فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Sunday, May 14, 2006
آقاي خاتمي و دفتر جديد در وبنوشت
حاج آقا ابطحي مثل هميشه با تمام مشغله‌اي كه دارن پركارن و هرروز وبنوشتو به روز مي‌كنن. آدم واقعا از خودش خجالت مي‌كشه و... بهرحال يادداشت امروز راجع به دفتر جديد آقاي خاتميه كه خوندنش خالي از لطف كه نيست كلي هم مهمه.اينم خود مطلب


۲۴ارديبهشت ۱۳۸۵
ماجرای دفتر کار آقای خاتمی

امروز رفته بودم دیدن آقای خاتمی. از بعد ریاست جمهوری یکسره دنبال جایی بود که در آن اقامت کند و دفتری داشته باشد. به ساختمان همراهان که در خیابان سعد آباد و نه در مجموعه ی سعد آباد بود حساسیت داشت. گر چه مالکیت آن نیز بین بنیاد مستضعفان و ریاست جمهوری اختلافی است ولی همیشه اصرار داشت سریعتر آن محل خالی شود. اما مسئولان امنیتی و حفاظتی در چند نوبت هشدار دادند که ایشان باید در همان محل بماند. علی رغم این روحیه ی آقای خاتمی، در چند روز گذشته ابتدا نامه ای از ریاست جمهوری برای آقای خاتمی ارسال می شود که با توجه به نیاز واحد تشریفات ریاست جمهوری به ساختمان همراهان، ساعاتی که آقای خاتمی در آنجا حضور ندارند را مشخص کنید تا ما در بقیه ی ساعات در دفتری که آقای خاتمی در آن کار می کند، برنامه بگذاریم. می توان حدس زد که آقای خاتمی با حساسیتی که در این مسائل دارد و از اول اصرار به رفتن داشته و بخش حفاظت نمی گذاشته چقدر ناراحت شده. خیلی به دوستانش و برادرش که دفتر او را بی چشمداشت و با از خود گذشتگی اداره می کردند، پرخاش نموده بود. بعد از این ماجرا بی توجه به مسائل حفاظتی، شخصاً تصمیم گرفت از آن روز ساعاتی را به ساختمانی که بنیاد باران در آن مستقر بود برود و دیگر به ساختمان همراهان نرود و نرفت. ساختمانی که جدای از مسائل حفاظتی که لااقل برای دوستان ایشان امنیت و حفاظت از ایشان مهم بود، امکان ملاقاتها و جلسات آقای خاتمی در آن نبود. بگذریم از اینکه چند روز از استقرار آقای خاتمی در ساختمان جدید، تازه نامه دوباره مدیر کل نهاد ریاست جمهوری به شخص آقای خاتمی آمد که حجت الاسلام خاتمی! و نوشته که ریاست جمهوری به آن ساختمان همراهان نیاز کامل دارد. ساختمانی که آقای خاتمی دیگر در آن اقامت نداشت! و پشت بند آن هم دو نامه دیگر از همان مدیر کل درباره ی مواردی که نمی شود به دلایل حفاظتی توضیح داد، رسید. از سویی هم آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور سابق همچنان با تقاضای روزانه ی دهها ملاقات داخلی و خارجی و جلسه رو به رو بود. نمی توانست که آنها را در منزل بپذیرد. چند شب پیش حسن آقای خمینی، نوه ی امام با آقای خاتمی دیدار کرد و یکی از ساختمانهای دفتر امام را برای ملاقاتها و کارهای جاری به عنوان دفتر در اختیار ایشان قرارداد. این کار حاج حسن آقا خیلی پر معنا بود. نه فقط برای آنکه محلی برای دیدارها و ملاقاتهای دفتر آقای خاتمی مهیا کرده است، بلکه به طور سمبلیک نشان داد که امکانات کمی که در اختیار دفتر امام است را در اختیار کسی قرار می دهد که وجودش برای کشور مفید و اگر امام بود، ارزش و جایگاه ویژه ای داشت. شاید نه خاتمی راضی به نوشتن این یادداشت باشد و نه حاج حسن آقا. من به عنوان یک وظیفه انسانی نوشتم تا هم از زحمات خاتمی تقدیر کنم که 8 سال ریاست جمهوری پر اقتخاری بر این مرز و بوم کرد و حتی دفتر کاری برای خودش دست و پا نکرد و هم از حاج حسن آقا که هم قدرشناس است و هم حافظ امینی برای راه و اندیشه ی امام. یقین دارم مردم هم ناظران خوب و قدرشناسان دقیقی هستند. البته خیلی ها از امکانات فراوانی که از بیت المال در اختیار افراد گوناگون هست، اطلاع دارند اما چون خاتمی از آن جنس آدمها نبود این روزها می توان گاهی لبخند در چهره اش دید.ظ
Tuesday, May 02, 2006
خسته ام
بعضي روزا آدم بدجوري خسته مي شه. بدفرم. اينقده كه حوصله هيچ چيزو نداره. اما بعضي وقتا آدم داغون مي شه. يعني ديگه تحمل هيچ چيزو نداره اما كاريم نمي تونه بكنه شايد چون مجبوره! الانه منم اينطورم. يعني از خيلي چيزا خسته شدم اما واقعا نمي تونم كاري كنم چون... اصلا ولش كن ياد آهنگ زندگي فرهاد افتادم. شدم عين اون. به معناي تمام و كمال.«خسته ام من. خسته از بي داد. اي آسمان بشنو از. قلب من اين صدا. اي زندگي بيزار از توام. بيزار از اين آلام. بيگانه ام با سيماي تو...» اينه. اميدوارم زودتر حل شه. مي دوني آدما هيچ كدوم (البته الانو ميگم) همديگه رو درك نمي كنن.محيط كاري كه باهاش حال نكني مي شه برات عذاب روح و جسم. روزمرگي صرف كه فقط براي امرار معاشه. باقي چيزا هم كه بهش اضافه شه مي شه نور علي نور. حالا از نفهم بودن بعضي از آدما بگير تا زيرآب زني هاشون و پاچه خواري و ننه من غريبم درآوردناشون و... كسايي كه شايد تا ديروز براشون تره هم خرد نمي كردي. بدم مي اد از اين جور بشر بدبخت كه منو يكي ديگه رو جا تنگ كن خودش بدونه. بهرحال... اين زندگي واقعيه كه بايد باهاش جنگيد. با يه مشت آشغال كه اينقده مرد نيستن كه جلوي خودت وايسنو حرفشونو بزنن و مثه سوسولا هي موس موس مي كنن. آخ اگه يه روز صبرم تموم بشه خب اونوقت بهشون مي گم يه من ماست چقد كره داره... همين
Technorati Profile