فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Monday, February 27, 2006
مثه اينكه جمعه ها مال اين كاراس بقيه روزا تعطيله



مردي كه اسمش همه چيز بود غير از شوهر... اون روز خمار بود سگ پدر... اي بابا چقده ما بدبختيم... اون روز طرفاي »
عصر شال و كلاه كرد كه نه شال داشت و نه كلاه... مي خواست گردن كلفتي كنه گفتم گردن كلفتي رشته تو نيست. با كارد گذاشتم وسط قلب نداشتش... خدايا خودت بودي اين كارو مي كردي...؟ » اين ديالوگ ها رو چه كسي مي تونه بنويسه غير از كيميايي؟ ديشب با سه تا رفيق نشستيم و داستان يكي از رفاقت هاي كيميايي را براي بار چندم ديديم و از ديالوگهايش لذت بردي. سربازان جمعه كه اكران شد خيلي ها آن را زدند و كيميايي را محكوم كردند بخاطر ساختنش. اما من و چند دوستي كه آن را با هم مي ديديم چنين عقيده اي كه نداشتم از فيلم هم خوشمان آمد. شايد اين فيلم به قدرت خيلي از فيلم هاي ديگر او نباشد اما باز هم مال خود كيميايي است. با همان فكت هاي هميشگي و ديالوگ هاي فوق العاده كه شايد هيچ گس به غير از مرحوم حاتمي به گردش نمي رسيد. قرار نيست مثل عشاق سينه چاك باشم اما سينماي كيميايي را دوست دارم و به احترامش مي ايستم هر چند كه بعضي از كارهايش به قدرت گذشته نباشد. « تاحالا فكر اين همه نكبت رو نكرده بودم... مي مونه يه بعدازظهر آفتابي اونم مال ماست... ما خانوم تمومش مي كنيم... گاهي وقتا آدم تو اتوباني پا مي ذاره كه راه برگشتي نداره... مثه اينكه جمعه ها مال اين كاراس بقيه روزا تعطيله...» همان ادبيات هميشگي فقط كمي امروزي شده. پيشنهاد مي كنم دوباره نگاهي به فيلم بيندازيد و اين بار كمي به ديالوگ ها بيشتر توجه كنيد و با ديالوگ هايش حال كنيد اگر هم نديديد كه با دقت تر ببينيدش چون به قول استوار « ديگه نمي شه شب تو كوچه زد زيرآواز...» .ط
Friday, February 24, 2006
ماركوپولو
منم يه پا ماركوپولو شدم واسه خودم. ديروز ساري امروز همدان فردا نمي‌دونم كجا و ... براي گرفتن مرخصي تحصيلي از دانشگاه يه سري رفتم همدان. با اينكه مدت زيادي نيست كه از اونجا اومده بودم وقتي وارد شهر شدم يهو يه احساس غربتي تما وجودم رو گرفت. شايد چون بيشتر رفيقام از اينجا رفتن. همدان شهر قشنگيه فقط آدماش يه جورين كه بعضي وقتا... ولش كن قرار نيست اينجا راجع به كس يا چيزي بد بنويسم. چهار فصل اين شهر قشنگ و ديدنيه. از بهارش بگير با كلي سبزي و باروناي قشنگ و بعدم تابستون نيمه خنكش تا پاييز نوستالژيك و غم‌انگيزش و زمستون فوق‌العاده زيباش با روزاي برفي و صبح‌هاي مه‌آلود. 4 سال توي اين شهر زندگي كردم. با اين چيزايي كه گفتم و با خيلي چيزاي ديگه كه قرار نيست اينجا بگم. منظورم بديها و غمهاست. اونجا آدم دو جور غم داره يه غم معمولي مثه همه غماي ديگه كه دلتو داغون مي‌كنه و يه غم عزيز كه براي خود من شخصا مفيد و سازنده بوده. ازون غماي عزيزي كه باعث تفكر و آفرينش مي‌شه. ديروز رو توي همدان سر كردم. يه روز نسبتا سرد زمستوني. امروزم برگشتم توي يه روز بهاري و گرم زمستوني. عصرم يه راست اومدم تحريريه نگاه ورزش. روزنامه جديدمونه كه قراره توش بتركونيم حالا زياد راجع بهش نمي‌گم تا خودتون بعدا نتيجه رو ببينيد. قصه رو همين جا تموم مي‌كنم چون ديگه دارم مي‌رسم به روده‌درازي و ...!1
Tuesday, February 21, 2006
غروب


يه غروب دل‌انگيز ديگه! من عاشق غروبم تو رو نمي‌دونم
يك اقدام ملي
لطفا آدرس ايميل خود را در فرم زير نوشته و آن را برای گوگل ارسال نمائيد تا گوگل را مجبور نمائيم لوگوی نوروز باستانی را در سايت خود قرار دهد. سايت گوگل روزانه بيش از سيصد و پنجاه ميليون بازديد کننده دارد که در معرفی نوروز و ايران کهن نفش بسيار اساسی خواهد داشت. اين تلاش يک اقدام ملی ، مردمی و خودجوش برای کسب حرمت جهانی و اقتدار برباد رفته ايرانی است لطفا آدرس اين صفحه را برای تمام دوستان و ايرانيان نيز ارسال نمائيد تا همه در اين هدف بزرگ شرکت کنند
نمرديم و گوله هم خورديم
















ديشب براي بار شونصدم دوباره گوزن‌ها رو ديدم. مصائب و شيريني‌هاي سيد و رفاقت‌هايش با قدرت. ديالوگ‌هاي بي‌نظير كيميايي. مثل هميشه. بازي بي‌بديل بهروز وثوقي وبازي‌هاي به يادماندني فرامرز قريبيان و پرويز فني‌زاده وكار بقيه عوامل از نعمت حقيقي بگير تا اسفنديار منفردزاده. همان رفيق‌هاي قديمي كه با هم شدند بزرگترين خاطره‌سازهاي تاريخ سينماي ايران. شرح رفاقت‌ها باشد براي بعد. دو تا عكسي هم كه مي‌بينيد يكي بهروز وثوقي است در حال بازي و ديگري مسعود كيميايي در پشت صحنه با نعمت حقيقي. آخرش هم قشنگ‌ترينديالوگ فيلم. سيد رو به قدرت مي‌كنه و مي‌گه:«نمرديم و گوله هم خورديم!» س
Monday, February 20, 2006
يك عكس به ياد ماندني

عكس به ياد ماندني نيما مهرباني كه در سايت عكاسي گذاشته. حيفم آمد شما هم اين غروب زيبا در تهران رو نبينيد.
سفرنامه جام جهاني
براي جام جهاني كشتي رفتم ساري. به قول خودشون پايتخت كشتي جهان. الحق هم خيلي زحمت كشيده بودن اما بعضي وقتا بعضي چيزا آدم رو اذيت مي‌كنه يعني حتي خيلي چيزا رو هم مي‌پوشونه. بگذريم عادت كردم زياد راجع به سختي‌ها صحبت نكنم . ساري شهر بزرگي بود. بيشتر از اون چيزي كه فكر مي‌كردم. شهري كه مظاهر مدرنيته مخصوصا مد در اون به وضوح ديده مي‌شد. جاي قشنگي بود. آدم‌هاي با تعصبي كه براي كشتي خيلي زحمت كشيده بودن. كلي تماشاگر اومده بود با اينكه بليط‌ها خيلي گران بود. با غرغر آمده بودن اما خب در كنارش با يك دنيا عشق. عشق به كشتي. عشق به ايران. اينجا آدماي جالبي داره اينقدر جالب كه وقتي ازشون آدرس مي‌پرسي آدرس عوضي بهت مي‌دن و تو براي رسيدن به يه جا تقريبا بايد تمام ساري رو بگردي!
بريم سراغ كشتي. ايران قهرمان جام‌جهاني شد اما اين قهرماني اصلا دلچسب نبود. روسيه رو كه با سياست برديم و كوبا هم كه شايعه شده بود پول گرفته. اين شايعه بود اما از كشتي كوبايي‌ها آدم فكر مي‌كرد واقعا درست باشه! نمي‌دونم چي بسر ما اومده كه براي يه قهرماني اونم توي كشورمون اينقد بالا و پايين كنيم؟ آن هم با اين تيم‌ها كه آمده‌اند. تيم3م تركيه و تيم 4 روسيه و... ما به كجا داريم مي‌رويم. به قول منوچهر خان لطيف « بعضي‌ها در اين كشتي امروز مرز جيگر گرفته‌اند» بايد به فكر درمان جيگر اينها باشيم. اين قهرماني‌ها دوزار نمي‌ارزد.ما بايد به فكر المپيك و مسابقات معتبرتر باشيم. حريف ما تيم اصلي روسيه و آمريكا و كوبا(بدون خريدن) و... است. ما ايراني هستيم كه وقتي اسم كشتي‌اش مي‌امد مو به تن همه راست مي‌شد. حالا چه شده كه تيم 4 روسيه بايد به كشتي ما بخندد؟ بايد به فكر چاره بود. ما فرزندان حبيب اله بلور، عبداله موحد و جهان پهلوان تختي هستيم. جايگاه امروز حق ما نيست
Friday, February 17, 2006
اعتراض




چهار تصوير از يك اعتراض. چهار تصوير از دو نوع اعتراض. خودتان ببينيد و قضاوت كنيد كداميك موثرتر است! همين
Thursday, February 16, 2006
هواي تازه
مدت‌ها بود تهران رو اينقدر قشنگ نديده بودم. بعد از باروني كه در روزهاي گذشته اومد هوا اينقدر تميز شده كه مي‌توني به راحتي دماوند رو ببيني. آخ اگه بدونيد چه لذتي داره ديدن اين منظره... تو اين روزا لااقل مي‌توني صبح كه از خونه راه مي‌افتي بري سر كار و زندگيت يه نفس عميق بكشي و كلي هواي تميز بدي توي اين ريه‌هاي غبار گرفته‌ات و بذاري برا يه روزم كه شده اين حس خوب زندگي رو تجربه كنه. بايد فرصت رو غنيمت شمرد. بعضي وقتا مي‌شينم و به زمين و زمان و تكنولوژي و همه اين جور چيزا فحش مي‌دم كه لذت قشنگ زندگي كردن رو از ما گرفتن. كاريش نمي‌شه كرد. جبر زمانه‌ست فقط بايد فرصت‌ها رو از دست نداد شايد ديگه فرصت اينكه دماوند رو اين‌طوري ببينيم پيش نياد. شايد... 1
اولين سلام
هميشه هر شروعي يه كم آدمو ميترسونه! شايدم ترس نباشه استرسه كه يه كم قلقلكت ميده! به هر حال مثل هر كار ديگه‌اي كه توش ريسك كردم مي‌خوام تو اين زمينه هم (وبلاگ نوشتن رو مي‌گم) ريسك كنم و خودمو امتحان كنم فوقش اينه كه سرم بشكنه! اين يه اعلام موجوديته. منتظر كلي خبر داغ و از اين جور چيزا باشيد! توي همين وبلاگ. وبلاگ سهيل سليماني. فارنهايت11/9
Technorati Profile