ديگر هم رسيده‌ام. مثلا عكاسي را قبل از بازيگري تجربه كرده بودم و در حين كارم هم ادامه‌اش دادم و حالا مجموعه‌اي از كارهايم را در اين سال‌هاي اخير به صورت اين نمايشگاهي كه برگزار شد ارائه داده‌ام. در كل فكر مي‌كنم نيازهاي آدم در سنين مختلف متفاوت است. مثلا در مورد خود من زماني كه نقاشي را شروع كرده بودم احساس مي‌كردم همه چيز در اين كار جمع شده و من از ابتدا براي اين آفريده شده‌ام كه يك نقاش بزرگ شوم. بعد وقتي وارد هنرهاي نمايش و دنياي آن شدم خب باز احساس مشابهي داشتم؛ اما نكته‌اي در اينجا هست كه وقتي من در كار نمايشي از كار جمعي خسته مي‌شوم، دلم مي‌خواهد برگردم به آتليه‌ام و به تنهايي كار كنم و برعكس. اين يكي از نكات مثبت توأمان بودن اين اتفاق‌ها با هم است.

- شهرت بازيگري چقدر آن طرف راه‌گشاست؟

طبعا با وجود اين همه متقاضي در هر رشته‌اي از هنر، رقابت براي ديده شدن خيلي دشوار است، اما خب شهرتي كه شما از بازيگري كسب كرده‌اي در عرضه كار جديدت خيلي كمك‌ات مي‌كند و تو اين‌طوري از خيلي‌ها جلوتري. به هر ترتيب زندگي هنرمندان و چهره‌ها در همه جاي دنيا براي مردم جذاب است. در واقع تو اينجا داري يك استفاده درست از اسمت مي‌كني نه سوءاستفاده. در كنار اين، در ايران متأسفانه در زمينه هنر امنيت شغلي وجودندارد؛ مخصوصا در كار تصوير با تمام جذابيت‌هايي كه براي ديگران هست، همه براي خودشان يك جهان فانتزي از اين شغل درست كرده‌اند طوري كه اگر توي خيابان از مردم سوال كني 90 درصد آنها دوست دارند بازيگر شوند. طبعا در اين مسير رقابت خيلي بيشتر از ساير هنرهاست. ما يك جامعه كوچكيم در خيل ميليون‌ها نفر متقاضي. در كنار اين، سينماي امروز ما با وجود نيروهاي تازه‌وارد فراوان و روابطي كه در كنارش به‌وجود مي‌آيد اين‌طور بيمار مي‌شود كه تو حتي با داشتن قرارداد رسمي، كاري را كه داري از دست مي‌دهي و هيچ ضمانتي براي حضورت در آن نقش وجود ندارد. اين اتفاق زشت در اين سال‌ها خيلي در سينماي ما باب شده و متأسفانه خيلي از دوستان همكار هم به دليل حفظ روابط و آينده شغلي به راحتي از كنار چنين اتفاقاتي مي‌گذرند و حرفي هم نمي‌زنند. اين خيلي شرايط بدي است كه دوست و همكارت، «دانسته» قبول مي‌كند به جاي تو در فيلمي كه قرارداد داري بازي كند. وقتي تو اين‌طور احساس ناامني مي‌كني با خودت به اين مي‌رسي كه «من تا كي مي‌توانم با اين شرايط بازيگري را ادامه بدهم؟» نگاهي به اين چند سال اخير كه مي‌كنيم عملا عمر ستاره‌هاي سينماي ما كمتر از 8-7 سال است. عملا بعد از اين سال‌ها تو بايد يا نقش‌هاي پايين‌تر را قبول كني يا خودت را در بخش‌هاي ديگر اين سينما مشغول كني تا به حيات هنري‌ات در اين كار ادامه دهي.

- اين حرف‌ها جاي بحث زيادي دارد. مي‌خواهم بدانم لاله اسكندري كه كار خودش را با نقاشي شروع مي‌كند قبل از ورود به دنياي نمايش و سينما چه تصوري از آن داشته و حالا امروز اين نگاه چه تغييري كرده و چه ديده كه اين‌قدر ناراحت است؟

من به دليل اين‌كه در خانواده‌اي بزرگ شدم كه همه به نوعي خودشان يا هنرمند بودند يا قاطي جريان هنري، با اين دنيا زياد بيگانه نبودم. در كنار آن قبل از اين‌كه خودم هم كار بازيگري را شروع كنم 3، 4 سال پشت صحنه كار كرده بودم. تصوري خيلي فانتزي از اين دنيا نداشتم و از ديدنش شوكه نشدم و حتي تا حدودي با مشكلاتش آشنا بودم. در اين زمينه بيشتر برايم نفس بازيگري جذاب بود. طبعا در كنار اين مي‌توان شهرت و ثروت و خيلي چيزهاي ديگر را هم اضافه كرد اما عامل اول پررنگ‌تر از باقي عوامل بود. در حقيقت در آن سال‌ها بازيگري به من لاله اسكندري، مجالي مي‌داد كه تجربه‌هاي تازه‌اي فارغ از خط و رنگ و بوم داشته باشم. اين‌كه خودم را در قالب شخصيت‌هاي مختلفي ببينم كه با شخصيت اصلي‌ام كه خيلي درون‌گرا و آرام بود تفاوت داشت. در حقيقت مي‌توانم بگويم من به‌خاطر همه اين چيزهاي خوب خيلي از بازيگري ممنون‌ام چون اگر نبود نمي‌دانم امروز كجا بودم اما در كنار اين، متأسفانه امروز نفس بازيگري بخش كوچكي از حرفه ماست. امروز خيلي‌ها حتي بزرگان بازيگري يا فيلمسازي به تو مي‌گويند همه اين چيزها را فراموش كن كه بازيگري يعني توانايي بازي كردن. امروز چيزي كه بر سينماي ما حاكم شده، روابط است. سينماي امروز ما يك سينماي خانوادگي است. من امروز اصلا از جايگاهم در اين سينما ناراضي نيستم اما چيزي كه آزرده‌ام مي‌كند اين است كه احساس مي‌كنم مثل يك سرباز زحمتم را كشيده‌ام، موقعيت‌هايي را قبول مي‌كنم كه خيلي‌هاي ديگر اصلا ريسك قبول كردنش را هم نمي‌پذيرند اما بعدش تو پيش خودت فكر مي‌كني يك جايي اين‌ها ارزش‌هاي كاري‌ات به حساب مي‌آيند و كسي كه دنبال بازيگر مي‌گردد اين‌ها را اصلا نمي‌بيند. حتي ما امروز در سينماي به اصطلاح هنري خودمان شاهد انتخاب‌هايي هستيم كه از سينماي تجاري اتفاق مي‌افتد؛ به صرف گيشه يا اين‌كه دولت از سينما حمايت نمي‌كند، اينكه سرمايه‌گذار بايد سرمايه‌اش را برگرداند و خيلي مناسبات ديگر. اينجا تو با خودت احساس مي‌كني كه تو 10 سال از عمرت را بابت هدفي گذاشته‌اي كه انتخاب شوي اما بعد مي‌بيني اين نه‌تنها برايت امتياز محسوب نمي‌شود بلكه وقتي روبه‌روي يك تهيه‌كننده مي‌‌نشيني همچنان از تو رزومه مي‌خواهد و چون شايد بيلان‌ كاري‌ات زياد بالا نبوده و مثلا 50 تا كار در سال نداشته‌اي جواب درستي نمي‌گيري و اصلا اين مهم نيست كه چطوري و در چه سطح كيفي بازي كرده‌اي. امروز متأسفانه سينماي ما به اين سمت رفته اما همچنان اعتقاد دارم كه تلويزيون لااقل تا حدودي به اين ماجرا وفادار مانده و خيلي متعادل‌تر از سينماست. فكر مي‌كنم شايد به دليل شرايطي كه دارد طبعا نگاه بهتري به مقوله بازيگري دارد. خيلي از دوستان عقيده دارند كه سطح كيفيت كارهاي تلويزيوني خيلي كمتر از سينماست اما من اصلا چنين تصوري ندارم. همين دوستان به وقتش وقتي پاي پول به ميان مي‌آيد به تلويزيون مي‌آيند و كار مي‌كنند اما باز نگاهي متفرعنانه به آن دارند كه نمي‌دانم از كجا نشأت مي‌گيرد. به نظرم تلويزيون اينجا نبايد به چنين آدم‌هايي كه چنين نگاهي به جايگاهش دارند اين‌قدر باج بدهد. كلا فضا و شرايط امروز حاكم بر كار ما آدم را دلگير مي‌كند.

- اين‌ها يعني نگاه‌تان به مقوله بازيگري عوض شده؟ يا قرار است لاله اسكندري از اين به بعد در روش انتخاب نقش‌هايش تغيير ايجاد كند؛ يا همچنان مثل گذشته عمل مي‌‌كند؟ بعد برسيم به اين‌كه اصلا با اين شرايط مي‌خواهيد به كارتان ادامه بدهيد؟

واقعيتش اين است كه مثل روياهاي بچگي در مورد كار ما خيلي از چيزهايي كه در ذهن تو بوده اتفاق مي‌افتد و خيلي ديگرش نه. متأسفانه خيلي از تصاويري كه از سينما در ذهن من بود، شكست. اما اين‌كه تو ميدان را خالي كني و بگويي بازي نمي‌كنم ساده‌ترين راهي است كه مي‌تواني انتخاب كني. قطعا من يك نفر نمي‌توانم به تنهايي وضع سينما را تغيير بدهم و بايد اتفاقي در دل خودش بيفتد تا وضعيت موجودش متحول شود، مخصوصا در اين چند سالي كه سال‌هاي فرود سينماست. قطعا روزي دوباره بايد اين سينما به اوج خودش برگردد و اگر من چنين حرف‌هايي را مي‌زنم از روي نااميدي و مستأصل شدن نيست. واقعيتش اين است كه تصميم گرفته‌ام كمي نگاهم را به اين قضيه واقع‌بينانه‌تر كنم همچنان كه سعي مي‌كنم به خاطر پول و خيلي چيزهاي ديگر نقش‌هايي را كه با فضاي ذهني‌ام در تضاد هستند قبول نكنم. در نهايت اين‌كه به‌هرحال هر كسي در دوران كاري خودش ممكن است انتخاب‌هاي غلطي داشته باشد و يا گاهي محاسباتش غلط از آب دربيايد. من هم از اين قاعده مستثني نبوده‌ام اما در مجموع از كارنامه كاري خودم تا امروز ناراضي نيستم.

- داريم به جاهاي خوبي مي‌رسيم. بگذاريد درباره جايگاه بازيگران زن در سينماي امروزمان هم حرف بزنيم. الان مد شده؛ فيلم‌هايي درباره زندگي زنان ساخته مي‌شوند كه توجه اصلي به آنهاست. اين شرايط چطور است؟ زنان اين سينماي تازه را دوست داريد؟

به سينماي ايران كه خوب نگاه مي‌كني حداقل در دهه شصت با سينماي مردانه‌اي روبه‌رو هستيم. به هر حال بعد از سال 76 فرصتي به‌وجود آمد كه تحولي در اين سينما به‌وجود بيايد و بعضي از خط قرمزهاي بي‌معني از سينما برداشته شود، ولي متأسفانه از آنجايي كه ما مردم جوگيري هستيم وقتي اجازه چيزي داده مي‌شود همه‌مان به سمت آن سوق پيدا مي‌كنيم. اين‌طوري است كه شما در اكثر پروژه‌هاي بعد از سال 78 چندتا دختر و پسر و مساله جوانان و زنان را مي‌بيني. خب ما كشور جواني هستيم و طبعا پرداختن به جوانان مهم است يا در كنار آن پرداختن به زنان؛ اما نكته اينجاست يكهو روي يك موضوع تمركز ايجاد مي‌شود و همه به آن سمت مي‌روند كه خيلي كارهاي ضعيفي را در بين آنها شاهد هستيم. به نظرم پرداختن هجومي به هر مساله‌اي درست نيست. نمي‌شود گفت همه حرف‌هايي كه امروز درباره زنان زده مي‌شود، درست است يا نه؛ چون بخشي از آن به موضوعاتي برمي‌گردد كه نمي‌شود به آنها پرداخت. در نهايت به نظرم حفظ تعادل در موفقيت اين رويكرد خيلي مهم است.

- قطعا ستاره شدن و شهرت، جذاب‌ترين بخش بازيگري به شمار مي‌رود. اگر روراست باشيم، ستاره شدن و ستاره بودن چقدر در دنياي بازيگري براي‌تان مهم بوده و هست؟

واقعيتش اين است كه من خيلي به دنبال اين قضيه نبوده‌ام و نفس خود بازيگري بيشتر از همه چيزها برايم اهميت داشته است. استار شدن شرايط و جايگاه خودش را دارد. به نظرم تعريف درست اين جايگاه چيزي است كه تو در تمام سنين بتواني‌آن را حفظ كني و با اين تعريف آن وقت ما بازيگران اندكي داريم كه بشود به آنها ستاره گفت. ستاره‌شدن شرايط خودش را دارد كه فكر مي‌كنم خيلي با روحيه من سازگاري ندارد. در كنار اين اصولا سينماي ايران سينمايي ضدستاره‌سازي است و نمي‌گذارد كسي در آن ستاره بشود. نمي‌خواهم بگويم تا حالا به ستاره شدن فكرنكرده‌ام چون دروغ است، اما هيچ وقت آن‌قدر برايم ارزش نداشته كه به خاطرش هر كاري بكنم.

- درباره رابطه با خواهرتان هم صحبت كنيم. با هم رقابت داريد يا نه؛ طور ديگري در زمينه بازيگري با هم كنار آمده‌ايد؟

من و ستاره تا حالا براي هيچ نقش مشتركي كانديدا نبوده‌ايم در نتيجه رقابتي كه مي‌گوييد تا حالا پيش نيامده است. به نظرم ستاره يكي از بازيگران خيلي خوب تئاتر است كه سال‌ها براي آن زحمت كشيده و شايد جريان سريال «نرگس» باعث شد تماشاچي شناخت دوباره‌اي از او پيدا كند. شايد اين اتفاق كمي دير برايش افتاد. او بازيگر توانايي است كه آقاي جيراني در سريال «مرگ تدريجي يك رويا» توانست از او بازي خوبي بگيرد و آن را نشان بدهد. در مورد كليت كار هم فقط در حد مشاوره در كار هم دخالت مي‌كنيم، همين.

- پس كل‌كل‌ خاصي در اين زمينه نداريد؟

راستش زماني كه مي‌‌خواستم بازي را شروع كنم ستاره اعتقاد داشت بايد اين كار از تئاتر صورت بگيرد اما من خيلي به اين مساله اعتقاد نداشتم و بين بازيگري تصوير و تئاتر تفاوت چنداني قائل نبودم يعني به نظرم اين فرمول هميشه درستي نبود كه اگر تئاتري نبودي لزوما بازيگر موفقي نمي‌شدي و بالعكس. اين چيزي بود كه مدام با هم درباره‌اش حرف مي‌زديم.

- نقش خاصي بوده كه دوست داشته باشيد بازي‌اش كنيد و تا حالا امكانش فراهم نشده باشد؟

پيش آمده كه فيلمنامه‌اي به دستم رسيده و دوستش هم داشته باشم اما به هر دليلي نشده كه بازي‌اش كنم. اما اينكه مثلا بگويم دوست دارم يك نقش خاص مثل رواني يا معتاد يا كليشه‌هاي رايج اين‌طوري را بازي كنم، نه؛ اين‌طور نبوده. چون معتقدم همه اين چيزها در موقعيت خودش معنا پيدا مي‌كند. اين‌كه مثلا تو چطور قاتلي را بازي كني يا چطور معتادي را، برمي‌گردد به كاراكتري كه در فيلمنامه نوشته شده. اما واقعيتي كه وجود دارد اين است كه اصولا بازي كردن در نقش‌هاي اين‌چنيني كار ساده‌تري‌ست. در صورتي كه شايد تماشاچي فكر مي‌كند اين‌طور نقش‌ها سخت‌ترند. اما كلا بازي در كارهاي تاريخي را دوست دارم. نقش‌هاي خيلي مثبت را هم زياد دوست ندارم و اصولا كارهايي را كه بتوانند وجه ديگري از تو را به نمايش بگذارند بيشتر مي‌پسندم.

- دوستي مي‌گفت شما خيلي خشن بازي مي‌كنيد. چقدر اين موضوع را قبول داريد؟

نمي‌دانم منظور از خشونت چيست. اصولا چون از آدم‌هاي ضعيف خوشم نمي‌آيد نقش‌هايي را كه كمي قدرت داشته باشند انتخاب كرده‌ام اما در آنها رفتار خشني وجود نداشته است. بله كاراكترهاي محكم را دوست دارم، چون به درونيات خودم نزديك‌تر است و جذابيت بيشتري برايم دارد.

- قبل از بازيگري كار پشت دوربين هم كرده‌ايد. چقدر به اين دنيا علاقه داريد؟

من در شاخه عكاسي، طراحي صحنه و گريم كار كرده‌ام. واقعيتش اين است كه تو در اين كارها حالا به غير از عكاسي به دليل محدوديت‌هايي كه داري خيلي نمي‌تواني كار خلاقانه‌اي انجام بدهي. يعني به تو مي‌گويند اين امكانات حداقلي ماست و حالا درستش كن! اين‌طور كارها ديگر جذابيتي براي ادامه دادن ندارند. اما دوست دارم سينماي مستند را تجربه كنم چون دوست دارم نوع ديگري به همه چيز نگاه كنم. فكر مي‌كنم عكاسي و مستند اين امكان را به من مي‌دهند.

- ترس در زندگي همه ما وجود دارد اما در كار شما ترس از نبودن بيشتر از بقيه ترس‌ها نمود پيدا مي‌كند. ترس‌هاي زندگي شما چيست؟

اتفاقا من خيلي ترس از نبودن ندارم و بيشتر از نتوانستن مي‌ترسم. ترس از اينكه شرايطي برايم پيش بيايد كه كاري را كه بايد انجام بدهم نتوانم. اما در كل به دليل شاخه‌هاي مختلفي كه در آنها فعاليت دارم حس مي‌كنم مي‌توانم خودم را درهر كدام از آنها ادامه بدهم و تمام نشوم. ممكن است امروز بازيگري تو تمام شود اما شاخه‌هاي ديگري براي بودن هست. اين چيزي است كه به من اميد مي‌دهد كه در زندگي كم نياورم چون فكر مي‌كنم هميشه و در هر شرايطي حرفي براي گفتن دارم. اين‌طوري از دست ترس‌هايم فرار مي‌كنم.

- لاله اسكندري شبيه كدام‌يك از تصاويري است كه ما از او ديده‌ايم؟

قطعا تو بخشي از شخصيت خودت را در نقش‌هايت داري. خيلي وقت‌ها اين اشتراك‌ها در لايه‌هاي بيروني رفتار توست و خيلي وقت‌ها هم در بخش ناخودآگاه ذهنت. خيلي از صفات هم در درون تو هست و شكل بالفعلي پيدا نكرده. فكر مي‌كنم انسان در موقعيت‌هايي كه قرار مي‌گيرد فعلش تعريف مي‌شود و بازيگري به آدم كمك مي‌كند كه هر كدام از اين شرايط را تجربه كند؛ شرايط و رفتاري را كه شايد همه ما در حالت عادي از آنها فراري باشيم و در خودمان پنهانش مي‌كنيم. در نقش‌هايي كه بازي كرده‌ام الهه را در «اين زن حرف نمي‌زند» دوست داشتم به خاطر جسارتي كه داشت. مليحه «رقص پرواز» را به‌خاطر سادگي‌اش دوست دارم و الهه «مشق عشق» را به خاطر صبوري‌اش. چيزي كه در نسل ما گم شده و وجود ندارد. به هر حال همه نقش‌هايي كه بازي كرده‌ام چيزي از خودم را داشته‌اند و فكر مي‌كنم شبيه همه‌شان هستم و در عين حال مثل هيچ‌كدام نيستم.

- در زندگي عادي هم بازي مي‌كنيد؟

واقعا نه ولي متأسفانه اين انگي است كه خيلي‌ها به ما مي‌چسبانند. اما واقعيت حداقل درباره من اينطور نيست.

- اگر امروز شما فقط فرصت يك انتخاب براي انجام يك كار را داشته باشيد چه چيزي را انتخاب مي‌كنيد؟

به هر حال هر بازيگري دوست دارد با بزرگان سينماي خودش كار كند. كساني مثل آقاي بيضايي يا ‌آقاي تقوايي. فكر مي‌كنم اين فرصت خوبي است براي پايان دوران بازيگري‌ آدم.

- يعني انتخابتان در عرصه بازيگري است؟

بله چون فكر مي‌كنم كارهاي ديگر را مي‌توانم ادامه بدهم اما بازيگري عمر و دوره كوتاه‌تري دارد؛ براي همين آدم ترجيح مي‌دهد پايان خوبي در آن داشته باشد.

- قبل از اينكه گفت‌وگوي‌مان را تمام كنيم بگذاريد درباره ورزش هم كمي صحبت كنيم. شما جزو معدود خانم‌هايي هستيد كه طرفدار فوتباليد و در عين حال از آن سر در مي‌آوريد. ماجراي فوتبال از كجا شروع شد؟

درباره سر درآوردنش كه نمي‌توانم صحبت كنم اما فوتبال جزو رشته‌هاي مورد علاقه‌ام به خصوص دردوران نوجواني‌ بود. فكر مي‌كنم اواخر دهه شصت بود كه طرفدار پروپاقرص استقلال بودم. در اين سال‌ها اما خب به هر دليلي خيل از آن فضا دور شده‌ام و بيشتر بازي‌هاي ملي را دنبال مي‌‌كنم.

- شما استاديوم هم رفته‌ايد؟

بله فكر مي‌كنم اولين و آخرين گروهي از زنان بوديم كه بعد از انقلاب به استاديوم رفتيم. بازي ايران بحرين بود كه ايران رفت به جام جهاني.

- فوتبال چه چيزي دارد كه با تمام خشونتش خانم‌ها را هم به سمت خودش جذب كرده؟

اين هم مثل خيلي چيزهاي ديگر برمي‌گردد به تبليغات جهاني. فوتبال رشته‌ايست كه در تمام دنيا طرفدار دارد. دليل واقعي‌اش را نمي‌دانم اما فكر مي‌كنم هيجاني كه دارد و غيرقابل پيش‌بيني بودنش اين‌قدر آن را جذاب كرده. مسلما تبليغات زيادش در دنيا هم در دليل محبوبيتش بي‌تأثير نبوده است.

- بازيكن مورد علاقه‌تان چه كسي بود؟

اطلاعات من خيلي قديمي است. آن روزها تيم ايتاليا را دوست داشتم و پائولو مالديني بازيكن مورد علاقه‌ام بود. البته از تيم هلند رود گوليت و فان‌باستن را هم دوست داشتم.

- اگر مي‌توانستيد فوتباليست شويد چه پستي را براي بازي انتخاب مي‌كرديد؟

فكر مي‌كنم حمله. چون هيجان بيشتري دارد. دروازه‌بان كه بيچاره است چون در بازي همه تيرها به سمت او نشانه رفته‌اند. دفاع هم تا حدودي اين‌طوري است اما فوروارد سرعتي است و آخر ماجرا هر چه پيش بيايد به حساب او گذاشته مي‌شود. اينجا هم نقش اول بودن جذاب‌‌تر است.

- تا حالا وسوسه نشده‌ايد كه فوتبال بازي كنيد؟

توي مدرسه با بچه‌ها گل‌كوچك بازي مي‌كرديم، اما در سطح بزرگترش نه. چون زمين اين‌قدر بزرگ است كه آدم وحشت مي‌كند توي آن قرار بگيرد. فوتبال، ورزش خيلي سنگيني است كه دوست دارم بيشتر بيننده‌اش باشم. روزي كه به استاديوم آزادي رفته بودم خيلي حس عجيبي داشتم چون هميشه فوتبال را از قاب تلويزيون دنبال كرده بودم. در آنجا تو هيچ چيزي نمي‌ديدي اما سراسر لحظاتش هيجان بود. يك حس عجيب و جالب بود كه دوست دارم دوباره تكرار شود. راستش تا حالا اين همه جمعيت را يكجا نديده بودم. كاش دوباره امكاني بوجود بيايد كه اين حس تكرار شود. كاش.

Labels: , ,

Technorati Profile