فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Sunday, February 24, 2008
تاريخ‌نگاري قاچاق‌فيلم‌هاي ايراني به بهانه توزيع «سنتوري»:
بخشي از اين مطلب بلند در شماره 286 هفته‌نامه چلچراغ چاپ شده است.

لبه تاريكي




بازار داغ فروش دي‌وي‌‌دي‌هاي فيلم «سنتوري» باعث شد تا يك بار ديگر بحث قاچاق فيلم‌هاي روي پرده يا هنوز پخش نشده سينماي ايران دوباره بر زبان‌ها بيفتد. فيلمي كه عوامل سازنده‌اش به فروش آن در اكران عمومي خيلي اميد بسته بودند و حالا به صورت يك توهم به آن مي‌نگرند. نسخه پخش شده از اين فيلم يك نسخه كامل و بدون حتي جرح و تعديل‌هاي نمايش آن در جشنواره بيست‌وپنجم‌فيلم فجر است و خودبه‌خود اين سؤال تكراري را به ذهن آدم متبادر مي‌كند كه واقعاً از كجا آمده؟ نسخه‌اي كه حتي زير‌نويس انگليسي هم دارد!
***
بحث قاچاق فيلم‌هاي ايراني چند سالي بيشتر نيست كه مطرح شده. اگر يادتان بيايد تا همين چندسال پيش اگر شما به نسخه‌اي از فيلم‌هاي اكران شده و آرشيوي سينما احتياج داشتيد، پيدا كردنش تقريباً برايتان غيرممكن بود و بايد براي آن خودتان را به آب و آتش مي‌زديد تا يك نسخه وي‌اچ‌اس آن هم با كيفيت نازل از فيلم را پيدا مي‌كرديد، اما حالا ... ورود تكنولوژي و استفاده راحت از آن اين روزها باعث شده حتي فيلم‌هايي را كه تصورشان را هم نمي‌كنيد، به راحتي خوردن يك ليوان آب به دست بياوريد. شايد اين نكته مثبت ماجراست، اما مثل خيلي از چيزهاي خوب ديگر اين مسئله براي ما ايراني‌ها نكته منفي‌اي هم دربر دارد. استفاده عده‌اي سودجو از چنين امكاناتي براي بردن سود بيشتر خودشان. البته در اين بين فرضيات ديگري هم مطرح است. مثل اين‌كه عده‌اي براي ضربه زدن مالي به يك گروه فيلم‌سازي اين كار را مي‌كنند يا بعضي كه مي‌دانند فيلمشان فروش خوبي ندارد، با درست كردن چنين جنجال‌هايي مي‌خواهند آن را توجيه كنند و ...
فارغ از همه غرغرهايي كه مي‌كنيم كه بايد فرهنگ‌سازي كرد تا مردم اين كارها را نخرند و ... به يك نكته مهم مي‌رسيم؛ اين‌كه كشور ما قانون كپي‌رايت درست و حسابي ندارد و نتيجه‌اش مي‌شود همين اتفاقات. تا وقتي چنين قانوني وجود ندارد، از مردم هم نمي‌شود توقع داشت كه چنين محصولاتي را خريداري نكنند. مي‌شود هزار و يك دليل آورد و از مشكلات اقتصادي شروع كرد و با بحث‌هاي فرهنگي ادامه‌اش داد. اما تجربه‌نشان داده كه اين‌طور بحث و جدل‌ها نه تنها تأثيري در اصل ماجرا ندارد كه كاروان اين حركت دارد با سرعت به جلو مي‌رود و اگر تا ديروز به فيلم‌هاي در حال اكران رسيده بود، حالا نوبت فيلم‌هاي در انتظار اكران است و فردا هم كه خدا مي‌داند مي‌خواهد چه بلايي بر سر آن بيايد. توزيع قاچاقي دي‌وي‌دي‌هاي «سنتوري» باعث شد كه سركي بكشيم به آرشيو اتفاقات اين چنيني سينماي ايران و اين موج را از شروعش بررسي كنيم. قضاوت را هم به خود شما واگذار مي‌كنيم. موجي كه احتمالاً شروعش با «نوبت عاشقي»‌و «شب‌هاي زاينده‌رود» بود كه هر دو از كارهاي محسن مخملباف هستند.
***
آغاز راه: مخملباف
بعد از جشنواره فيلم‌فجر سال 69 بود كه اين اتفاق افتاد. فيلم‌هاي «شب‌هاي زاينده رود» و «نوبت عاشقي» بعد از نمايش در جشنواره اجازه اكران حتي با جرح و تعديل هم نمي‌گيرند. خيلي‌‌ها سال 69 را سرآغاز مميزي فيلم در ايران مي‌دانند و شروع شدن خط قرمز گذاري‌هاي مشهود بر آن. در همين سال‌ها بود كه بحث بر سر اين فيلم‌هاي مخملباف بين‌اهالي مطبوعات بالا گرفت و آنهايي هم كه اين فيلم‌ها را نديده بودند بعد از شنيدن و خواندن اين جدل‌ها براق شدند تا هرطور كه شده اين كارها را به‌دست بياورند و ببينند. آن روزها بحث بر سر تغيير نگاه مخملباف بود و خيلي‌ها او را به اين خاطر مورد تاخت و تاز قرار مي‌دادند. در آن شرايط اگر مي‌خواستي اين فيلم را ببيني، بايد حدفاصل چهارراه ولي‌عصر تا ميدان انقلاب را بارها گز مي‌كردي و چندباري كلاه سرت مي‌رفت تا آخر سر يك نسخه نصفه و نيمه يا درب و داغان از اين فيلم‌ها را به‌دست مي‌آوردي و مي‌ديدي. كاري كه به نوعي حتي يك‌جور جرم محسوب مي‌شد و اگر به دام مي‌افتادي، بايد عواقبش را هم نوش‌جان مي‌كردي! راستي چه كسي آن روزها فكر مي‌كرد وقتي با اين حرص دنبال فيلم‌هاي مخملباف مي‌گردد، روزي در همين چهارراه ولي‌عصر آخرين ساخته او را به طور علني و با كيفيت عالي بفروشند و به راحتي از كنار دست‌فروش‌هاي اين فيلم بگذرد و برود؟ بايد قبول كنيم كه ساختار فرهنگي ما با سرعتي عجيب در حال تغيير است و تب‌هايمان امروزه به راحتي آب خوردن با ديروز فرق مي‌كند و عوض مي‌شود.
پخش قاچاق اين دو فيلم در آن روزها مناقشات را بيشتر كرد و هجمه مطبوعاتي به سمت مخملباف بيشتر شد. روزنامه‌هاي مهاجم نوشتند: «مخملباف، روشن‌ترين نمونه‌براي دريافت سياست‌هاي هدايتي، حمايتي و نظارتي حاكم بر سينماي ماست. مخملبافي كه با توبه نصوح وارد سينماي ما شد، چرا اكنون دچار نوبت عاشقي شده است؟ ...» اين سروصداها باعث شد تا مخملباف هم پاسخ آنها را بدهد و جنجال‌ها تا ماه‌ها ادامه پيدا كند. كاري با ادامه اين ماجرا نداريم كه مربوط به مطلب ما نيست. «نوبت عاشقي» و «شب‌هاي زاينده‌رود» علاوه بر اين جنجال‌ها آغازگر يك راه ديگر هم در سينماي ما بودند؛ آغاز بازار قاچاق عرضه فيلم. . فيلم به شكل زيرزميني توسط بسياري از دوستداران سينماي مخملباف و دانشجويان و تحصيل‌كرده‌ها ديده شد. اين اولين بار بود كه عدم صدور مجوز اكران فيلم به شكل معكوسي موجب شد تا جمع كثيري نسخه‌هاي ضعيف فيلم را ببينند.
* * *
آدم برفي: ادامه راه
بعد از فيلم‌هاي مخملباف كمتر فيلمي بود كه به بازار قاچاق هم برسد، چون در اين سال‌ها فيلم‌هاي پرحاشيه و پرسروصدا كمتر شده بود تا سال 73. سالي كه فيلم «آدم‌برفي» در جشنواره به نمايش درآمد و موجي از سروصدا را با خودش به ارمغان آورد. براي اولين بار بعد از انقلاب داود ميرباقري به خودش جرأت داد تا از يك مرد در لباس زنانه در فيلمش استفاده بكند. با نمايش اين فيلم دوباره گروه ناقدان هميشگي فريادهاي وااسفاهايشان درآمد و همين باعث شد تا فيلم مجوز نمايش و اكران عمومي نگيرد. بهار سال 74 بود كه خبرهاي درگوشي از آمدن فيلم «آدم برفي» به بازار خبر مي‌داد. كپي بدون كيفيتي كه آن روزها مشتري‌هاي زيادي داشت و در ديد و بازديدهاي نوروزي شده بود نُقل نَقل مجالس. بعد از چندماهي يك نسخه ديگر از اين فيلم به بازار آمد كه حتي بخش‌هاي سانسوري آن را هم دربر مي‌گرفت و كيفيت بهتري داشت. بالاخره سال 76 و بعد از روي كار آمدن دولت خاتمي «آدم برفي» توانست مجوز اكران بگيرد و فروش خوبي هم داشته باشد به مدد همان تبليغاتي كه از طريق كپي‌هاي كم كيفيتش داشت و سروصداها و جنجال‌هاي موقع اكرانش. اين روزها هنوز حرفي از همه‌گير شدن بازار فيلم‌هاي قاچاق نبود و هنوز براي به دست آوردن چنين فيلم‌هايي بايد از هفت خوان رستم مي‌گذشتي و كلي استرس و ترس را به جان مي‌خريدي.
***
مارمولك: ركورد
در جشنواره فيلم فجر سال 82 فيلمي از كمال تبريزي به نمايش درآمد كه خيلي‌ها آن را تحسين كردند و خيلي‌هاي ديگر هم عليه‌اش موضع گرفتند. «مارمولك» فيلمي بود كه فروشش تضمين شده به نظر مي‌رسيد. همان روزهاي بعد از جشنواره بود كه زمزمه‌هايي از آمدن سي‌دي‌هاي اين فيلم، البته به صورت پرده‌اي، شنيده شد و اين نسخه به دست بعضي‌ها هم رسيد، اما همه‌گير نشد. بهار سال 83 براي اكران عمومي تعيين شد و فيلم به نمايش درآمد و در كمتر از دو هفته توانست به ركورد فروش بيش از 700 ميليون تومان برسد. به دليل موضوع خاص فيلم فشارهاي خارجي باوجود حذف‌هايي كه براي گرفتن مجوز روي آن اعمال شده بود، روزبه‌روز بيشتر مي‌شد و همين هجمه سرانجام باعث شد مارمولك بعد از سه هفته از روي پرده‌ها برداشته شود و حتي اجازه پخش آن را در شهرستان‌ها ندهند. كه اگر اين اتفاق نمي‌افتاد احتمالاً اين فيلم ركورد فروش گيشه را تا امروز به دست مي‌آورد. خبر برداشته شدن فيلم از اكران باعث شد تا بار ديگر بازار سي‌دي‌هاي پرده‌اي اين فيلم داغ بشود و بعد از مدتي هم كار با كيفيت عالي و بدون سانسورهاي اعمال شده و به صورت كامل به بازار بيايد. مي‌شود به جرأت گفت تقريباً هيچ‌كس در ايران پيدا نمي‌شود كه اين فيلم را حداقل يك بار نديده باشد. اين اتفاق باعث شد تا سود فروش مارمولك به جيب كساني برود كه هيچ نقشي در توليد اين اثر نداشتند؛ انگل‌هاي سينمايي.
***
كما: يك داستان تكراري
دقيقاً چيزي مثل همين جريان هم براي فيلم كما اتفاق افتاد. بعد از چند روز كه از اكران فيلم مي‌گذشت، ايرادهايي بر آن وارد شد و در ادامه اكران چند صحنه از آن را كم كردند. اين اتفاق باعث شد كه در هفته سوم اكران اين فيلم صداي «كما بدون سانسور» بشود نوايي كه هر روز از كنار خيابان‌ها مي‌شنيديم. همين اتفاق روي فروش كلي فيلم هم تأثير زيادي گذاشت. اينجا بود كه قاچاق فيلم‌هاي سينمايي ايران وارد مرحله جديدي شد؛ قاچاق فيلم‌هاي روي پرده.
* * *
آفسايد: آغاز فصلي ديگر
با آمدن مؤسسه‌هاي ارائه فيلم‌هاي مجاز حضور فيلم‌ها در بازار كم‌كم عادي‌تر كه شد و تو مي‌توانستي اگر بخواهي فيلمي اكران شده را ببيني آن را راحت‌تر به دست بياوري. بازار قاچاق فيلم هم محدود مي‌شد به فيلم‌هاي قديمي، هاليوودي و باليوودي. با همه‌گير شدن تكنولوژي سي‌دي و بعد از آن DVD كار كپي و تكثير فيلم‌ها بالا گرفت و فيلم‌ها راحت‌تر در بازار عرضه مي‌شدند. فيلم‌هايي كه مجوز اكران عمومي نمي‌گرفتند هم طبق همين فرمول و مثل روزهاي گذشته راحت‌تر به دست مخاطبان مي‌رسيد. كارهاي جعفر پناهي و عباس كيارستمي اغلب جزو همين دسته بودند. «دايره» و «طلاي سرخ» بعد از كلي سروصداي مطبوعاتي به خاطر موفقيت‌هاي بين‌المللي‌شان روي زبان‌ها افتادند و به زودي وارد اين بازار شدند «ده» عباس كيارستمي هم همين‌طور. اين روال همين‌طور پيش رفت تا رسيديم به فيلم «آفسايد» جعفر پناهي. فيلمي كه در هياهوي فوتبالي آن روزها و براي نشان دادن حضور دخترها در استاديوم‌هاي ورزشي ساخته و در اكران جشنواره هم با اقبال عمومي روبه‌رو شد، اما به دلايلي مجوز نمايش نگرفت و مثل خيلي ديگر از فيلم‌هاي پناهي روانه بساط دست‌فروش‌ها شد، درست در همان روزهايي كه با دست پر از جشنواره برلين به ايران بازگشت.
* * *
يكي دو سال قبل: ماراتن
حالا ديگر بازار از فيلم‌هاي اكران نشده و شده قديمي اشباع شده. بازار فيلم‌هاي هاليوودي و غيره هم مشتريان خودش را دارد. سليقه عمومي هم تغيير كرده و فيلم‌هاي خصوصي مردم هم در بازار به وفور پيدا مي‌شود. حالا نوبت فيلم‌هاي روي پرده است. «اخراجي‌ها» به فروش قابل قبولي در گيشه‌ها رسيده و اميد رسيدن به يك ركورد فروش را دارد. يكهو خبر مي‌رسد كه سي‌دي‌هاي قاچاق فيلم در بازار پخش شده‌اند و... تهيه‌كننده اعلام مي‌كند كه همين مسئله روي فروش فيلم تأثير منفي گذاشته و پي‌گيري‌ها براي پيدا كردن عوامل اين حركت شروع مي‌شود.
بعد از مدت‌ها دستگاه‌هاي نظارتي به اين فكر مي‌افتند كه بايد با اين مسئله به صورت جدي برخورد كنند هر چند كه تا پيش از اين هم براي چند فيلم در حال اكران ديگر هم چنين اتفاقي افتاده بود،اما كسي به آن توجهي نداشت،تا اين مورد و... براي مبارزه با قاچاق و كپي فيلم‌هاي ايراني در حال اكران يك قاضي حكم دستگيري متخلفان و پلمب محل فروش اين اقلام را صادر كرد. در همين روزهاست كه خبر پي‌گيري اين مسئله توسط دو مأمور بلندپايه پليس مي‌آيد. خود جامعه هنري سينما هم كه بارها اعتراضشان را به اين مسئله اعلام كرده‌اند، تصميم مي‌گيرند در تجمعي اين اتفاقات را به صورت منسجم و همراه با هم محكوم كنند. تجمعي كه از ساعت 10:30 صبح 29 خردادماه 86 آغاز شد و تا ساعت يك بعدازظهر در باغ فردوس و محل خانه سينما ادامه پيدا كرد و در آن چهره‌هاي عرصه‌هاي مختلف سينما حضور داشتند. رضا ميركريمي به عنوان مديرعامل خانه سينما و يكي از فعالان اين حوزه در اين تجمع گفت: «بي‌تفاوتي‌اي كه در اين حوزه ديده مي‌شود، افراط در سياست‌زدگي و اقتصادزدگي، حوزه فرهنگ را در بوته فراموشي سپرده و همچنان سينما در كشور جايگاه مناسبي ندارد. متأسفانه ما شعار فرهنگي مي‌دهيم، اما رويكرد فرهنگي نداريم و اين بي‌تفاوتي باعث شده اين تجمع را برگزار كنيم تا نشان بدهيم سينما زنده است و مطالباتي دارد...» رضا كيانيان هم يكي ديگر از سخنرانان اين جلسه بود و اعتقاد داشت كه كاملاً مشخص است، معضل سي‌دي قاچاق چه بر سر سينماي ايران آورده. او خطاب به مردم ايران گفت: «وقتي كه سي‌دي قاچاق استفاده مي‌كنيد، درست است كه در خانه راحت آن را تماشا مي‌كنيد، اما بدانيد با ادامه اين روند بعد از مدتي سينما تعطيل خواهد شد و ديگر نمي‌توانيد فيلم و ما را ببينيد.» در اين تجمع چهره‌هاي سياسي‌اي مثل محمدرضا جعفري‌جلوه معاونت سينمايي وزارت ارشاد و اميررضا خادم عضو كميسيون فرهنگي مجلس هم حضور داشتند. خادم در آن روزها خبر از ارائه مصوبه‌اي به مجلس داد كه در آن قرار بود با موضوع قاچاق فيلم برخورد شود. رويا تيموريان، عليرضا رئيسيان، كيومرث پوراحمد، فرشته طائرپور و عليرضا داوودنژاد از ديگر سخنرانان اين تجمع بودند. هنرمندان در پايان تجمع اعتراض‌آميز خود به وضعيت بازار سي‌دي‌هاي قاچاق بيانيه‌اي را هم در اين زمينه صادر كردند كه در آن تأكيد شده بود كه اعتراض اهالي سينماي ايران در دفاع از حقوق حقه خود تا حصول پاسخ ادامه خواهد داشت.
بعد از اين اعتراضات، اما همچنان عرضه فيلم‌هاي قاچاق در حال اكران ادامه داشت و دامنگير فيلم‌هايي مثل نقاب، مهمان، سنگ، كاغذ، قيچي و... شد.
در همين اثنا سردار رادان خبر از اجراي طرحي چهار مرحله‌اي براي مبارزه با قاچاق فيلم‌هاي ايراني در بازار داد و اعلام كرد كه در روز اول اجراي اين طرح 150 هزار نسخه از اين سي‌دي‌ها كشف و ضبط شده‌اند. او ادامه داد: «واحدهاي صنفي متخلف كه اقدام به توزيع اقلام فرهنگي قاچاق بكنند، به طور يقين از سوي نيروي انتظامي پلمب شده و پرونده آنها به دستگاه قضايي ارسال مي‌شود.»
با اين اقدام نيروي انتظامي پاي سي‌دي‌هاي قاچاق از خيلي از مغازه‌ها برچيده شد، اما دست‌فروش‌ها همچنان بودند و حتي بر تعدادشان هم افزوده شد.
* * *

نقاب: جنجال
يكي از بحث‌هاي هميشگي روي قاچاق فيلم‌ها اين بوده كه نسخه‌هاي با كيفيت آنها از كجا مي‌آيد؟ سؤالي كه پاسخ‌هاي فراواني دارد و نمي‌شود همه آنها را هم نوشت. شايد كپي دي‌وي‌دي‌هايي كه براي سينماها ارسال مي‌شود، يكي از آنها باشد و شايد هم...
فيلم «نقاب» بعد از كلي حاشيه دوروبرش و بعد از كلي اصلاحيه بالاخره به اكران عمومي رسيد، اما بعد از يكي دو روز كه از نمايشش گذشت، صداي عده‌اي درآمد و ارشاد هم ادامه اكران آن را منوط به اعمال تغييرات جديد دانست و در نامه‌اي رسماً به خاطر پخش اين فيلم با اين صحنه‌ها از مردم عذرخواهي كرد. همين اتفاق باعث شد تا سي‌دي‌هاي نقاب به فاصله‌اي خيلي كم در بازار پخش شود؛ البته با يك تفاوت عمده با فيلم روي پرده، بدون هيچ‌گونه اعمال سانسوري؛ يعني نسخه اوليه فيلم. همان روزها خبري دهان به دهان گشت كه صحت آن را هم نمي‌شد تأييد كرد. اين‌كه اين همان نسخه‌اي است كه به شوراي نظارتي ارسال شده بود و... به هر حال بر سر «نقاب» هم همان آمد كه بر سر ديگران آمده بود.
***
سنتوري: فاجعه
بعد از حادثه بالا و پي‌گيري‌هاي زياد چند وقتي مي‌شد كه خبر داغي در بازار فيلم‌هاي قاچاق نبود. البته دست‌اندركاران اين تجارت به كار خودشان مشغول بودند و در روزهاي پاياني اكران فيلم‌ها همچنان آنها را عرضه مي‌كردند. اما چون فيلم پر سروصدايي اكران نشده بود، خبر خاصي هم در اين بازار يافت نمي‌شد.
«سنتوري» داريوش مهرجويي بعد از جشنواره بيست و پنجم ماه‌ها بود كه انتظار مجوز اكران را مي‌كشيد و بارها و بارها براي اصلاح رفت و آمد و كلي هم با نسخه اوليه‌اش تغيير كرد. اما همچنان اجازه اكران عمومي نمي‌گرفت. نسخه اوليه اين فيلم در چند جشنواره خارجي هم نمايش داده شد و بازخوردهاي خوبي در بين مخاطبان آن داشت و در جشنواره خودمان هم سيمرغ بهترين بازيگر مرد را براي بهرام رادان به ارمغان آورد اما... همه اميدوار و منتظر مجوز اكران اين فيلم بوديم كه ناگهان خبري مثل بمب در شهر و كشور صدا داد. نسخه كامل و با كيفيت «سنتوري» بدون هيچ كم و كاستي و حتي با زيرنويس انگليسي به بازار عرضه شد. و اين سور جديد قاچاقچيان فيلم به همه ما بود؛ پخش يك فيلم پيش از اكران عمومي آن هم با كيفيت عالي. داريوش مهرجويي و تهيه‌كننده كار فرزاد فرازمند تعجب‌زده از اين اتفاق هيچ حرفي براي گفتن نداشتند و فقط تعجب خودشان را از اين اتفاق اعلام مي‌كردند و بعد از چند روز به پيشنهاد روزنامه اعتماد ملي شماره حساب مشتركي را منتشر كردند و از مردم خواستند حالا كه دارند اين فيلم‌را در خانه‌هايشان نگاه مي‌كنند لااقل پول بليت‌آن را به اين حساب واريز كنند تا بيشتر از اين به عوامل توليد كننده فيلم ضربه وارد نشود. البته آنها در روزهاي اول اين اتفاق تقاضاي اجازه اكران اورژانسي فيلم را با ارشاد مطرح كردند، اما گويا تا حالا جواب خاصي در اين زمينه نگرفته‌‌اند. در همين بين و در همين روزها ابراهيم داروغه‌زاده، دبير ستاد مبارزه با تكثير و توزيع غيرمجاز محصولات سينمايي، از مكاتباتي درباره پخش غير مجاز فيلم «سنتوري» با دادستاني، نيروي انتظامي و وزارت اطلاعات خبر داد و گفت: «با فعاليت اين ستاد در معاونت امور سينمايي و سمعي و بصري در يك سال گذشته امنيت خاطر قابل قبولي براي اهالي صبور سينماي ايران ايجاد شده بود كه متأسفانه با توزيع غير مجاز «سنتوري» كه از طريق يك فعاليت اينترنتي خارج از كشور انجام شده بود، اين فضاي امن بار ديگر از سوي دشمنان سينماي ايران تهديد شده است. ما وظيفه خود مي‌دانيم تا با عوامل اين حركت ناشايست ضد فرهنگي تا احقاق حقوق همه خسارت ديدگان برخورد قاطع نماييم و اميدواريم كه با همكاري همه اين مشكل به شكل قابل قبولي حل و فصل شود.»
عليرضا داوودنژاد هم در نامه‌اي بلند بالا به اين موضوع اعتراض كرد. او در بخش‌هايي از اين نامه گفت: «آن‌چه را كه مي‌توان دشمني با سينماي ايران خواند، بيش از آن‌كه ناشي از اميال و اراده‌هاي شخصي باشد، وابسته به گرايشاتي است كه در حوزه «قدرت» به مفهوم معاصر آن قابل تعريف است. مثلاً در ايران رويكرد اغلب حاكمان به موضع قدرت، حاكي از گرايش آنها به سلب‌اختيار از اراده عمومي و انحصار قدرت به صورتي متمركز در دست پادشاه بوده است؛ و اين درست برعكس آن چيزي است كه ما بعد از انقلاب از امام (ره) ديديم و آن تمايل به توزيع قدرت در بين همه آحاد ملت بود.» او در ادامه نوشته‌اش اضافه مي‌كند: «گرايش به تمركز و انحصار در قدرت هيچ‌پايگاه مستقلي را در قلمرو توليد فرهنگي تاب نمي‌آورد. مگر آن‌كه آن را با لطايف‌الحيل به انفعال و تقليد بكشاند و از اين طريق محصولات آن را خنثي، بي‌اثر و محروم از مخاطب كند. خانه‌نشين كردن نيروهاي خوش قريحه و متخصص و خلاق جدايي انداختن بين زندگي بومي و فيلم داخلي، سخت كردن امر توليد فيلم، كاهش پشتيباني رسانه‌اي و تبليغاتي، عقب نگاه داشتن سخت‌افزاري، واگذار كردن بازارهاي ويديويي و تلويزيوني و ماهواره‌اي به آثار خارجي و بالاخره غلبه بخشيدن به سلطه فيلم‌هاي خارجي در تالارهاي نمايش داخلي روندي قابل شناسايي است كه براي به زمين زدن هنر و سينما در هر كشور مبتكر و خلاقي توسط سلطه‌جويان طراحي و اعمال شده و مي‌شود.
به اين ترتيب ما مي‌توانيم عملكرد افراد، گروه‌ها و مديريت‌ها را در شيوه برخورد آنها با توليد كالاهاي فرهنگي داخلي ارزيابي كنيم و عواقب و آثار اين عملكرد‌ها را در ارتباط با منافع و مصالح ملي بسنجيم و دربيابيم.
آيا جرياناتي كه فيلم‌سازان نخبه ما را نشانه مي‌گيرند و بي‌اعتنا به شخصيت، عواطف و عمر محدود آنها براي خدمت به سرزمين خويش هر گونه ضربه‌اي را نثار روح و روان و داشته‌هاي آنها مي‌نمايند، در جرگه دشمنان هنر و فرهنگ اين سرزمين تعريف نمي‌شوند و دانسته‌و نادانسته آب به آسياب قدرت‌هاي سلطه‌جو نمي‌ريزند و در جهت براندازي فرهنگي اين ممكلت گام بر نمي‌دارند؟ داريوش مهرجويي را بسياري از ما مي‌شناسيم و مي‌دانيم كه فيلم‌سازي پيشگام و اثرگذار و تعيين كننده در شكل‌گيري سينماي ملي ايران بوده است. او فيلم «گاو» را در شرايطي توليد كرد كه سينماي ايران در زير تسلط كليشه‌هاي وارداتي پرپر مي‌زد و حيات زنده و جاري ما ايرانيان به ندرت فرصت مي‌يافت كه ردپايي بر‌آثار سينمايي كشور برجا بگذارد.
«هالو»، «دايره مينا»، «اجاره‌نشين‌ها»، «هامون»، «پري»، «سارا»، «ليلا»، «مهمان مامان» نمونه‌هايي ديگر از آثار اين فيلم‌ساز يگانه سينماي ايران است كه هر كدام خشتي ماندگار از بناي انكارناپذير سينماي ملي ما را ساخته و برجا گذاشته است.
ما اكنون مي‌شنويم كه داريوش مهرجويي، بعد از ناكام ماندن از نمايش آخرين فيلم خود در سالن‌هاي سينماي كشور امروز بايد شاهد باشد كه دار و دسته‌هاي تبهكار و جاني همان فيلم را به تاراج مي‌برند و با انتشار ويديويي قاچاق آن مي‌روند كه به بهره‌برداري‌هاي ميليارد توماني دست پيدا كنند و به دست خالي مهرجويي و ديگراني كه براي تهيه اين فيلم از جان و مال مايه گذاشتند، بخندند.
شنيدن اين خبر چه احساسي را در شما برمي‌انگيزد و چه انديشه‌اي را از ذهنتان عبور مي‌دهد؟
آيا نحوه برخورد هر يك از ما با چنين ماجراهايي نمي‌‌تواند پرده از نيتمان نسبت به مصالح و منافع ملي كشورمان بردارد؟ ضربه زدن به يك هنرمند بي‌بديل و يك استاد كم‌نظير در حوزه فرهنگ ايران زمين چه كساني را غمگين و چگونه افرادي را شاد مي‌كند؟‌آيا امكان دفاع جدي و مستمر از سينماي ايران وجود ندارد؟‌ما براي بازگرداندن‌ده‌ها ميليون مخاطب به تاراج رفته توسط فيلم‌هاي ويديويي و ماهواره‌اي خارجي به بازار محصولات داخلي چه راه و رسمي را در پيش گرفته‌ايم؟ آيا در جهان امروز اسلامي‌تر از سينماي ايران سينمايي وجود دارد؟!»
سرو صداها پيرامون توزيع غيرمجاز «سنتوري» ادامه دارد. عده‌اي از طرفداران مهرجويي در خانه هنرمندان در اعتراض به اين عمل تجمع مي‌كنند. مهرجويي اعلام مي‌كند هر كسي كه اين فيلم را به صورت غيرمجاز ببيند، نفرين مي‌كند. هر كس هم از راه مي‌رسد حرفي در اين باره مي‌زند. اما همچنان در كنار خيابان‌هاي شهر آواي «سي‌دي «سنتوري» رسيد» را مي‌شنويم. آواي ناخوشي كه خيلي از ما براي كنجكاوي هم كه شده به آن گوش مي‌دهيم و به طرفش مي‌رويم. و اين طوري نتايج زحمات شبانه‌روزي عوامل يك فيلم رو به فنا مي‌رود و انگار هيچ كاري از دست هيچ كس هم برنمي‌آيد! هيچ كاري. و انگار اين سرنوشت محتوم سينماي ماست كه كناري بنشينيم و با غصه به اضمحلال آن نگاه كنيم. انگار...

***
فردا؟
نمي‌دانم، نمي‌دانيم قرار است چه سور ديگري بخوريم. اميدواريم اين بار ما برنده باشيم. اميدواريم... آقايان مسئول لطفاً به داد اين سينماي رو به موت برسيد كه نفس‌هايش به شماره افتاده و صداي خس‌خس سينه‌اش بدجوري به گوش مي‌رسد. لطفاً به داد دل اين سينما و ما گوش كنيد و تمهيدي بينديشيد.
لطفاً...

Labels: , , ,

Tuesday, February 19, 2008
با بهتاش فريبا از خاطرات ديروز تا دلواپسي‌هاي امروز
گفت وگوهای روزنامه تهران امروز را بعد از يك وقفه چند ماهه دوباره شروع کردم اما این بار برای هر شماره می‌روم سراغ یک ستاره قدیمی که حالا شاید خیلی از ما به یادش نباشيم. براي اولين آنها هم رفتم سراغ بهتاش فريبا. چيزي كه در ادامه مي‌خوانيد. عكسش هم مال رضا جلالي است.





روزگار ما همه چيزش رفاقت بود


تو را نمي‌دانم اما دُز نوستالژيايي ذهني من و امثال من خيلي بالاست. اينقدر كه حالا تصميم گرفته‌ايم در اين صفحه گفت‌وگو برويم سراغ آنهايي كه روزگاري ستاره بودند و حالا كمتر آز آنها خبري مي‌شنويم.
براي اولينش رفتيم سراغ بهتاش فريبا. بهتاش پاطلايي فوتبال ما هنوز هم كه هنوز است، هيچ‌كس مثل او ضربه كاشته نمي‌زند. بازيكن سابق تيم‌هاي راه‌آهن و پاس و استقلال و البته تيم ملي.
با او از خيلي چيزها گفتيم. از گذشته و حال، از حاشيه‌هاي فوتبال و البته اوضاع امروز اين ورزش. كسي كه در كل دوران بازيگري‌اش در فوتبال فقط 2 تا كارت زرد گرفته، آن هم به خاطر تكل، نه چيز ديگري. «زمان ما اعتراض به داور و اينجور چيزها نبود. من الان استقلال را مي‌بينم، بعضي از بازيكن‌ها را كه تعويض مي‌كنند، معترض مي‌شوند. متعجب می شوم و...»
نمي‌دانم تو يادت هست يا نه، اما هنوز صحنه گل قيچي او را به تيم هما و احمد سجادي، دروازه‌بانش به ياد دارم و عاشق گلي از او هستم كه در بازي با پرسپوليس در دقيقه 88 به بهروز سلطاني زد و بازي را يك ـ يك مساوي كرد.در ادامه با كلام كسي همراه مي‌شويم كه ديروز مرد شماره يك فوتبال اين مملكت بود و امروز اسطوره خيلي از كساني كه قدشان حتي به نصف او و امثال او نمي‌رسد اما كتمانش مي‌كنند
.
اين روزها چه كار مي‌كنيد؟
حدود 30 سالي مي‌شود كه كار اصلي من توليد پوشاك ورزشي است. به هر حال كاري است كه به سبب آن مرتب با ورزش در ارتباط هستيم. غير از اين كار هم قبل از اينكه امسال مشغول تيم «مهركام پارس» بشوم كه در ليگ دو است، هفته‌اي 4-3 روز كوه مي‌رفتم و هفته‌اي 2 روز هم با پيشكسوت‌هاي استقلال تمرين داشتيم. الان هم كه درگير مسابقات ليگ 2 هستيم و فعلاً در گروه خودمان صدر جدوليم. خلاصه اينكه ما هر كاري كنيم، نمي‌توانيم از ورزش وفوتبال دور باشيم.

از نسل شما به عنوان نسل طلايي استقلال ياد مي‌شود. با توجه به اين، اوضاع اين روزهاي تيم استقلال را چطور مي‌بينيد؟
به‌نظر من استقلال اين فصل را خوب شروع نكرد، به چند دليل اساسي. يكي اينكه جمع كردن تيم را دير شروع كردند. دوم اينكه نفراتي را گرفتند اگر چه بازيكنان خوبي هستند اما اكثراً خيلي جوان بودند. بازي كردن در تيم‌هاي استقلال و پرسپوليس هم خيلي آسان است، هم خيلي سخت. اين براي يك جوان تازه‌كار، كار سختي است تا خودش را با شرايط وفق بدهد و شما بايد آنها را كم‌كم توي زمين بگذاريد تا با شرايط آشنا شوند. اين شد كه آن هماهنگي‌هاي لازم بين بچه‌ها شكل نگرفت. از طرف ديگر بازيكن‌هاي باتجربه‌اي را هم كه گرفته بودند، مدام مصدوم شدند. همه اين شرايط باعث شد استقلال در اين فصل خوب نتيجه نگيرد. با آمدن آقاي فيروز كريمي كه من خيلي موافق اين قضيه هستم، فكر مي‌كنم استقلال خوب نتيجه بگيرد اما نتيجه اصلي را بايد در فصل آينده ببينيم كه خود آقاي كريمي تيم را مي‌بندد. مجموعه‌اي هم كه در كنار تيم هست، مي‌تواند به آن خيلي كمك كند. به هر حال امثال آقاي حجازي تاريخچه استقلال هستند و استقلال مال آنهاست. اميدوارم اينها كنار هم مشكلي را به وجود نياورند و به تيم كمك كنند چون هم فيروز كريمي احترام بزرگ‌تر و پيشكسوت را بلد است، هم آقاي حجازي به كار آقاي كريمي اعتماد كامل دارد.

با قديمي‌ترها كه صحبت مي‌كنيم، مي‌گويند دوره ما حاشيه خيلي كم بود و الان اگر تيم‌هاي بزرگي مثل استقلال و پرسپوليس دچار بحران مي‌شوند، به خاطر حاشيه‌هاي دور و بر آنهاست...
در همه جاي دنيا تيم‌هاي بزرگ حاشيه دارند. حالا اگر زمان ما حاشيه‌ها كمتر بود براي اين بود كه پول نبود. در زمان ما تمام دغدغه يك بازيكن اين بود كه برود بازي كند. ما فقط به خاطر بازي كردن يا نكردن مشكل داشتيم. البته اين هم در همه جاي دنيا هست. در همه جاي دنيا بازيكن ذخيره ناراحت است.
زمان ما حاشيه واقعاً كمتر بود. مثلا ببينيد خود من مثل آب خوردن فوتبال را كنار گذاشتم، به همين راحتي. دليل هم داشت. حول و حوش 30-29 سالم بود كه مينيسك پايم آسيب ديد. بعد از عمل با اينكه هيچ مشكل بدني نداشتم و كاملا آماده بودم، خودم ديدم آن كسي كه قبلا بودم الان كمتر مي‌توانم باشم. به همين خاطر فوتبال را راحت كنار گذاشتم اما الان اختلاف اينكه يك بازيكن يك سال بازي نكند حداقلش صد ميليون است. يعني چيزي در حدود 9 ميليون تومان در ماه. اين را حالا من به عنوان يك كاسب نه يك ورزشكار مي‌گويم،
خیلی سخت است تا آدم ماهي يك ميليون تومان دربياورد چه برسد به اينكه ماهي 9 ميليون تومان داشته باشد. سابقه و دوست داشتن و عشق و از اين جور حرف‌ها به كنار، كه هست ولي اصلي‌ترين مسأله، مساله اقتصادي است. يعني بازيكن مي‌گويد با عصا هم كه بروم بازي كنم حداقل صد ميليون مي‌گيرم. اين طوري است كه خيلي كمتر و خيلي ديرتر ورزش را كنار مي‌گذارند. از طرف ديگر بازي كردن در اين دو تا تيم پله‌اي است هم براي ترانسفر شدن و هم براي دعوت به تيم ملي و هم براي قراردادهاي سال بعد. اين طوري خب حاشيه بيشتر پيدا مي‌شود و هر كسي به غير از مسائل فني مي‌رود سراغ آن تا بيشتر توي چشم باشد. در كنار اين شما ميل به شهرت‌طلبي را هم اضافه كن به ماجرا. بالاخره نمي‌شود كتمان كرد كه اسم كساني كه در اين دو تا تيم بازي مي‌كنند تقريبا ماندگارتر از بقيه تيم‌هاست. اگر من در استقلال بازي نمي‌كردم شايد شما الان با من مصاحبه نمي‌كرديد. اين آگرانديسماني است كه هميشه براي اين دو تا تيم بوده و هست و اين‌طوري مي‌شود كه حاشيه‌ها پررنگ‌تر مي‌شود.

سواي اين بحث حاشيه كه گفتيد نگاه كه مي‌كنيم در دوره شما بازيكن‌هايي كه اسم‌شان ماندگار بشود بيشتر از امروز بود. كساني كه امروز با احترام از نامشان ياد مي‌كنيم امروز نداريم يا كمتر داريم. دليل اين ماجرا چيست؟ باز هم پول كه گفتيد يا...؟
ببينيد پول به هر حال در آن دخيل است اما چيزهاي مهم ديگري هم هست. آن روزها من قبل از اينكه به تيم استقلال بيايم در پاس بازي مي‌كردم. دو سال قهرمان ايران هم شديم. اين موضوع مال سال 57 است. سي سال از اين قضيه مي‌گذرد اما هنوز كه هنوز است با بچه‌هاي پاس دوره خانوادگي داريم. اين نشان مي‌دهد كه رفاقت آن موقع خيلي بيشتر از الان بود. الان هر كسي سعي مي‌كند با رفتن به زمين بالا بودنش را يك جورهايي نشان بدهد اما آن موقع زياد اين‌طوري نبود. ما آن‌موقع بازيكني داشتيم به اسم محسن هوشنگي كه دفاع تيم پاس بود. وسط هاف‌تايم مي‌گفت بچه‌ها هر كسي گل بزند و ببريم من پولم را مي‌دهم به او. ما آن‌موقع دو هزار تومان حقوق مي‌گرفتيم و نسبت به پول‌هاي الان پولي نبود. جالب است كه همه حقوق‌هاي او را هم حسين فركي مي‌گرفت. رفاقت‌هاي ما اين‌طوري بود اما الان شرايط يك‌طور شده كه بچه‌ها كمتر خانوادگي همديگر را مي‌بينند.خب البته شرايط هم فرق كرده. تمرين‌ها صبح و بعد از ظهر است و بچه‌ها كمتر وقت اين‌طور كارها را دارند.آن رفاقت‌ها خيلي به همبستگي تيم ما كمك مي‌كرد. توي زمين ما براي همديگر جان مي‌داديم.

مثل اينكه رفاقت شما با آقاي نصرالله عبداللهي از بقيه بيشتر بوده؟
بزرگي عمو نصرالله باعث اين رفاقت بود. تنها هم شامل من نمي‌شد خيلي ديگر از بچه‌هاي تيم ملي دوست داشتند با عمو نصي رفيق بشوند. آن موقع براي بازي‌هاي جام جهاني يا قبل از آن فرانسه عمو نصرالله، علي پروين و ناصرخان جزو بزرگ‌ترهاي تيم ملي بودند و ما تازه‌كار. اصولا روابط عمو نصي با جوان‌ترها خيلي بهتر از بقيه بزرگ‌ترها بود. اين‌طوري ما جذب ايشان شديم. الان اگر عكس‌هاي آن زمان را به شما نشان بدهم من 30-20 تا عكس تكي با عمو نصي دارم.

شما آقاي گل جام ملت‌هاي كره در سال 1980 شديد با اينكه پست اصلي‌تان هافبك بود...
نه آنجا هافبك نبودم، ‌فوروارد بازي كردم. قبل از آن بازي‌ها ما براي جام رياست‌جمهوري كره به آنجا رفته بوديم. در آن بازي‌ها حسين فركي سانتر فوروارد بود. يك روز قبل از اولين بازي طوري مصدوم شد كه تا آخر جام نتوانست به‌طور كامل ما را همراهي كند. من از بچگي دوست داشتم سانتر فوروارد بازي كنم. آنجا داشتيم با همايون شاهرخي درباره مصدوميت حسين حرف مي‌زديم. من به شوخي گفتم همايون‌خان من سانتر خوب بازي مي‌كنم، بخواهي هستم، توي تيم ملي جوانان هم در همين پست بازي مي‌كردم. اينطور شد كه در كره من را گذاشتند سانتر فوروارد. شايد بدون اغراق من بهترين بازي‌هاي عمرم را آنجا كردم و در تمام بازي‌ها زير 10 دقيقه اول گل زدم. يك گل به كره زدم كه چند وقت آرم برنامه‌هاي تلويزيوني‌شان بود. تا مقدماتي المپيك مسكو كه رفتيم سنگاپور و چون مربيانمان عوض نشده بودند، باز من سانتر بازي كردم. آنجا هم 9-8 تا گل زدم اما آقاي گل، حسين فركي شد. بعد هم كه آمديم جام ملت‌ها، آنجا هم سانتر بازي كردم كه 7 تا گل زدم و شدم آقاي گل. من در طول دوران بازي‌ام هافبك وسط دفاعي و نفوذي بوده‌ام، در پاس هافبك راست و چپ بازي مي‌كردم، فوروارد هم كه اينطوري بازي كردم.

بهتاش فریبا شوت‌هاي معروفي داشت. سال 62 يا 63 بود، بازي استقلال و پرسپوليس. يك ـ صفر عقب بوديد و دقيقه 88 يك شوت زديد با اينكه بهروز سلطاني آن را گرفت اما گل شد.
اين يكي از خاطرات خوب من است. هميشه تقابل اين دو تا تيم در ذهن مردم مي‌ماند. پاس‌اش را آقاي حسن روشن داد. توي 18 قدم بودم كه شوت زدم و بهروز توپ را گرفت اما از دستش در رفت. خوب شوت مي‌زدم. اين هم دليل داشت ما از جواني كه در راه‌آهن با آقاي لارودي كار مي‌كرديم، بعد از هر تمرين كه بازيكن‌ها مي‌رفتند، اردشيرخان ما را نگه مي‌داشت و ما از همه نقاط پشت 18 قدم شروع مي‌كرديم به كاشته زدن. صدتا كه مي‌زديم، آن وقت مي‌رفتيم خانه. درست است كه شوت زدن يك مقدار ذاتي است اما بيشترش اكتسابي است و با تمرين زياد به دست مي‌آيد.

مي‌گويند هنوز در ايران كسي نتوانسته مثل شما ضربه كاشته بزند؟
نه، اين ديگر اغراق است (مي‌خندد). همانطور كه گفتم چون ما ضربات كاشته را تمرين مي‌كرديم، خوب مي‌توانستيم بزنيم. من با هر دو پا مي‌توانستم شوت بزنم. الان ما بازيكن‌هايي در همين استقلال داريم كه مثلا چپ‌پا هستند و 4 متر نمي‌توانند با پاي راستشان توپ را ببرند. اين خيلي بد است. اين هم اصلا چيز ذاتي نيست و با تمرين حل مي‌شود. بگذار يك خاطره برايت بگويم. جوانان راه‌آهن كه بوديم، آقاي لارودي تيمش را بسته بود. من هم كلاس سوم بودم و بايد انتخاب رشته مي‌كردم. خانواده من اجازه ندادند 2 ماه بروم سر تمرين، بعد از انتخاب رشته 15 روز مانده بود به شروع بازي‌هاي جوانان كه برگشتم به تمرينات. تيم فقط يك گوش چپ مي‌خواست. من هم ذاتاً راست پا بودم. اردشيرخان گفت بايد گوش چپ بازي كني. گفتم من راست‌پا هستم. گفت درست مي‌شوي. باورتان نمي‌شود يك تركه گرفت دستش به مدت 15 روز، اگر در تمرين يك توپ به پاي راست من مي‌خورد، با تركه مي‌زد توي سرم. اينقدر در آن 15 روز كار كردم كه پاي چپم هم عين راستم شد. اين را مي‌خواهم بگويم وقتي شما مي‌بينيد يك بازيكن از 35 متري با هر دو پايش شوت مي‌زند بالاي اين كار زحمت كشيده و همين‌طوري نيست. اين الان اصلاً وجود ندارد ،بازيكن هنوز تمرين تمام نشده توي ماشين مي‌نشيند و خداحافظ.

درباره خاطره‌هاي قديم خيلي حرف زديم. كداميك از خاطرات آن روزها بيشتر به دل خودتان نشسته كه اول از همه به يادتان مي‌آيد؟
زندگي ورزشي همه‌اش خاطره است. چه بدش و چه خوبش. من بدترين خاطره‌ام از ورزش همين جام ملت‌هاي كويت است. ما با كويت بازي داشتيم كه اگر مي‌زديم مي‌رفتيم براي فينال. همان شب عراق به ايران حمله كرد. اين عرب‌ها هم براي اينكه شلوغش بكنند خيلي در راديو و تلويزيونشان تبليغات آنچناني مي‌كردند كه عراق آمده اهواز و خرمشهر و... را گرفته و حالا در راه تهران است. ما هم بازيكن جنوبي زياد داشتيم قاسم‌پور، برزگري و... واقعاً بچه‌ها آن شب تا صبح گريه مي‌كردند تمام خطوط هم قطع بود و نمي‌توانستيم با ايران تماس داشته باشیم و از ماجرا خبري بگيريم.
يادم مي‌آيد قبل از بازي كه داشتيم گرم مي‌كرديم همه به هم مي‌گفتيم كه بدن‌هايمان نمي‌آيد. شب قبل با آن استرس نخوابيده بوديم و رفتيم و بازي را يك ـ دو به كويت باختيم و به فينال نرفتيم و در بازي بعد كره را برديم و سوم شديم. شرايط خيلي بدي بود اين بدترين خاطره دوران ورزشي من است. خاطره شيرين اما زياد است. همه بردهاي آدم شيرين است به‌خصوص بردهايي كه با تيم ملي داردم. من گلي كه در سال 55 در تيم جوانان به شوروي سابق زدم را خيلي دوست دارم اما بهترينشان رفتن به جام‌جهاني است. يك بازيكن اولين آرزويش اين است كه به تيم ملي برود و بعد هم در تورنمنت‌هاي جهاني شركت بكند. خدا را شكر ما همه اين راه‌ها را رفتيم هم بازي‌هاي آسيايي، هم باشگاه‌هاي آسيا و هم المپيك. اما بهترينش جام‌جهاني بود، مخصوصاً اينكه آن سال من و چندتاي ديگر از بچه‌ها مثل حسين فركي جزو جوان‌ترهاي جام‌جهاني انتخاب شديم.

قشنگ‌ترين گلتان را به كي زديد؟
گلي كه به كويت در انتخابي جام‌جهاني 78 از فاصله 40 متري با پاي چپ به احمد طرابلس زدم. ما در بازي رفت به جام‌جهاني رفته بوديم و آقاي مهاجراني در بازي برگشت بيشتر جوان‌ها را به ميدان فرستاد كه يكي هم من بودم. ما اين بازي را يك ـ دو برديم.

كري‌ها و كل‌كل‌هاي دوره شما چقدر با امروزي‌ها فرق دارد؟
همان‌طور كه گفتم آن موقع ما رفيق بوديم و رفت و آمد خانوادگي داشتيم. طبيعتاً وقتي آدم با خانواده اين طرف و آن طرف مي‌رود مسائل جانبي‌اش هم كمتر مي‌شود. ما هميشه كل‌كل‌را داشته‌ايم اما رفيق بوديم. هيچ وقت اخلاقيات را زير پا نمي‌گذاشتيم و مسائل جانبي را تا آن حد جلو نمي‌برديم كه به ريزترين مسائل زندگي آدم‌ها اشاره بكنيم. كري هميشه بوده، اين عشق ورزش است. يادم مي‌آيد در يكی از بازي های استقلال و پرسپوليس من مريض بودم و يك نيمه هم بيشتر بازي نكردم. ما صفر ـ‌3 آن بازي را باختيم. باور كنيد 3 روز از خانه بيرون نمي‌آمدم، حتي سر كار هم نمي‌رفتم. آن موقع روي اين ميز برش كارگاه خودم كار مي‌كردم و براي كارگرها كار مي‌بريدم اما 3 روز كارگاهم تعطيل شد.
خب اين تعصبات آن موقع بود و الان كمتر شده. الان متاسفانه بحث حاشيه‌اي كه بازيكن‌ها با هم دارند و حرمت هم را نگه نمي‌دارند، خيلي بد است. بارها شده كه بچه‌هاي بزرگ اين فوتبال درباره همديگر حرف‌ها زده‌اند. اين خيلي بد است. اينجا شما اصطلاحا كم مي‌آوري تو با يكي بحث ورزشي داري خب كري بخوان و ورزشي حرف بزن چرا كم مي‌آوري؟

برویم سراغ بحث تيم ملي. وقتي با مربي‌هاي ايراني حرف مي‌زني همه مي‌گويند مربي تيم ملي بايد ايراني باشد. خيلي‌ها عقيده دارند اين طبيعي است چون مي‌خواهند خودشان روي كار باشند. شما چه نظري داريد؟ بالاخره مربي تيم ملي بايد ايراني باشد يا خارجي؟
زمان براي انتخاب مربي خيلي مهم است. الان ما با دو موضوع روبه‌رو هستيم. يكي انتخاب شدن براي جام جهاني است و ما براي آن زماني نداريم. يكي هم بعد از انتخاب شدن براي جام جهاني است. در اين زمان كم و با شرايط امروز فوتبال ما، هيچ مربي خارجي نمي‌تواند براي بازي‌هاي مقدماتي به ما كمك بكند. چون تا بيايد و با نفرات و روحيات آنها آشنا بشود زمان از دست رفته. من اعتقادم بر اين است الان بايد مربي خوب ايراني بالاي سر تيم باشد و بعد از عبور از مرحله مقدماتي و انتخاب شدن براي جام جهاني چون زمان داريم آن وقت يك مربي درجه يك خارجي بياوريم. شما نگاه كنيد هر كس تا حالا آمده درجه يك نبوده. يكدفعه بايد يك مربي درجه يك، كاركشته و كارنامه‌دار بيايد تا اين فوتبال را درست بكند. الان اما نوبت مربي ايراني است. ما مربي خوب كم نداريم، كساني مثل فيروز كريمي، فرهاد كاظمي و امير قلعه‌نويي.

مي‌خواهم درباره يك اسم حرف بزنيم. علي پروين.
خيلي از كشورهاي خارجي فوتبال ايران را با علي پروين مي‌شناسند. علي پروين از نظر فني در فوتبال ما واقعا يك اسطوره بود. كمتر بازيكني در اين سطح داريم. شما نگاه كن علي پروين در 42 سالگي مي‌آيد در ايران آقاي گل مي‌شود. در زمان مربيگري هم موفق بوده. فكر نمي‌كنم پرسپوليس تا به حال مربي‌اي داشته باشد كه به اندازه علي پروين موفق بوده. به نظر من مديريت يك چيز ذاتي است. علي پروين ذاتاً مدير است حالا كنار زمين يك جور مديريت داشته و داخل زمين هم يك جور ديگر. ما خيلي از مسابقات تيم ملي را با علي آقا بوديم. ما كه جوان‌تر تيم بوديم آن موقع واقعا از او روحيه مي‌گرفتيم. در تاريخ فوتبال ايران كمتر كسي مثل علي‌آقا است. اگر بخواهيم بگوييم اولين بازيكن در طول تاريخ ايران پرويز قليچ‌خاني است صددرصد دومين نفر علي پروين می شود.

نمي‌خواهید درباره نسل طلايي استقلال هم حرف بزنيد. شما، رضا احدي، سعيد مراغه‌چيان و ...
در آن تيم بچه‌ها از نظر فني واقعا خيلي خوب بودند. اگر بخواهيم پست به پست نگاه كنيم نسبت به الان منهاي من همه بچه‌هاي آن تيم از بچه‌هاي الان تيم استقلال بهتر بودند. هافبك راست رضا نعلچگر، دفاع راست شاهين بياني تازه بعدش جواد زرينچه آمد. دفاع چپ امين فردعلي‌نيا و اصغر حاجيلو، هافبك وسط سعيد بود بعد تازه جعفر مختاري‌فر آمد. هافبك نفوذي شاهرخ بياني. امروز كه بارسلون را مي‌بيني نقش اتوئو در وسط زمين را شاهرخ در تيم ما داشت. شاهرخ از زمان خودش جلوتر بازي مي‌كرد. استاد بود. الان كه نگاه مي‌كني بازي‌اش را مي‌فهمي و اينكه شاهرخ خيلي بازيكن بزرگي بود. جلو هم كه چنگيز را داشتيم و برهان‌زاده و پرويز مظلومي را. حميد فرزام‌نيا را در دفاع داشتيم. گلر هم كه ناصرخان بود و ملك‌احمدي و خاكزاد تهراني.
واقعا تيمي بود كه همه‌شان كامل بودند و تيم وابسته به يك نفر نبود. مثلا در آن بازي پرسپوليس ـ استقلال كه ما صفر ـ يك برديم و پرويز مظلومي گل زد من مصدوم بودم. آن موقع شرايط تيم يك جور بود كه تاكتيك تيم استقلال را طوري مي‌چيدند كه من نبض آن تاكتيك بودم چون پاس خوب مي‌دادم. وقتي مصدوم شدم درست يادم است كه آقاي پورحيدري به من گفت زياد به خودت فشار نياور كه دوباره مصدوم شوي ما اين يك بازي را با بچه‌ها اداره مي‌كنيم و واقعا بچه‌ها عالي بازي كردند و بردند. مثل الان اين قدر بين بازيكن‌ها اختلاف نبود كه نمي‌تواني يك علي كريمي را از تيم ملي بيرون بياوري. اگر بهتاش نبود شاهرخ بود، اگر شاهرخ نبود اصغر بود و ... اين همه‌اش فقط يك ذره جرأت مي‌خواهد. همين و بس.

Labels: , ,

Wednesday, February 13, 2008
تكه‌هايي از پشت صحنه جشنواره بيست و ششم فيلم فجر

اين مطلب را براي شماره 285 چلچراغ نوشتم اما بنا به دلايلي چاپ نشد. شايد چون به مذاق خيلي‌ها خوش نمي‌امد. شايد چون... بگذريم.




جشنواره يعني همين!


بيست و ششمين جشنواره فيلم فجر هم برگزار شد و رفت پي كارش. جشنواره‌اي كه با شعار سينماي ملي، سينماي اميد كارش را شروع كرد و به گفته مسئولان برگزاري‌اش داعيه يكي از بهترين جشنواره‌ها را در طول تاريخ عمر خود داشت اما اين قدر ضعيف برگزار شد كه بشود آن را با جشنواره‌هاي روزهاي دهه 60 مقايسه كرد فقط با يك تفاوت كوچك كه امروز ديگر در آن خبري از نام‌هايي مثل كيميايي و تقوايي و بيضايي و ديگراني مثل آنها نبود. جشنواره امسال با همه حرف و حديث‌هايش تمام شد. مي‌خواهيم با هم به وقايع نگاري 13-12 روز اين جشنواره بپردازيم.
***
افتتاحيه:
افتتاحيه يك‌روز قبل از شروع رسمي جشنواره و نمايش فيلم‌ها در سالن وزارت كشور برگزار شد و در آن به برندگان بخش «مواد تبليغاتي» جايزه دادند و از چهار چهره سينماي ايران تجليل كردند. يادنامه علي حاتمي و رسول‌ملاقلي‌پور و بزرگداشت مسعود جعفري جوزاني و پروانه معصومي براي يك عمر فعاليت. مسعود جعفري جوزاني در اين باره ‌گفت: «اين آدم را شاد مي‌كند وقتي مي‌فهمد عده‌اي به او لطف دارند و به آدم‌هاي ديگري كه كاري انجام مي‌دهند نگاهي دارند و روزي تصميم مي‌گيرند از آنها هم تقدير به عمل بياورند.» پروانه معصومي هم گفت: «خستگي 35 ساله‌ام در رفت.»
حواشي:
1-اميرضا خادم در طول برگزاري مراسم مدام مشغول اس‌ام‌اس بازي و از اين حرف‌ها بود.
2-اجراي داريوش كاردان چيزي نبود كه حتي از خود او انتظار مي‌رفت. چند تا گاف و... بگذريم بالاخره اجرا كرد خب.
3-چند ثانيه آخر كليپ مربوط به پروانه معصومي به علت مسائل فني به نمايش در نيامد.
4-پروانه معصومي 20 دقيقه مانده به پايان مراسم سالن را ترك كرد.
5-ليلا حاتمي هم در مراسم بزرگداشت پدرش شركت نكرده بود.
6-مسعود جعفري جوزاني موقع پخش شدن كليپ بزرگداشتش اشك مي‌ريخت. تصوير دوست داشتني كه شايد به اين زودي‌ها تكرار نشود.
7-مراسم امسال به صورت زنده بر روي سايت جشنواره به نمايش درآمد. به گفته مسئولان سايت نزديك به 9 هزار نفر اين مراسم را به صورت آن‌لاين ديده‌اند.
8-پوستر جشنواره را دوست نداشتيم به خيلي از دلايل. اصلاً بي‌خيال.
9-بالاخره جشنواره شروع شد.
***
پنج روز اول:
بنا به هزار و يك دليل در جشنواره امسال بخش بين‌الملل از ديگر بخش‌ها جدا و به پنج روز اول جشنواره منتقل شد. مسئولان جشنواره هم‌زماني روزهاي پاياني آن را با جشنواره برلين يكي از دلايل اين تغيير و تحول اعلام كردند. اين‌كه خيلي از ميهمانان خارجي به خاطر شركت در آن جشنواره اينجا را ترك مي‌كنند و يا اصلاً نمي‌آيند. جشنواره دو تكه شد. پنج روز اول و هفت روز دوم.
حواشي:
1-سينماها و مخصوصاً سينماي مطبوعات در اين روزها زياد شلوغ نبودند به جز مواقعي كه قرار بود فيلمي ايراني به نمايش در بيايد.
2-تقريباً هيچ‌كدام از فيلم‌هاي بخش بين‌الملل در موقع تعيين شده خود به نمايش درنيامدند و مسئولان جشنواره هم با جايگرين كردن يك فيلم خارجي حسابي به ما حال مي‌دادند.
3-امسال براي مطبوعاتي‌ها كارت‌هاي الكترونيكي صادر كرده بودند تا ديگر كسي غير از خودشان نتواند وارد سينماي مطبوعات بشود.
4-نشست‌هاي مطبوعاتي فيلم‌هاي خارجي با حضور بعضي از عوامل آنها يكي از بخش‌هاي جذاب پنج روز اول بود. جلسه‌هايي كه اكثراً با چند نفري كه حتي گاهي به تعداد انگشت‌هاي دست هم نمي‌رسيد برگزار مي‌شد و مجري مجبور بود با هر وسيله‌اي كه شده نيم ساعتي به همراه مهمان‌ها روي سن حرف بزند.
5-جشنواره 26 شروع شده اما از حال و هواي جشنواره در سطح شهر خبري نيست. شايد چون هنوز در روزهاي مسابقه بخش بين‌الملل هستيم و شايد...
6-احتمالاً شاخص‌ترين فيلم ايراني حاضر در بخشي بين‌الملل «آواز گنجشك» هاي مجيد مجيدي بود كه از اين بخش حذف و به بخش سينماي ايران رفت آن هم به دليل حضور در بخش بين‌الملل جشنواره فيلم برلين. طبق قوانين اين جشنواره تنها فيلم‌هايي مي‌توانند در بخش بين‌الملل آن حضور پيدا كنند كه در هيچ جشنواره بين‌المللي ديگري حضور پيدا نكنند. رئيس جشنواره برلين در نامه‌اي از دبير جشنواره فجر اين خروج را درخواست كرد و خب باقي ماجرا هم كه معلوم است.
7-خبر خاصي نيست. باور كنيد هيچ خبر خاصي نيست...
***
هفت روز بعد:
بخش مسابقه سينماي ايران و ساير چيزها شروع مي‌شود. حرف و حديث‌ها درباره انتخاب فيلم‌ها و آمدن و نيامدنشان زياد شده و در سينماي مطبوعات داغ‌تر است. هنوز خبر خاصي نيست. چيزي كه بشود به طور كلي از آن حرف زد اما...
حواشي:
1-برنامه مشخصي براي پخش فيلم‌ها نداريم. اعلام برنامه‌ها به صورت روزانه شده و تازه آن هم با تغييراتي روبه‌روست.
2-كل‌كل‌هاي منتقدان بالا گرفته و آنها با هم در سينما صحرا يا صفحات روزنامه‌ها و جريده‌هايشان بحث مي‌كنند و هر كس مي‌خواهد عقيده‌اش را به ديگري تحميل بكند. عده‌اي هم كه انگار تا نوك دماغشان را بيشتر نمي‌بينند و حتي به حرمت آشنايي با هم سلام و عليك هم نمي‌كنند. شايد بشود ويژگي جشنواره امسال را منتقدان و مطبوعاتي‌هاي آن بدانيم. كساني كه خيلي با هم غريبه شده‌اند!
3-بحث اين روزها بحث آمدن «خاك آشنا»ي بهمن فرمان‌آرا و «دايره زندگي»ي پريسا بخت‌آور است. خيلي از روزنامه‌‌ها با فرمان‌آرا گفت‌وگو كرده‌اند و جالب اين كه همه‌شان در يك روز آن را منتشر كرده‌اند. فرداي همان روز خبر حذف فيلم از بخش مسابقه و كلاً جشنواره مي‌آيد. مشكل را نمي‌دانيم اما شنيديم بحث حذف صحنه‌هايي از فيلم بوده كه فرمان‌آرا كنار نيامده و... سرنوشت «دايره زنگي» هم همين طور شد تقريباً. يعني فيلم يك اكران عمومي داشت و بعدش از جشنواره حذفش كردند. حتي نامه‌اي نوشته شد كه لااقل براي مطبوعاتي‌ها يك نمايش ويژه بگذارند اما افاغه نكرد. درباره چرايي اين حذف هم حرف‌هاي زيادي هست. بعضي‌ها مي‌گويند اصلاً فيلم آن چيزي كه اين همه برايش هياهو كرده‌اند نيست و ساختار منسجمي ندارد و ... بعضي ديگر هم مشكلش را نقش نصاب آنتن ماهواره مي‌دانند و بعضي ديگر هم...
4-«آتش سبز» ساخته محمدرضا اصلاني يكي از فيلم‌هاي مورد مناقشه بين منتقدين و عوامل فيلم بود. اصلاني در جلسه پرسش و پاسخ به سؤال‌هايي جواب‌هايي داد كه آغازگر اين هياهو شد. «دوست ندارم، داستان بگويم تا بگويند كه داستان‌گويي هم مي‌كند. دوست ندارم مردم را سرگرم كنم كه سرگرم كردن يعني حواس را پرت كردن از اصل موضوع.» فكر مي‌كنم توضيح بيشتري نياز نباشد. بعد از نشست اولين خبر موضوع برخورد ماشين پگاه آهنگراني و امير قادري بود كه خود آن هم ماجرايي داشت!
5-عليرضا اميني كارگردان فيلم «استشهادي براي خدا» در جلسه مطبوعاتي از دست سؤال‌هاي چرت و پرت پيرامون فيلمش خسته شد و در جواب سؤال آخري كه از او پرسيدند گفت: «فكر مي‌‌كنم شماها مخاطب «استشهادي براي خدا» نيستيد و به همين خاطر اين چيزها را از ما مي‌پرسيد. بهتر است برويد سراغ «توفيق اجباري» و به درونيات خودتان برسيد.»
6-نشست فيلم «محيا» هم در نوع خودش فيلم طنزي بود. وقتي منصور ضابطيان به عنوان مجري جلسه از اكبر خواجويي كارگردان اين فيلم پرسيد: «چرا آدم‌هاي اين فيلم همه شاعرند؟» او جواب قابل توجهي داد. «شاعر كه زياد نداشتيم. يكي آن دختر شيرازي بود كه يك بار شعر خواند و يكي هم ميرطاهر كه شخصيت‌اش اين طور مي‌طلبيد...»!
7-فيلم «انعكاس» هم بود. بازيگرانش هم مهناز افشار، حميد گودرزي و كامبيز ديرباز بودند. شايد اين احمقانه‌ترين نشست جشنواره در سينماي مطبوعات بود. مهناز افشار تعريف كه مي‌شنيد خوب بود و وقتي با سؤالي درباره نوع بازيگري‌اش روبه‌رو شد گفت: «من از اولش همين طوري بوده‌ام. به نظرم در اين فيلم هم بهترين بازي عمرم را كرده‌ام. چقدر غرغر مي‌كنيد. من... من... من...» مجري برنامه‌هم انگار آمده بود كه همه را تأييد كند و مدام از آنها تعريف مي‌كرد. يك بار هم گفت «خانم افشار به علت تشابه نام خانوادگي‌مان الان همه فكر مي‌كنند فاميل هستيم و...» حميد گودرزي هم كه در نوع خودش نوبري بود. سؤال‌ها را با لحني آمرانه و به صورت تك كلمه‌اي جواب مي‌داد كه ته همه‌شان اين بود كه من خوبم و همين است كه هست. اين جلسه با يك جمله شاعرانه از خانم افشار با مطلع «خواب بودم ...» به پايان رسيد.
حواشي ديگر:
1-سينما صحرا، سينماي مطبوعاتي‌ها بود. خيلي از اين مطبوعاتي‌ها را هم يا نمي‌شناختيم يا ... البته كه ما همه را نبايد بشناسيم اما... بگذريم در نشست‌هاي بعد از فيلم‌ها اكثر سؤال‌ها يا از طرف مجلات خانوادگي پرسيده مي‌شد يا سايت‌هاي بي‌نام و نشاني كه تا حالا اسمشان به گوشمان نرسيده بود و... البته فكر مي‌كنم اين وسط عيب از طرف ما باشد وگرنه خب دوستان عزيز بخش مهمي از مطبوعات ما هستند كه...
2-لابي سينما صحرا هم شده بود پاتوق شبه روشنفكرهايي كه داعيه منتقدي و از اين جور حرف‌ها دارند. ميداني براي پز دادن به همديگر و تحويل نگرفتن و چاي و قهوه‌اي خوردن و... (فكر كنم تا پايان اين مطلب به قتل برسم!)
3-صداي سينما صحرا كه مورد مناقشه همه بود اما نكته جالب‌تر سيستم گرمايي آن بود. كساني كه در طبقه اول نشسته بودند از سرماي سينما مي‌ناليدند و بقيه‌اي كه روي بالكن بودند از گرماي هوا. اين وسط از تحليل‌هاي دوستان موقع پخش فيلم و خش‌خش‌هاي پلاستيك ساندويچ و خوراكي‌ها هم نبايد بگذريم.
4-نمي‌دانم اين دوستان مطبوعاتي به چه قيمتي حاضرند برنامه‌اي را اجرا كنند و اين چه عطش عجيبي است براي نابود كردن خود. مثل خيلي از سال‌هاي قبل اجراي نشست‌ها بر عهده نويسنده‌هاي مطبوعاتي بود. در اجراهاي امسال غير از يكي دو نفر بقيه دوستان همه، خودشان را نابود كردند به معناي دقيق كلمه. مدح و ستايش، سردرگمي، سؤال‌هاي بي‌ربط و عدم كنترل بر اجرا و مديريت جلسه و... باز هم بگويم.
5-مرگ يكي از دست‌مايه‌هاي فيلم‌هاي امسال بود. از «محيا» بگير كه موضوعي درباره مرده‌شورها داشت تا «استشهادي براي خدا» و... شعار جشنواره امسال هم سينماي ملي سينماي اميد بود.
6-با اجازه آقاي خوشخو تيزر جشنواره بيست و ششم كه دوستشان مهدي كرم‌پور آن را ساخته بود اصلاً تيزر خوبي نبود. تكه‌هايي از تاريخ سينماي ايران و بعدش مونولوگي از خسرو شكيبايي. «تحويل سال سينماي ايران. بيست و ششمين جشنواره فيلم فجر» به فجر ماجرا و تاكيد شكيبايي روي حرف جيم كه مي‌رسيديم سالن مي‌تركيد، حالا از چي بماند. معلوم نيست كرم‌پور مي‌خواست خودش را نابود كند يا خسرو شكيبايي را.
7-منتقدان عزيز خسته نباشيد. آقايان روشنفكر دستتان درد نكند. تافته‌هاي جدابافته ... همين طوري
8-احمد طالبي‌نژاد در مطلبي به همه منتقدان و نويسنده‌هاي جوان تاخته بود و آنها را به اين متهم كرده بود كه با فيلم‌هاي كافي‌شاپي و مقدار معتنابهي دعواهاي ابلهانه و لوس حال مي‌كنند. همين يادداشت تند و تيز كه البته خيلي بيشتر از اينها جوان‌ترها را كوبيده و نابود بود باعث واكنش نويسنده‌هاي اين طيف هم شد.
9-آقاي طالبي‌نژاد باور كنيد ما هم به گذشته‌ملي ميهني‌مان علاقه داريم اما دليل نمي‌شود كه اگر از فيلمي كه شما خوشتان آمده خوشمان نيامد آدم‌هاي ابلهي بشويم و اين طوري تخريبمان كنيد. به حرمت سال‌ها حضورتان در اين عرصه فقط يك جمله در جوابتان مي‌‌گوييم. آقاي طالبي‌نژاد دستتان درد نكند. آخرش ما هم معني نقد درست را فهميديم و اين‌كه بالاخره وقتي مي‌گويند فيلمي خوب است خب حتماً هست و نبايد درباره‌اش هيچ فكر ديگري حتي به ذهنمان خطور كند!
10-راستي سينما آزادي هر چند نيمه‌كاره اما بالاخره رسيد. ياد نوستالژياي روزهاي خوش آن بخير.
***
تكه‌هايي براي بعضي از فيلم‌هاي پرسروصدا:
امسال قحط فيلم خوب بود انگار. يعني راستش با اين‌كه برگزاركنندگان جشنواره اصرار داشتند بگويند جشنواره امسال از نظر حضور فيلمسازان مطرح چهار نسل فيلم‌سازي ايران غني‌است اما عملاً خيلي‌ها كه نبودند هيچ آنهايي هم كه آمدند چيز زيادي براي گفتن نداشتند. قصد غرغرو ايرادگيري ندارم اما حالا كه همه چيز تمام شده مي‌خواهم اين را بپرسم كه آيا اين همه ظرفيت فيلم‌سازي ماست؟ آيا ما فيلم‌هاي آرامي از اين دست مي‌خواهيم كه ته شجاعتشان شوخي با داوران جشنواره است؟ آيا اين همان سينماي ملي مطلوب ماست؟ قرار است ما به كجا برويم با اين سينما؟ آيا حالا جشنواره فجر مي‌تواند داعيه بين‌المللي بودن را داشته باشد؟ و هزارتا آياي ديگر. نمي‌دانم انگار ما زبان اين فيلم‌ها را نمي‌فهميم. انگار اشكال اصلي از خودمان است و خبر هم نداريم. انگار...
1- «هميشه پاي يك زن در ميان است» فيلم برتر جشنواره از نگاه مردم. فيلمي كه به قول يكي از دوستان موضوعش در حد يك قسمت از پاورچين يا چارخونه بود و چيزي نبود جز شوخي‌هاي اس‌ام‌اسي و اين‌كه مردها حيوانات ناطقي هستند كه به زن احتياج دارند! باور كنيد اين يكي از ديالوگ‌هاي اصلي فيلم بود. موضوع ديگر چندپارگي فيلم و گره‌گشايي‌هايي دم‌دستي بود كه از كمال تبريزي انتظارش را نداشتيم. البته بودند دوستاني كه از اين فيلم با هيجان و شيفتگي حرف مي‌زدند اما... شعارزدگي بلاي ديالوگ‌هاي اين فيلم بود كه انگار فقط آمده بود بخنداند و بعضي‌ها را خوشحال بكند. شايد شوخي‌هاي خوبي هم در كار وجود داشت اما اين سقف سينماي تبريزي نيست. آخرش هم از حق نگذريم كه تيتراژ ابتدايي و پاياني فيلم ايده نو و خوبي داشت كه بهتر از باقي قسمت‌هاي آن بود. چيزي كه تا آخرين لحظه بيننده را در سالن مي‌نشاند و قبل از اين هم سامان مقدم در فيلم «مكس» با اجرايش جواب گرفته بود.
2- «استشهادي براي خدا» به نظرم فيلم مغفول مانده امسال است. بازي خوب جمشيد هاشم‌پور كه انگار اصلاً ديده نشد و قاب‌بندي‌هاي خوب تصوير در كنار كارگرداني قابل قبول. عده‌اي اين فيلم را كپي‌برداري فيلم «يول» مي‌دانستند و به همين دليل آن را دوست نداشتند و عده‌اي ديگر هم مي‌گفتند كه فيلم فقط تصوير نيست، به سينما نيامده‌ايم كه از يك آلبوم زيبا لذت ببريم و... نظر تمامي اين دوستان محترم اما بدون رودربايستي به نظرم اين فيلم بهترين فيلم جشنواره امسال بود. حالا اگر كپي هم باشد دست كارگردانش درد نكند كه اين‌قدر خوب آن را از آب درآورده. كاش جايزه نقش اول مرد امسال را به هاشم‌پور مي‌دادند. كاش...
3- «شب» رسول صدرعاملي مشخصاً فيلم او نبود. بود اما نه از جنس سينماي او. به قول دوستي اگر عزت‌الله انتظامي و خسرو شكيبايي و امين حيايي را دست هر كس ديگري هم مي‌دادي كار را خوب از آب درمي‌آورد. اين وسط نمي‌دانم چرا سيمرغ را به امين حيايي دادند كه نقش دوم بود در حقيقت و تنها كارش تقليد لهجه ساروي‌ها. جشنواره بيست و ششم است بالاخره! «شب» فيلم عزت انتظامي بود. فيلم آقاي بازيگر كه باز هم نشان داد چرا به او مي‌گويند آقاي بازيگر. فيلم خسرو شكيبايي بود كه حالا براي خودش شده غول سينماي ما. نه فيلم رسول صدرعاملي.
4- «محيا» سوژه خوبي داشت؛ دستمايه قراردادن حواشي زندگي مرده‌شورها و نگاهي به مشكلات آنها اما پرداخت آن اصلاً خوب نبود. فيلم آخرش يك ملودرام هندي از آب درآمده بود كه تو مي‌توانستي لحظه لحظه آن را پيش‌بيني كني و اگر يكي دوتا تصوير مرده هم در آن مي‌ديدم دوز هندي‌مان حسابي بالا مي‌زد. البته خود آقاي خواجويي گفت كسي را بازي كردن اين نقش پيدا نكرده و تصور كردن تصاوير آن را به عهده خودمان گذاشت. حيف اين سوژه. حيف اين...
5- «ديوار» بدون شك يكي از فيلم‌هاي پرحاشيه تا روز اكرانش در جشنواره بود. فيلمي كه انتظارات بيشتري از آن داشتيم و دير هم به جشنواره رسيد اما آخرش همه‌مان را زد زمين. بازي مصنوعي و اغراق شده گلشيفته فراهاني چيزي بود كه از او انتظار نداشتيم. كارگرداني و چيدمان صحنه‌ها و فيلمنامه هم طوري بود كه تو هر لحظه مي‌توانستي دست حريفت را بخواني. يك پايان خوب و دوست داشتني هم تير خلاص ماجراي اين فيلم بود كه در آن فقط مهرداد صديقيان خوب بود و محمد كاسيبي كه محمد كاسبي هميشگي بود.
6- «كنعان» به نظرم سانتي‌مانتال ترين فيلم امسال بود كه مي‌خواست بود يكي به نعل بزند و يكي به ميخ. فيلمي كه مي‌خواست طيف روشنفكر جامعه را پوشش بدهد و داستان آدم‌هايي بود كه به قول خودماني‌اش خوشي زده بود زير دلشان. محمدرضا فروتن يكي از ضعيف‌ترين بازي‌هاي اين سال‌‌هايش را در آن داشت و اين‌قدر شل و ول بود كه هر لحظه مي‌گفتي الان است كه بخورد زمين. ترانه عليدوستي هم كه اصلاً سن و سال مناسبي براي نقش‌اش نداشت و گريمش هم آدم را آزار مي‌داد. بهرام رادان يك بازي معمولي مثل اين روزهايش داشت كه آخرش معلوم نشد براي چه اين‌قدر زور مي‌زد كه خوب به نظر برسد! ماجراي كنعان اما فقط اينها نبود. كنعان فيلم و دغدغه ما نبود، خيلي كند پيش مي‌رفت و خيلي از اتفاقاتش معقول به نظر نمي‌رسيد.
بگذريم. ماني حقيقي آبادان را خيلي دوست داشتيم اما حالا در كنعان اصلاً او را نمي‌شناسم خودش هم گفته كه دوست دارد ماني حقيقتي سازنده آبادان باشد تا كنعان!
7- «به همين سادگي» فيلم خوبي بود هرچند به نظرم كند مي‌آمد و هرچند آخر ماجرا را دوست نداشتم. بازي هنگامه قاضياني در اين فيلم كامل، خوب و دوست داشتني بود. كاراكتر‌ها در اين داستان‌به خوبي انتخاب شده بودند و ميركريمي جز يكي دو مورد به خوبي از پس عمل آوردن صحنه‌ها و حس‌ها برآمده بود. «به همين سادگي» فيلم ساده‌اي بود مثل اسمش. داستان درستي داشت، صحنه‌ها خوب چيده شده بود و در كل نسبت به باقي فيلم‌هاي جشنواره امسال فيلم قابل تأملي مي‌نمود. به همين سادگي.
* * *
جشنواره بيست و ششم رسماً تمام شد و برنده‌هايش را هم ديديم. بدون هيچ اعتراضي. بدون هيچ... مي‌گويند جشنواره يعني همين، اين‌كه آخرش اگر همه هم راضي نبودند اما حرفي نزنند. يك هپي‌اند براي بزرگ‌ترين همايش سينماي ايران درست مثل اكثر فيلم‌هاي امروزش. همين.

Labels: ,

Tuesday, February 12, 2008
با بهناز جعفري و شقايق نوروزي به بهانه حضور در سريال «بيداري»
قسمتي از اين گفت و گو هفته گذشته در هفته نامه چلچراغ چاپ شد. عكس مهگامه پروانه.


مرثيه كسي كه شبيه آدم‌هاي امروز نيست


1- بهناز جعفري حالا امروز اين قدر چهره شناخته شده‌اي هست كه احتياج به معرفي كردن ندارد. او به همراه شقايق نوروزي دو بازيگر اصلي سريال «بيداري» هستند. شقايق نوروزي كه اولين كار تصويري خودش را تجربه مي‌كند.
2- سريال «بيداري» سريال خوبي است اما خيلي‌ها عقيده دارند همزماني پخش آن با سريال‌هايي همچون ساعت شني و روزگار قريب باعث شده آنچنان كه بايد ديده نشود. البته در اين ميان يكي دو تا ايراد حقوقي هم به كليت ماجراي داستان آن وجود دارد كه انگار توي چشم قانون‌دان‌ها مي‌زند. پي‌گيري اين موضوع باشد براي بعد.
3- با اين‌كه نقش اين دو بازيگر در سريال بيداري هيچ ربطي به هووها ندارد اما انگار خيلي‌ها اين احساس را نسبت به آنها پيدا كرده‌اند كه هوو هستند. هووهايي كه بعضي وقت‌ها با هم مهربانند و بعضي وقت‌هاي ديگر نامهربان.
4- بهناز جعفري اصرار دارد كه نقش او در سريال اصلاً منفي نيست و خسته شده از اين‌كه هر كس او را مي‌بيند به او مي‌گويد چرا اين‌قدر منفي بازي مي‌كني. از طرف ديگر شقايق نوروزي هم يك جورهايي مي‌خواهد از مظلوميت تورنگ فرار بكند و اميدوار است اين كاراكتر روي بازي‌ها و انتخاب‌هاي آينده‌اش سايه نيندازد
.



*مي‌گويند سريال «بيداري» آن طور كه بايد ديده نشده اين شايد به خاطر سروصداي حول و هوش «ساعت شني» باشد و پخش سريال‌هاي «روزگار قريب» و «شهريار»؟
بهناز جعفري: نه من اين مسئله را قبول ندارم. حالا شايد به اين خاطر كه با خيلي‌ها برخورد كرده‌ام كه از اين سريال تعريف مي‌كنند. اين سنگ محك من است ولي دليل شخصي‌اي هم براي اين موضوع دارم. هميشه عادت دارم موقع پخش كارهايم در مورد آنها قضاوت مي‌كنم. فكر مي‌كنم اگر تماشاچي‌اي هم خيلي دير به جمع بينندگان اين كار پيوسته باشد بدش نيايد آن را پي‌گيري كند چون داستان خوب و جذابي دارد. اما خاص بودن «ساعت شني» را هم نمي‌توانم انكار بكنم، همان طور كه فكر مي‌كنم «حلقه سبز» هم مي‌توانسته و مي‌خواسته كه خاص باشد ولي به نظر من به دليل ضعف كلي سينماي ما در جلوه‌هاي ويژه به اين خواسته‌اش نرسيده.
شقايق نوروزي: شايد بشود گفت سريال‌هايي كه مي‌گوييد موفق‌تر شده‌اند عام‌پسندتر از «بيداري» بوده‌اند ولي فكر مي‌كنم آنهايي كه تخصصي‌تر به كار نگاه مي‌كنند نظر ديگري داشته باشند.


*تورنگ يك جاهايي اعصاب آدم را خرد مي‌كند، اين را خودت قبول داري؟ اعصابت موقع فيلمبرداري يا الان كه كار را مي‌بيني از دستش به هم نمي‌ريزد؟ روي نروت نبود؟
شقايق نوروزي: من در اوايل برخوردم با تورنگ به چنين حسي رسيده بودم و يك‌جاهايي به نظرم كارهايش احمقانه مي‌آمد ولي در بحث‌هايي كه با آقاي عظيم‌پور داشتيم يواش‌يواش كه پيش رفتيم با آن كنار آمدم. آن وقت ديدم كه نه چيز غيرعادي در شخصيت او وجود ندارد. اين‌كه مي‌گويي اعصاب آدم را خرد مي‌كند شايد به خاطر اين است كه فكر مي‌كنيم رفتار او مغاير چيزي است كه الان در جامعه ما باب شده اما اين رفتار براي تورنگ چيز غيرعادي نيست. او آدمي است كه به همه چيز سالم نگاه مي‌كند.
بهناز جعفري: مي‌خواهم اينجا از اين‌كه فيلم را تا حالا ديده‌ايم فاكتور بگيرم. وقتي كه سناريو را خواندم همه چيز برايم پذيرفتني بود به دليل اين‌كه مي‌گفتم خب اين آدمي است كه از يك روستا مي‌آيد تهران و كسي كه از چنين فضايي به يك شهر بزرگ اينچنيني بيايد حتماً خيلي از چيزهاي آن را هم نمي‌داند. به نظر من در سيستم شهرنشيني امروزي كمي شارلاتانيسم و از اين‌جور چيزها وجود دارد كه در مقابلش روراستي مثلاً روستايي‌ها را داريم.


*اين اولين حضور شما در تلويزيون است، چطوري براي بازي در «بيداري» انتخاب شديد؟
ش.ن: آقاي عظيم‌پور براي اين كار دنبال يك چهره جديد بودند كه ديده نشده باشد و بتواند نقش را براي مخاطب باورپذيرتر بكند. به همين خاطر از حدود 300 نفر تست گرفتند كه من هم جزو آخرين‌هاي آن بودم و بعدش هم خب انتخاب شدم.
*شايد براي خانم نوروزي اين‌طور نباشد اما كار كردن با كارگرداني كه تجربه اول كاري‌اش است به نوعي براي شما ريسك به حساب مي‌آيد.
ب. ج: براي من زياد پيش آمده كه در كارهاي تجربي بچه‌هاي دانشگاه كار كنم. فيلم‌هاي كوتاه زيادي را هم بازي كرده‌ام و اصلاً هم اين حس را نداشته‌ام كه حالا برويم تا بعداً ببينيم چه مي‌شود. كاملاً با ايمان رفتم سر اين كار چون درباره موفقيتش مطمئن بودم.


*يك تعريف از كلمه هوو در جامعه سنتي هست كه با چيزي كه ما در اين فيلم مي‌بينيم خيلي فرق دارد، يعني اصلاً مي‌شود گفت شماها در اين فيلم هوو نيستيد. مي‌خواهم بدانم قبل از اين كار تعريف و ذهنيت شما از كلمه هوو چه بوده؟
ب.ج: من ياد مادرهاي ايراني مي‌افتادم. يك قصه روتين ايراني كه حالا مي‌توانست در حرامسراها اتفاق بيفتد كه سوگلي‌اي وجود داشت و تعدادي زن ديگر و اينها مجبور بودند با هم زندگي كنند و با يك شوهر سر كنند. يك چيز ديگر هم كه به آن خيلي فكر مي‌كنم اين است كه اصلاً پذيرفتن هوو و سر يك نفر ديگر آمدن چطور مي‌تواند در مخيله‌آدم بگنجد؟ اما الان فكر مي‌كنم در اين ماجرا اصلاً سراغ كلمه هوو نرويم چون تعريف جالبي هم در جامعه ما ندارد. به هر حال نقش من (شادي) از سينا جدا شده بود و از يك جاي قصه به بعد و بعد از مرگ او به ماجرا اضافه مي‌شود و اصلاً ماجراي زن روي زن آمدن در كار نيست.


* به نظر شما رفتن سراغ اين طور موضوعات خاص كه تلويزيون تازه به سراغشان رفته چقدر مي‌تواند مفيد باشد؟ چه موضوعات ديگري از اين دست هست كه بايد به سراغشان رفت؟
ب.ج: يك چيزي است كه مدت‌هاست مثل خوره به وجود من افتاده. اين كه آقا جان چرا گفتن حقيقت بايد جرم داشته باشد و كارهاي اين طوري قلع و قمع بشود. چرا اجازه داده نمي‌شود كه «ساعت شني» طبق همان سيستمي كه ساخته شده پخش و تمام بشود. يادم مي‌آيد وقتي كار آقاي كمال تبريزي «دوران سركشي» ساخته و پخش شد خيلي از خانواده‌ها معترض بودند كه دخترهاي ما هر چه را هم كه بلد نبودند ياد گرفتند و از اين جور حرف‌ها. يا مثلاً حالا رحم اجاره‌اي و موضوع «حلقه سبز» كه مورد مناقشه قرار گرفته. من فكر مي‌كنم اينها همه واقعيت‌هايي است كه دارد اتفاق مي‌افتد و ما همه‌اش مي‌خواهيم روي آنها درپوش بگذاريم و نمي‌دانم چرا اساتيد‌اهل فن و بزرگان و كساني كه بايد تصميم پخش بگيرند، اجازه پخش چنين چيزهايي را به سختي مي‌دهند؟ چرا به رحم اجاره‌اي كه معضل خيلي از دخترهاي اين جامعه است و دارند از همين راه پول در مي‌آورند و در قانون هيچ چيز حمايتي براي آنها وجود ندارد نبايد پرداخته بشود؟ چرا ما همه‌اش به اين عادت كرده‌ايم كه نه نشان ندهيم چون چيزهايي را هم كه بلد نيستند ياد مي‌گيرند! چرا به عكس ماجرا فكر نمي‌كنيد؟ چرا همه‌اش تماشاچي بايد در يك سطح عامي قرار بگيرد كه كوتاه‌ترين درجه ممكن است. چرا فكر نكنيم كه با ديدن اين چيزها هم مي‌شود راه درست را پيدا كرد و درست‌تر تصميم گرفت؟
ش. ن: غير از چيزهايي كه بهناز گفت كه چرا اجازه نمي‌دهند كه مثلاً فلان چيز گفته شود من فكر مي‌كنم خود جامعه ما هم خيلي وقت‌ها نسبت به اين طور مسائل كمپلكس دارد. اين چيزي است كه دارم امروز با آن برخورد مي‌كنم. من فكر نمي‌كنم موضوع «بيداري» خيلي خارج از عرف جامعه باشد فقط يك ماجراي كوچك اين وسط شايد خيلي عرف نباشد. اين‌كه ازدواج اين دختر در شناسنامه‌اش ثبت نشده. حتي خود مردم عادي نمي‌خواهند خيلي راحت با اين موضوع كنار بيايند و در برابر چنين مسائلي گارد دارند. حالا نمي‌دانم چرا همه دوست دارند ادعا بكنند كه ما در جامعه اصلاً چنين افراد و چنين معضلاتي نداريم!


*برگرديم سراغ «بيداري» و خاطره‌ها و اتفاقات اطرافش. درباره همكاري‌تان در اين سريال صحبت كنيد؟
ش. ن: اولين چيز راحتي من و بهناز در كنار هم بود. چيزي كه به خاطر مهرباني بهناز پيش آمد. ما بده بستان خوبي با هم داشتيم.
ب. ج: نكته جالب توجه در مورد ما اين بود كه دريافت‌هاي ما از هم بدون ديالوگ بود و ما خيلي راحت همديگر را درك مي‌كرديم و اصولاً چون من خيلي موقع كار عصبي مي‌شوم شقايق مدام به من آرامش مي‌داد. ما مدام در بازي همديگر را چك مي‌كرديم.


*مي‌خواهم اينجا هر كدام از شما نقشش را با من عوض كند و به عنوان خبرنگار از آن يكي درباره كار و چيزهايي كه شايد ما نمي‌دانيم بپرسد. در حقيقت مي‌خواهم يك جورهايي با هم دوئل كنيد.
ب. ج: اگر به جاي نقشم باشم از تورنگ مي‌پرسم تو كه مي‌دانستي كه من اين‌قدر بچه دوست دارم چرا آن را به من ندادي؟ شايد اين يكي از هزاران ري‌اكشن مردم در هر روز نسبت به ما باشد. اين‌كه مثلاً اگر تو بچه را بگيري چكار مي‌كني يا مثلاً وقتي با وحيد فرار مي‌كني چه مي‌شود و... يعني اگر فيلم دست من بود به جاي شادي به تورنگ مي‌گفتم تو بچه را بده به من و به باقي ماجرا كاري نداشته باش و مطمئن باش خوشبختش مي‌كنم. تا تورنگ هم بتواند از آن خانواده دل ببرد و بعد هم گذشته‌اش را مثلي خيلي از زنان جامعه ما پاك كند. چون مي‌دانم خيلي‌ها اين كار را مي‌كنند كه حتي دوباره شناسنامه مي‌گيرند و يك زندگي نو را شروع مي‌كنند.
ش. ن: پايان ماجرا از ديدگاه تورنگ فكر نمي‌كنم خيلي متفاوت باشد با اين چيزي كه الان برايش اتفاق مي‌افتد. درباره تورنگ بايد اين را هم در نظر بگيريم كه مسيرش اين‌قدر مثل شادي باز نيست كه بتواند مثلاً دوتا انتخاب داشته باشد حتي. شخصيت او خيلي نوسان دارد و چيزهاي مختلفي را بايد بگذراند و بالا و پايين كند تا به همين پاياني كه دارد برسد.
ب. ج: حالا اگر من بخواهم از شقايق سؤال كنم از او مي‌پرسم تو دوست داري بعد از اين كار چه اتفاقي برايت بيفتد؟
ش. ن: بعد از اين جريان هنوز كه هنوز است احساس مي‌كنم كه تئاتر برايم جذاب‌تر است.الان در اين موقعيتي كه هستم اين طور فكر مي‌كنم نمي‌دانم بعداً هم اين طور باشم يا نه! اميدوارم واقعاً هر اتفاقي كه قرار است برايم بيفتد به همين خوبي باشد. يعني من فكر مي‌كنم كه تورنگ شروع خوبي بوده. اميدوارم دچار اين نشوم كه به قول بهناز مجبور باشم به هر بادي بروم. دوست دارم خودم انتخاب كنم.


*درباره بازخوردهاي بيروني كار هم حرف بزنيم.
ب. ج: طبق معمول به من مي‌گويند نمي‌شود تو اين‌قدر منفي نباشي؟! ولي اينجا صادقانه مي‌گويم كه من منفي نيستم. من به نوبه شادي به تورنگ كمك مي‌كنم حالا يك جاهايي هم شايد بد بشوم اما شخصيتم يك شخصيت خاكستري است. الان شما واقعاً فكر مي‌كنيد من در اين كار يك عجوزه‌ام؟
ش. ن: بيشترين سؤالي كه از من مي‌پرسند همان سؤال اول شماست. اين‌كه چرا بعضي وقت‌ها تورنگ اين‌قدر روي اعصاب است؟ و من هم همان جواب‌هايي كه به شما دادم را به آنها مي‌دهم. در مورد نقش شادي هم اتفاقاً من با آدم‌هايي برخورد داشته‌ام كه به او حق مي‌داده‌اند و جبهه منفي نسبت به آن نداشته‌اند.


*شايد اين ماجرا از سياق برنامه‌هاي تلويزيوني به وجود مي‌آيد. اين‌كه يا همه آدم خوبه هستند و يا آدم بده و هيچ آدم بينابين و خاكستري وجود ندارد. چيزي كه شبيه اكثر ما باشد. حالا با اين اوصاف شما به عنوان بازيگران اين كار، ته ماجرا از بازي خودتان در «بيداري» راضي هستيد؟
ب. ج: من نقش خيلي خوبي را در اين سريال دارم. شايد چيزي كه آرزوي خيلي از دخترهاست. اين‌كه به راحتي و بي‌محابا تصميم بگيرند، بروند يا بمانند يا مثلاً فلان كار را بكنند. اين‌كه تو با سر بروي توي شكم ماجرا. من خودم هم گاهي وقت‌ها به او حسودي‌ام مي‌شود. حالا اما دوست دارم حس شقايق را هم نسبت به اين كار بدانم. فكر مي‌كنم سؤال از او در اينجا مثل آن روزي بود كه من روسري آبي را بازي كرده بودم. اگر آن روز چنين سؤالي را از من مي‌پرسيدند مي‌گفتم خيلي شاد و خوشحال بودم و احساس مي‌كردم كه خب من هر كاري را كه بلد بودم انجام داده‌ام ولي الان كه مي‌نشينم و صداي ونگ‌ونگ خودم را گوش مي‌كنم دلم مي‌خواهد بروم و خودم را در روسري آبي يك فصل بزنم و بيايم بيرون. فكر كنم اين را بايد در سال‌هاي بعد از شقايق پرسيد، به همين خاطر برويم سراغ سؤال بعد بهتر است.


*تورنگ براي شما چه چيزي در بازيگري داشت؟ مي‌خواهم بدانم چقدر شبيه خودتان بود؟
ش. ن: قطعاً يك شباهت خيلي بارز بين ما بوده كه براي اجراي نقش‌اش انتخاب شده‌ام. ولي وقتي كه شروع كرديم به كار تازه فهميدم كه نه اتفاقاً فاصله‌هايمان از هم خيلي زياد است. چيزي كه اين كار، آخر سر براي من داشت تجربه تصوير بود. نمي‌گويم فقط از نظرتكنيك كاري، كلاً تجربه كار در فضاي تصوير كه به نظرم خيلي فرق مي‌كند با فضاي تئاتر و چيزي كه من از آن تجربه داشتم. به غير از بحث كاري همان طور كه بهناز اول كار به من گفت: «تو در اين كار بزرگ مي‌شوي» واقعاً «بيداري» از نظر زندگي و اجتماعي چيزهايي را براي من آورد كه شايد تا قبل از آن با چنين تجربه‌هايي آشنا نبودم.


*دنبال يك سؤال براي پايان اين گفت‌وگو مي‌گردم.
ب. ج: من هم دنبال يك پايان توپ هستم. من دفعه بعد اگر با شما مصاحبه داشته باشم اول سؤال آخر را از شما مي‌پرسم. بهتر نيست؟ فكر مي‌كنم شروع خوبي باشد.
ش. ن: من هم دفعه بعد حتماً بايد با بهناز بيايم يادتان باشدها. فكر مي‌كنم اين طوري تمامش كنيم بهتر باشد.

Labels: , ,

Tuesday, February 05, 2008
با آزيتا حاجيان به بهانه «ساعت‌شني» درباره بازيگري، نقش‌هاي متفاوت و...

گفت و گوي با آزيتا حاجيان را دوست دارم. گفت و گويي كه قسمتي از آن هم در چلچراغ چاپ شد. توضيح بيشتري نمي‌دهم و قضاوت را به عهده خودتان مي‌گذارم. عكس هم مال مهگامه پروانه‌ست.

ما آوانگارد نبوديم

1-به بهانه بازي خوب و درخور تقدير آزيتا حاجيان در سريال «ساعت‌شني» براي گفت‌وگو به سراغش رفتيم. او زياد اهل گفت‌وگو نيست. مي‌گويد: «چرا شش ماه پيش سراغ من نيامديد؟» اما وقتي مجابش مي‌‌كنم مي‌خواهيم درباره نقش‌هاي متفاوت حرف بزنيم قبول مي‌كند گفت‌وگو كنيم.
2-آدم رك و راستي است و بدون رودربايستي حرفش را مي‌زند. او هم مثل خيلي از بازيگرهاي خوب ديگر روي تئاتري بودنش تأكيد دارد.
3-«دزد عروسك‌ها» اولين حضور او در سينما جزو خاطرات خوش كودكي خيلي از ماهاست. نگاهي كه به بازي‌هايش مي‌اندازي مي‌بيني همه‌شان را يك جورهايي دوست داري. سفر سبز، آدم برفي، روبان قرمز و... حالا هم ساعت‌شني.
4-از فضاي بيمارگونه جوان‌‌هاي امروز مي‌گويد و تربيت چهارچوب‌دار روزگار خودشان و نگران نسلي است كه خودش هم واقعاً نمي‌داند چه كار مي‌خواهد بكند. او معتقد است شكستن همين چهارچوب‌ها نكته‌اي است كه نمي‌گذارد نسل امروز و ديروز در كنار هم قرار بگيرند.
5-مادر مهراوه و مليكا شريفي‌نيا خيلي آدم دموكراتيكي است و در انتخاب فرزندانش دخالتي نكرده و نمي‌كند. او حرف‌هاي جالبي در
مورد همه چيز مي‌زند كه با هم قسمت‌هايي از آن را در ادامه مي‌خوانيم

-مي‌خواهم گفت‌وگو را با نقش متفاوت شروع كنيم. نقش‌هايي كه متفاوت هستند و در خودشان نوعي ساختار‌شكني دارند از طرف بازيگرها سخت پذيرفته مي‌شوند. شايد نمونه‌اش را در ايران كم داشته باشيم. مثلاً نقش خانم فريماه فرجامي در فيلم سرب. انتخاب اين طور نقش‌ها سخت به نظر مي‌رسد. شما اما بيشتر سراغ اين طور نقش‌هاي خاص رفته‌ايد. مي‌خواهم درباره انتخاب‌هايتان حرف بزنيد. اين‌كه چطور راحت‌تر از بقيه سراغ اين نقش ها مي‌رويد؟
من بازيگر تئاتر هستم و در تئاتر اين را اساتيد ما به ما ياد داده‌اند كه تصوير زيبا داشتن در بازيگري هيچ ارزشي محسوب نمي‌شود؛ اين در ذهن من حك شده. يعني اين‌كه در خلاقيت بخش صورت و چهره كاراكتر كاملاً به عهده گريمور است و هر كاري كه بخواهد مي‌تواند با آن انجام بدهد و بخش ارائه واقعي هستي نقش با بازيگر است. بنابراين از همان روز اولي كه من بازيگر شدم، كه 16 سالم بود، مقوله اين‌كه صورتم چقدر زيباست يا چقدر زشت است، چشمانم ريز است يا دماغم گنده است يا مسائل اين‌چنيني از ذهن من پاك شده بود و اين را مديون اساتيد بسيار خوبي هستم كه با آنها كار كرده‌ام. از جمله آقايان ركن‌الدين خسروي، حسين پرورش و... بعد از اينها همان‌طور كه مي‌دانيد ورود من به سينما با فيلم «دزد عروسك‌ها» بود و نقش «عجوزه». بنابراين از ابتدا هيچ مسئله‌اي با صورتم نداشتم؛ چه زشت چه زيبا. در نقش‌هاي نرمال‌تر هم كه كار مي‌كردم باز هر آن‌چه كه كارگردان از شكل آن كاراكتر مد نظرش بود برايم در اولويت بود. و خب البته نقش‌هاي خاص خيلي تفحص مي‌خواهد، خيلي جست‌وجو و تلاش مي‌خواهد كه يك تجربه جديد را به شما ارائه بدهد و اين شانس تجربه كردن معمولاً با نقش‌هاي خاص بيشتر پيش مي‌آيد تا نقش‌هايي كه ما به ازاي عيني دارد و نقش‌هاي نرمالي كه ما با آن زندگي كرده‌ايم و نهايتاً جلوي دوربين تكرار عيني بخشي متفاوت‌تر از زندگي خودمان است.

-صحبتي كه هست خيلي از بازيگرها عقيده دارند كه ممكن است با قبول چنين نقش‌هايي مخصوصاً در اولين بازي‌ها به چهره خودشان در نگاه كارگردان‌ها خدشه‌وارد كنند و اين تصور به وجود بيايد كه بايد حتماً كارهاي خاص بكنند. به زبان خودماني وجهه كاري‌شان خراب مي‌شود.
شايد من به شعور كارگردان‌ها بيش از اين حرف‌ها اعتماد داشته‌ام. فكر مي‌كردم كه يك كارگردان وقتي كه كار تو را مي‌بيند، به اين فكر مي‌كند كه اين آدم در اينجا توانست اين نقش را دربياورد و از پس‌اش برآمده، حالا صورتش هم احتمالاً يا يك ذره زشت‌تر از اين است يا يك‌ذره زيباتر. من معتقد بودم كه كارگردان‌ها بيشتر به بازي اهميت مي‌دهند تا صورت. زماني كه من وارد سينما شدم، اين طور بود. الان اما قضيه فرق كرده است.

-در نهايت مي‌خواهم بدانم يك نقش چه چيزي بايد داشته باشد تا شما انتخابش كنيد؟
اين‌كه من يك نقش را بپذيرم و برايش زحمت بكشم و جسم و جانم را در طول فيلم‌برداري يك تا دو ماه در اختيارش قرار بدهم، بايد وقتي كه آن را در مرحله سناريو مي‌خوانم به اين برسم كه چيزي براي گفتن دارد. يعني يا در زمينه عواطف و احساسات يك تجربه جديد به تماشاگر بدهد يا در زمينه تفكر يك تحولي را در اختيار تماشاگرش قرار ‌دهد يا در زمينه رفتار چيزي به دانش و دريافت و ادراك تماشاگر اضافه ‌كند. اگر چيزي نداشته باشد و به نظرم بي‌خاصيت بيايد، برايم جذابيتي ندارد. اگر اينها را نداشته باشد كه مرض ندارم برايش زحمت بكشم.

-اين طور كه به كارهاي شما نگاه مي‌كنم، به اين مي‌رسم كه حتماً نقش بايد يك شاخصه داشته باشد تا انتخابش كنيد. مثلاً در «آدم برفي» شايد لحن و كلام باشد، در «روبان قرمز» چيز ديگري. حالا اين مي‌تواند در بخش تكنيكال ماجرا باشد يا در بخش وجودي آن. در بخش تكنيكال نه. اصولاً من با چشم بيننده كاري ندارم. براي من دريافت و ادراك او مهم است. يعني بيشتر با ذهن و قلب او كار دارم. ممكن است من را مثل يك عروسك بفرستند جلوي دوربين، اما هيچ چيزي براي ارائه به بيننده نداشته باشم و يك چيز تكراري لختِ بي‌خاصيت را اجرا بكنم و بيننده خيلي هم از رنگ و لعاب ماجرا خوشحال بشود. اين براي من جذاب نيست، اما اگر يك چيزي براي ارائه به بيننده داشته باشد آن مي‌شود شاخصه و اصلاً هم تكنيكال نيست. مثلاً «مش دريا» اين نقش آخري كه من كار كردم، صدا سازي دارد، لهجه دارد، اما خودش اگر بي‌خاصيت بود، اگر آن منش را نداشت، اگر آن ايده‌آل‌ها و جايگاه را نداشت و آن سجاياي اخلاقي درستي كه من روي آنها تأكيد دارم، به صرف اين‌كه بروم جلوي دوربين تلويزيون كه ببينيد من چه بازيگر توانايي هستم مطلقاً چنين كاري را انتخاب نمي‌كردم. اصلاً آب در هاونگ نمي‌كوبم. چون يا من بازيگر بودم و مردم دوست داشته‌اند و تأييد كرده‌اند يا نبوده‌‌ام. اگر نبوده‌ام كه خيلي زودتر از اينها بايد خداحافظي مي‌كردم و مي‌نشستم توي خانه‌‌ام، مثل شرايطي كه براي خيلي‌ها پيش آمد. حتماً يك خرده بازيگر بوده‌‌ام كه هنوز هستم و به من كار پيشنهاد مي‌شود. من بحث اين‌كه بخواهم ميزان بازيگري خودم را به كسي ارائه بدهم، اصلاً ندارم و اصلاً در اين زمينه ديوانه نيستم كه زحمت بكشم. بايد نقشم يك چيز به زندگي مردم اضافه كند.

-درباره «مش دريا» حرف بزنيم. من چنين آدمي را در شهر ملاير ديده بودم و وقتي تصويرش را روي صفحه تلويزيون ديدم زود رفتم به همان روزهايي كه آنجا بودم. مي‌دانم كه شما هم اصليتي ملايري داريد. مي‌خواستم بدانم شما اصلاً با مابه‌ازاي بيروني اين آدم روبه‌رو شده بوديد، يا «مش دريا» همين‌طوري به وجود آمد؟
نه اصلاً، ديروز كه شما درباره همين با من صحبت كرديد موضوع واقعاً برايم جذاب شد. اين مي‌تواند يك حالت روان نژندانه داشته باشد. شما فيلم «گاو» مهرجويي را ديده‌ايد. براي پرسوناژ آقاي انتظامي در اين فيلم همين اتفاق افتاده بود كه فكر مي‌كرد گاو است. اين خانمي هم كه مي‌گويي شايد برايش يك جريان رواني اتفاق افتاده باشد. من اين آدم را نديده‌ام، اما «مش دريا» اصلاً روان‌نژند نيست. اين آدم بسيار باهوش و هوشيار است و ندار. او يك تخصص بيشتر ندارد؛ فالوده‌سازي. او مجبور است براي اين كار با يك مشت دوره‌گرد مرد هم‌كاسه شود و براي اين‌كه مورد تعارض قرار نگيرد و به لحاظ جنسيت بين اين همه دوره‌گرد مرد دچار مسئله نشود، آگاهانه اين ماسك و الگوي رفتاري را انتخاب مي‌كند براي امنيت خودش. او خودش مي‌داند كه زن است و اصلاً دچار روان‌نژندي نيست. اين انتخاب در نهايت سلامت رواني فقط براي محافظت از خودش است.

-معلوم است كه همه مؤلفه‌هاي اين كاراكتر از ابتدا در فيلمنامه نبوده. مي‌خواهم بدانم خلق اين شخصيت چقدرش مال خود شماست؟
بعد از اين‌كه قرار شد من «مش دريا» را بازي بكنم، ما سه چهار جلسه جانانه با آقاي رفيع‌زاده نويسنده كار داشتيم. نشستيم و زندگي «مش دريا» را زير و زبر كرديم، برايش شناسنامه درآورديم و جايگاه اقتصادي – فرهنگي و اجتماعي‌اش را بررسي كرديم و شاخصه‌هاي شخصيتش را بيرون كشيديم. از روز اول فيلم‌برداري بخش من هم اين بالا و پايين كردن‌ها با كارگردان شروع شد و آرام آرام در طول چهار پلان اوليه «مش دريا» را خلق كرديم. اين شخصيت واقعاً آرام آرام به وجود آمد. «مش دريا» مطلقاً مابه‌ازاي بيروني نداشت، يعني من نديده‌ام و اين اولين بار است كه شما به من اين را مي‌گوييد و اين خيلي براي من باعث خوشحالي است. البته من براي اين كاراكتر يك‌سري مأخذها داشتم. يعني همان ملاير كه بوديم در منزل مادربزرگم كه از بزرگان آن شهر بود، مابه‌ازاهايي از اين نقش وجود داشت. در منزل مادربزرگم كساني بودند كه در كارها به او كمك مي‌كردند و من خيلي در اجراي «مش دريا» فلاش بك زدم به آن دوران تا بتوانم به تيپ و طبقه «مش دريا» و بعد به سجاياي اخلاقي‌اش نزديك شوم. يعني تفكرات و خلاقيت خودم و آقاي رفيع‌زاده و آقاي بهراميان را داشتم، حالا سعي كردم كه براي اين‌كه عميق‌تر به اين نقش نزديك بشوم، هي فلاش‌بك داشته باشم و بروم به آن روزها و پيش آن آدم‌ها و جايگاه اجتماعي‌«مش دريا» را از آن آدم‌ها بگيرم. از هركدامشان يك ذره براي «مش‌دريا»‌آوردم. يعني استراكچر قضيه درست شده بود و حالا بايد مي‌رفتم سراغ جزئيات كه خيلي از آنها كمك گرفتم. خيلي خوشحالم كه اين ذخيره‌‌ها را از دوران كودكي‌ام داشتم و در خلق اين كاراكتر از آنها استفاده كرده‌ام.

- الان بحث دور و بر «ساعت شني» خاص بودن و بكر بودن سوژه و خط ‌قرمز‌هايي است كه وجود دارد يا ندارد. نمي‌خواهم الان درباره اين چيزها صحبت كنيم، چون همه دارند مي‌گويند. به نظر شما چه موضوعات بكر ديگري وجود دارد كه اين روزها مي‌توانيم و بايد به آنها بپردازيم؟
ببينيد اگر خط قرمزي باشد و اگر اين طوري شكسته شود كار ماست، اين كار يك هنرمند است. اين يك موضوع. درباره سؤال اصلي‌تان بايد بگويم يكي از دغدغه‌هاي من الان اين هجوم سرسام‌آور جوانان به سمت بازيگري است. اين هجوم بي‌كانال و گسيخته، نامنسجم، بي‌نظم و خطرناك. موضوع بعد ريشه‌يابي اين مراجعات پركميت به روانكاوي است. اينها مسائل جامعه ماست كه بايد به آنها رسيدگي شود و درمانش پيدا شود. الان ديگر حضور ذهن ندارم. موضوعات از اين دست زياد است.

- اتفاقاً در گفت‌و‌گو با آقاي كشاورز هم ايشان به همين نكته اشاره كردند كه اين روزها بازيگري شده چشم رنگي و دماغ عمل كرده. نمي‌دانم چه چيزي اين ميان وجود دارد؛ شهرت و پول و اين حرف‌هاست يا چيز ديگري؟
اين سطح ماجراست. اشكالش اين است كه بقيه رشته‌ها در اين جامعه بي‌‌ارزش شده. شما وقتي دانشگاه مي‌روي و زحمت مي‌كشي و مدركت را مي‌گيري، وقتي برايت بازار كاري وجود ندارد و رشته‌ات را بي‌ارزش مي‌بيني و آن وقت مي‌بيني در رشته‌سينما و بازيگري با داشتن يك چشم خوشگل و يك دماغ و صورت قشنگ و يك خرده پررويي و بعضي اوقات داشتن يك خرده پول و رشوه دادن و از اين جور حرف‌ها به راحتي يك آدم را از توي خيابان بر مي‌دارد و مي‌آورد و سوپر استارش مي‌كند، طبيعي است تو هم سراغ اين رشته مي‌روي. اين اشكالش از بازيگري يا بچه‌هاي ما نيست، اشكالش از وضع نابسامان اجتماعي است كه گريبان ما را گرفته. ريشه آنجاست
.

- پس اين پشت پرده‌اي كه مدام از آن حرف مي‌زنند چه نقشي در ماجرا دارد؟
همه اينها زاييده يك شرايط اجتماعي نابسامان و نامتعادل است كه ترتيب اثر دادن به آن و حل كردن مشكلش فقط دست دولتمردان و سياستگذاران است.

- يكي مي‌گفت به بچه‌ام گفته‌ام حق نداري راه من را ادامه بدهي. شما اين حرف را به فرزندانتان نزويد كه سراغ بازيگري نرويد؟
من به دموكراسي خيلي اعتقاد دارم. بچه‌هاي ما شاهد معايب ماجرا بوده‌اند و آن را مي‌شناسند، چون در خانه ما همواره درباره بازيگري به عنوان عسلي كه بايد به آن انگشت زده شود حرف زده نشده. ما درباره مصائبي كه ديگران كشيده‌اند، خودمان كشيده‌ام و در سينماي ايران هست صحبت مي‌كنيم؛ خيلي هم باز صحبت مي‌كنيم. درباره مواهبش هم حرف مي‌زنيم. بچه‌‌ها هم مواهبش را مي‌دانند هم معايبش را. انتخاب با خودشان است، همان طور كه مسئوليت با خودشان است. ما فقط مشاوره‌مي‌دهيم. اگر از من بپرسند مادر اين سناريو، اين كارگردان، اين نقش براي من خوب است يا نه، نظر خودم را به عنوان نظر مي‌دهم. نه مي‌گويم نرو نه مي‌گويم برو. من اين كار را نمي‌كنم.

- با توجه به همه اين حرف‌هايي كه تا حالا زده‌‌ايم در مورد بازيگري و نقش و از اين حرف‌ها شما چقدر در زندگي آدم آوانگاردي هستيد؟
خيلي نيستم. براي اين‌كه من از يك نسل چهارچوب‌دار هستم. ما در خيلي از بكن نكن‌ها، خيلي از قضاوت‌ها و خوب و بدها، در اخلاقيات و اين جور حرف‌ها بزرگ شده‌ايم. بنابراين آوانگارد بودن براي ما خيلي سخت است. شكستن كليشه‌ها، شكستن باورها و ليميت‌ها براي نسل ما خيلي سخت است و اختلاف ما هم با نسل جديد همين است. ما نمي‌توانيم آن‌چه را كه از قبل آموخته‌‌ايم يا با آن بزرگ شده‌ايم بشكنيم و بياييم در كنار اين نسلي كه همه چيز را شكسته است. براي ما سنگين است. ما خيلي بايد تلاش بكنيم كه به نسل شما نزديك بشويم. براي نقش‌هايي هم كه بازي مي‌كنم، هيچ ليميتي وجود ندارد. اينها جزو آموزش‌هاي من است، يعني از ابتدا در ذهن من شكسته شده كه يك بازيگر عروسك است. من ليميت نشكسته‌ام، باورم اين بوده، اما اصولاً‌متأسفانه خيلي آوانگارد نيستم.

- درباره بازيگري خيلي حرف زديم. مي‌خواهم يك تعريف براي بازيگري بدهيد و بگوييد كه كجاي زندگي شماست؟
بازيگري وام دادن مغز و دل و بدن است به يك پرسوناژي كه روي كاغذ حيات مكتوبش شروع مي‌شود و با وام گرفتن اين سه مركز از شما حيات عيني‌اش شروع مي‌شود. اين بازيگري است و يك وديعه‌اي كه خدا در وجود هر كسي گذاشته.

- همين‌جا قبل از اين‌كه جواب باقي سؤال را بدهيد، به نظرتان اين بازيگري چقدر آكادميك است و چقدر در وجود خود آدم؟
هنر اساساً منوط به جريان آكادميك نيست، اما جريان آكادميك كاناليزه‌اش مي‌كند. بعد اين‌كه كجاي زندگي من است. الان بازيگري براي من دو مبحث دارد. يكي در حيطه عشق زندگي من است كه تعريف خاصي دارد. يكي هم در حيطه جريانات اقتصادي زندگي من است. جريانات اقتصادي زندگي من به اين شكل نيست كه من هر نقشي را بابت پولي كه مي‌گيرم بازي بكنم، ولي اگر يك نقش خوبي باشد كه دوستش داشته باشم مي‌‌تواند در طول دو سه ماه كه مشغولش هستم زندگي من را تأمين كند و بقيه طول سال را من با دغدغه كمتر يك زندگي بسيار نرمال را بگذرانم و نگران نباشم كه باز بابت پول بروم يك بازي بكنم كه دوستش ندارم. آن بخشش كه در حيطه عشق من است در واقع با هر نقشي كه عاشقانه كار مي‌كنم باعث مي‌‌شود كه چيزي را دوباره زندگي كنم. يعني زندگي‌هاي ديگري را در زندگي خودم تجربه مي‌كنم و يك فايل ديگر در زندگي‌ام باز مي‌شود. اين‌كه نه تنها اجازه دارم بلكه تشويقم هم مي‌كنند، پول هم به من مي‌دهند و امكانش را هم به من مي‌دهند تا يك آدم مثل «مش دريا» را بازي بكنم. اين خيلي زيباست. حالا اين بازيگري كجاي زندگي من است؟ قبلاً دور و بر مركز بود، اما الان دارد كم‌كم مي‌كشد به حاشيه.

-پس امروز دغدغه اصلي زندگي شما چيست؟
كشفي از خودم و حضورم در اين جهان، رسالت و مسئوليتي كه داشته‌ام و استنباط اين قضيه كه چرا آمده‌‌ام و بايد چه كار بكنم. اين يك خرده جنبه‌هاي فلسفي دارد. من اين دغدغه را در طول زندگي‌ام داشته‌ام. گاهي كم‌رنگ مي‌شد و گاهي پررنگ، اما حالا كه ديگر سنم به سمت رسيدن به كمال است بيشتر به آن فكر مي‌كنم و دغدغه‌‌ام هست.

-شما به عنوان كارگردان الان اين گفت‌وگو را كات بدهيد.
خيلي چيزها در گفت‌وگوي ما بود. به نظرم اين گفت‌وگو يك فيلم سينمايي نبود، بلكه شبيه يك سريال بود. مثل يك رمان كه شما مي‌خواهيد سرنوشت شخصيتش را خلق كنيد. بعضي از اين شخصيت‌ها شما را با خودشان مي‌كشند به جايي كه بايد بروند. براي همين هم هست كه بعضي از رمان‌ها عالي‌اند. براي اين‌كه با خودت فكر مي‌كني وه چه اتفاق جالبي و بعد شما مصاحبه‌اي از نويسنده‌اش مي‌‌خواني كه مي‌گويد من اصلاً نمي‌خواستم به اينجا برسم، خود شخصيت مرا با خودش برد. بارها و بارها با اين چيزها روبه‌رو شده‌ايم. گفت‌وگوي ما هم همين‌طوري است. اين يك سريال است. تو دفعه بعدي كه اينجا بيايي ممكن است بحثمان يك جايي برود كه نه تو تصورش را بكني نه من. فكر مي‌كنم همين جا همين‌طوري روي هوا ولش كنيم تا بعد. كات.

Labels: , ,

Technorati Profile