فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Friday, November 24, 2006
دعا براي ناصر عبداللهي



















توي بخش فني روزنامه نشسته بودم و داشتم صفحه بندي مي كردم كه يهو يه خبر عينهو آوار خراب شد روي سرم. نيما اكبرپور اومد بهم گفت شنيدي ناصر عبداللهي حالش بده و توي كما رفته... باقي ماجرا رو يادم نيست اما يهو حالم يد شدو بهم ريختم. فكرش رو بكن خسته از يه كار سخت روزانه و شنيدن اين خبر و ... تنها كاري كه مي تونستم بكنم اين بود كه زنگ بزنم به مهرداد نصرتي كه مي دونستم رفاقتي ديرينه با ناصر داره. مهرداد هم بي خبر بود. اونم انگاري وصلش كرده باشي به برق 220 ولت حالش بد شد. قرار شد يه پرس و جو بكنه و به منم خبر بده. چند دقيقه بعد مهرداد بهم تلفن زد و گفت متاسفانه خبر صحت داره. خانم ناصر بهش گفته بود كه حال ناصر ديشب خراب شده. انگاري رفته بوده حموم و چند ساعتي خبري ازش نمي شه. وقتي مي رن سراغش مي بينن افتاده كف حموم و... ناصر عبداللهي عزيز حالش خوب نيستو هر دو تا كليه اش از كار افتاده و الان توي كماس. ما كه كاري جز دعا كردن براي سلامتي اون ازمون برنمياد. فقط دعا و دعا و دعا و درخواست از خداي بزرگ براي سلامتي رفيق عزيزمون. خدايا ناصرو از تو مي خوايم. ازتون خواهش مي كنم هر كدوم از شما هم كه اين مطلب رو مي خونين براي ناصر دعا كنيد.ممنونم
Sunday, November 19, 2006
يادداشتي بر حريم خصوصي
اين يادداشت رو براي اولين شماره مجله خودم مردم و جامعه نوشتم. بالاخره مجله چاپ شد و الان رو دكه هست پس اگه لطف كنيد مي تونين بخريدش و نظرتون رو راجع به اون به من بگيد. خيلي خوشحال مي شم.ظ


یادداشتی به حریم خصوصی و ... شاید وقتی دیگر
سهممون افسوس و افسوس
نمی‌دانم بهانه این یادداشت از کجا شد، اما جرقه‌ای که منفجر شد تا نوشته شود سر و صدای اخیری بود که روی پیدا شدن یک فیلم غیراخلاقی از یک هنرپیشه تلویزیونی بلند و همه‌مان از آن خبر داریم. ظ
شاید بهتر بود شروع «خط باریک قرمز» با موضوع دیگری بود - خودم اینطوری بیشتر دوست داشتم – اما خب ... البته از لحاظ ژورنالیستی که نگاه کنی شروع خوبی است. یک موضوع خوب که این روزها همه عین گوشت قربانی ریخته‌اند سرش و دارند برای به‌دست آوردن بخشی از آن همدیگر را جر می‌دهند. حالم از این فضایی که حتی بر کار خودمان حکمفرما شده بهم می‌خورد. باید عینهو لاشخور کمین کنی و بعدش لاشه بدبخت را لت و پار کنی. ببخشید همکاران عزیز، اما شخصاً از هرگونه پاپاراتزی بازی بدم می‌آید. بوی تعفن می‌دهد این نوع روزنامه‌نگاری و تفکر. تفکری که متأسفانه یک‌جورهایی توی خونه همه‌مان است. نوعی فضولی خودخواسته که ... کاریش نمی‌شود کرد. انگار باید سوخت و ساخت، اما نه! می‌شود. کمی اگر فکر کنیم و واژه حریم خصوصی را با خودمان هجی کنیم. کلمه قشنگی است. حریم خصوصی، اما واقعاً این حریم خصوصی چه چیزی است؟! اصلاً چی هست؟ خنده‌دار است نه، اما با اینکه همه‌مان از آن دم می‌زنیم حتی نمی‌توانیم تعریف ساده و درست و حسابی از آن ارائه دهیم. حریم خصوصی... ظ
***
آقا اصلاً مد شده. شاکی هستیم از پخش CDهای جشن‌های خانوادگی و خصوصی افراد. کاملاً هم حق داریم. یکی از رفقا می‌گفت: «باید عاملان این کار را شناسایی کرد و دو، سه‌ تا از آنها را در ملأ عام اعدام کرد تا عبرتی شود برای بقیه و ...» شاید تصمیم عجولانه‌ای باشد و احتمالاً برخوردی حسی با پدیده‌ای است که همه‌مان حتی آنهایی که ادعای بی‌خیالی و راحتی دارند آن را محکوم می‌کنیم، اما حالا ... اتفاقی که این روزها افتاده و همه و همه از آن حرف می‌زنند؛ به یکی از شهرهای غربی کشور برای انجام کاری رفته بودم و در کمال ناباوری دیدم که پسری دبیرستانی به دوستش می‌گفت: «دیشب فیلم (...) را دیدم. حالا برای تو هم میارم و ...». یعنی اینقدر زود فاجعه در تمام کشور همه‌گیر شد؟ آیا در همه موارد و اتفاق‌ها هم اینگونه عمل می‌کنیم یا ... اوضاع عجیبی است. مردم عجیبی هستیم. به قول فرهاد خواه ناخواه طبع قریب به اتفاق مردم به ابتذال میل می‌کند؛ اما ... جای تأسف دارد برای ما که ادعای تمدنمان را دو تا تریلی با خودش می‌کشد. بگذریم. برگردیم به سراغ بحث خودمان، حریم خصوصی. راجع به محتویات CD پخش‌شده چیزی نمی‌گویم، اما وقتی ما به حریم خصوصی خودمان احترام نمی‌گذاریم و خودمان هم آن را نقض می‌کنیم از بقیه چه انتظاری می‌شود داشت. یکی نیست این وسط بگوید باباجان دوربین را برای این درست کرده‌اند تا تو از لحظات خاطره‌انگیز زندگی‌ات مثل تولد فرزند، مراسم عروسی و ... فیلمی بگیری و خاطره‌اش را برای خودت ماندگار کنی نه اینکه آن را آلتی برای سلب آرامش خود و اطرافیانت بکنی! قصد سیاه نمایی ندارم، اما جای تأسف دارد که ما از خصوصی‌ترین روابط خود و همسرمان فیلم می‌گیریم و اصلاٌ به عواقب آن توجهی نمی‌کنیم. انگاری بدجوری به خواب غلبت رفته‌ایم و تلنگورهای پی‌درپی اثری در بیدارکردنمان ندارد. اگر در میان خاطرات خودمان به عقب برگردیم اولین رگه‌های نقض حریم خصوصی به یادمان می‌آید. فیلم عروسی که در آن مجری مطرح آن سال‌های تلویزیون شرکت داشت و بعد رو شد و کلی دردسر برایش به‌وجود آورد. تازه آن موقع خبری از CD‌ و توزیع گسترده و راحت آن نبود، اما ... چند سال بعدترش فیلم میهمانی بازیکنان فلان تیم و فیلم عروسی فلان هنرپیشه و حالا هم این فیلم کذایی. چه خبر شده؟ چه بر سر ما آمده که زندگی خصوصی مردم اینقدر برایمان جذاب شده؟ آیا همه چیز عادی است یا ما خودمان را به نفهمی می‌زنیم؟! صدای زنگ خطری که دارد گوشمان را کر می‌کند را انگار نمی‌خواهیم بشنویم. انگار ...ظ
***
نمی‌دانم سریال دوستان یا به نام اصلی‌اش Friends را دیده‌اید یانه؟ اما این روزها این سریال در بین جوانان ما طرفداران زیادی پیدا کرده و اتفاقات آن شده راهنمای زندگی خیلی‌ها که افتخار هم می‌کنند از چنین روش احمقانه‌ای در زندگی‌شان تبعیت می‌کنند. داشتن هم‌خانه‌ای از جنس مخالف، روابط آزاد بین دختر و پسر و از همه بدتر و مشمئزکننده‌تر فیلم گرفتن از اعمال روزمره زندگی حتی از خصوصی‌ترین نوعش. آیا واقعاً چنین رفتاری ارزش تقلیدکردن را دارد؟ بیایید لااقل با خودمان روراست باشیم.ظ
***
هرچه کردم از این بخش نوشته‌ام فرار کنم نشد. SMSهایی در رابطه با این موضوع طی روزهای گذشته در بازار SMSبازها رد و بدل می‌شد که مضمون یکی از آنها این بود: «بیایید برای احترام به حریم خصوصی و پاس داشتن آن از دیدن CD (...) خودداری کنیم و اگر کپی از آن داریم آن را نابودم کنیم ...» جالب است این SMSها درست بعد از SMSهایی که چند روز قبل‌تر رد و بدل می‌شد که «فلان فیلم را دیدی یا نه» و در همان موبایل‌هایی که قسمت‌هایی از آن فیلم متعفن را برای هم بولوتوث می‌کردند چرخید. حالا همه‌مان بعد از ارضای حس فضولی‌مان می‌خواهیم پز روشنفکری بگیریم که من نبودم! من نقشی در پخش چنین خزعبلاتی نداشتم! اصلاً این فیلم چی هست؟ و ... عادت کرده‌ایم و یاد گرفته‌ایم خیلی خوب و زود خودمان را به کوچه علی‌چپ بزنیم و مظلوم‌نمایی کنیم. این SMSها هم راهی برای تبرئه خودمان است و اینکه مثلاً ما هم می‌دانیم حریم خصوصی یعنی چه! بس کنید. تو را به خدا بس کنید این سیاهبازی‌ احمقانه را. آدم عقش می‌گیرد از این همه دورویی. دوست دارم روی همه‌تان بالا بیاورم که فکر می‌کنید بقیه هالو هستند. دوست دارم رو در رویتان بایستم و توی صورتتان تف کنم که اینقدر حقیر و پستید. کثافت‌بودن تا چه حد؟! به چه قیمتی حاضریم این حس حیوانی فضولی را ارضا کنیم؟ به قیمت از بین بردن زندگی یک انسان؟! به قیمت بازی با آبروی یک خانواده و ... قبول که خود آنها قدم اول را در نقض حریم‌خصوصی‌شان برداشته‌اند، اما چرا ما باید به آن دامن بزنیم. با آبروی رفته آدم‌ها چه می‌کنید؟ فردا روز قیامت جواب خدا را چه می‌خواهید بدهید؟ شرم بر شما باد که هرچه اف و لعن و نفرین هم کمتان است. به خودتان بیایید و بترسید از چنین بلایی که فردا روزی برای خود یا یکی از اعضای خانواده‌تان بیفتد. همه‌مان انسان هستیم و جایزالخطا. دوربین‌ها و چشم‌های آلوده هم همواره مترصد شکارند و ... شاید فردا CD خودت را در کمال ناباوری به خودت بفروشند. پس لطف‌کن بترس و به خودت بیا. دنیا خیلی کوچک‌تر از آنی است که تصور می‌کنی. به قول قدیمی‌ها کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم چرا.ظ
داداش مواظب کلاهت باشد که بدجوری داره باد میاد. ای کاش می‌شد حریم خصوصی را برای خیلی‌ها هجی کرد. ای کاش ... اما انگار نمی‌شود و قرار است همیشه سهممان افسوس و افسوس باشد از اتفاقاتی که دور و برمان می‌افتد. گریزی نیست. خدایا با به تو پناه می‌بریم.ظ
Saturday, November 18, 2006
نامه محمد علی جمالزاده به محمود دولت آبادی

محمود جان، محمود عزيزم

خواندن نامه‌هاى شخصى افراد هميشه براى ما آدم‌هاى فضول چيز جذابى است. حالا فرض کنيد اين نامه را يک آدم معروف براى يک آدم معروف ديگر نوشته باشد. محمدعلى جمالزاده را همه ما به خوبى مى‌شناسيم. پدر داستان‌نويسى نوين ايران سال‌ها قبل يعنى دقيقا23 سال قبل (سال 1362) در نامه‌اى به محمود دولت‌آبادى ديگر نويسنده شهير اين مرز و بوم کلى در مورد آينده ادبى او پيش‌بينى کرده و در آن نامه به دولت‌آبادى اطمينان داده که روزى جايزه نوبل ادبى را خواهد برد. سرتان را بيشتر درد نمى‌آورم و بدون اينکه اذيت‌تان کنم يکراست مى‌روم سراغ اصل مطلب.ظ

ژنو 24 مرداد 1362
با سلام و دعاى کاملا قلبى خدمت دوست گرامى هرگز ناديده ولى سخت پسنديده‌ام حضرت آقاى محمود دولت‌آبادى سبزوارى
به عرض مى‌رسانم که دو جلد «کليدر» رسيد و مرا سرشار از مسرت و امتنان ساخت و سخت ‌گرم مطالعه هستم و مدام بر تعجبم مى‌افزايد که اين مرد عزيز اين همه فهم و ذوق بى‌سابقه و فکر و واقع‌بينى را از کجا آورده است. من رمان‌هاى زيادى خوانده‌ام. از غربى‌ها خيلى خواندم. تصور نمى‌کنم کسى به حد دولت‌آبادى توانسته باشد اينچنين شاهکارى بيافريند. بر من مسلم است روزى قدر و قيمت «کليدر» خواهند دانست و به زبان‌هاى زيادى ترجمه خواهد شد. روزى را مى‌بينم که دولت‌آبادى عزيز ما جايزه نوبل را دريافت خواهند کرد، البته ممکن است من پيرمرد آن روز نباشم. ولى اطمينان دارم ترجمه «کليدر» به زبان‌هاى زنده دنيا دولت‌آبادى را به جايزه ادبيات نوبل خواهد رساند. «کليدر» برترين رمانى است که تاکنون خوانده‌ام.ظ
محمود جان، محمود عزيزم! دلم مى‌خواهد بتوانم آنچه را که با مطالعه کتاب‌هاى تو به خصوص «کليدر» درمى‌يابم نه تنها به هموطنان بلکه به تمام کسانى که به کارهاى تو علاقه‌مند هستند بگويم. ولى مى‌بينم خدا را شکر چنان مى‌نمايد که لااقل هموطنان باذوق و بافهم خودشان دستگيرشان شده، چنانکه در همين اواخر از دور و نزديک به من نوشته‌اند که «کليدر» را خوانده‌اند و آنها هم مثل خود من غرقه تعجب هستند. من به قدرى يادداشت براى تهيه مقاله برداشته‌ام که خودم گيج شده‌ام و منتظر فرصت هستم. (زنم کما فى‌السابق مريض است و سخت احتياج به مراقبت و مواظبت هر ساعت و حتى هر چند دقيقه دارد و خودم هم باز از نو دچار درد دندان هستم.) بايد در فرصت بهتر و طولانى‌ترى بنويسم. ظ
دولت‌آبادى عزيزم، چندى پيش خواستيد با تلفن با من صحبت بداريد، گوش من سنگين شده‌ است و در تلفن صدا را درست نمى‌شنوم. زنم اسم شما را برايم گفت ولى درست دستگيرم نشد که چه مطلبى به او گفتيد. همين قدر است که ديدم در فکر اراداتمندتان هستيد و به راستى خوشحال شدم. چرا برايم کاغذ مفصل نمى‌نويسيد چرا خوددارى مى‌کنيد؟ اگر به دوستى و به حرف‌هاى من اعتقاد داريد، بايد تشريفات را به کنار بيندازيد و قدرى بيشتر با من درد دل بکنيد. اميدواريم وضع و روزگارتان روبراه باشد و دردسر و عذاب رزق و روزى نداشته باشيد. من به قدرت فکر و واقع‌بينى و سبک و شيوه داستان‌نويسى‌ات عقيده راسخ دارم. احساس مى‌کنم که آدم با فکر و شرافتمندى هستيد و فريب شهرت و حرف‌هاى پوک و پوچ مردم متملق و نفهم و مزخرف‌گو را نخواهيد پذيرفت و راه خودتان را خواهيد رفت.ظ
در هر صورت من شما را دوست مى‌دارم و آرزومندم همان باشد که دستگيرم شده است و مى‌پندارم.ظ
خدا يار و ياور من و مددکارتان باشد.ظ
با ارادتمندى و طلب توفيق صادقانه
سيدمحمد على جمالزاده
چرا آدرستان را برايم تا به حال نداده‌ايد؟
Wednesday, November 15, 2006
بعد از شونصد سال
خیلی سخته آدم رو خودش اسم وبلاگ نویس بذاره و هر هزار سال یه بار وبلاگشو به روز کنه. اما چاره ای هم نیست. کمبود امکاناته دیگه. یکی این وسط نیست بابا لااقل از این رفیق شفیقت نیما اکبرپور یاد بگیرکه هر روز وبلاگ و سایت خودشو و سایتای دیگه رو به روز می کنه اونم به چه ماهی. بگذریم بعد از کلی بالا و پایین گفتم دوباره یه تکونی به خودم بدم و یه حالی به وبلاگه بدم که بد دلم براش تنگ شده. راستش بعد از اون کار طاقت فرسای سردبیری روزنامه نگاه ورزش که این آخری مثه یه کابوس برام شده بود با اومدن تیم جدید و اینکه خیالم راحت شد اونا می تونن از میراث به جا گذاشته من کمی تا قسمتی محافظت کنن کارو به اونا سپردمو و یه مرخصی اساسی به خودم دادم. البته بیکارم که نبودم فقط یه حالی به فکرم دادم. تو این چند وقت یه هفته نامه راه انداختم که به امید خدا از شنبه روی دکه میاد. اسمش «مردم و جامعه» است. کلی بترکون اگه اول کاری خودمون ازش تعریف بی خود نکیم. حالا خودتون می بینید.البته پر واضحه که بندخه اونجا سمت سردبیری دارم و از کمکای دوستای خوبی مثل سروش روحبخش و شرمین نادری توی کارام استفاده می کنم . از همین اولی کاری هم برای همه کری می خونیم اساسی:)) بعدشم چندتا کار تلویزیونی با نوید خان محمودی کردم و یه صفحه جوانم توی روزنامه هدف و اقتصاد راه انداختم (البته به لطف نیما خان اکبرپور) به چه ماهی و... جونم براتون بگه کارای کاستم هم روی روال انداختم و اگه مشکلی پیش نیاد به امید خدا از هفته دیگه می ریم واسه ضبط و... فکر کنم حالا علت این غیبت چند ماهم یه کم مشخص تر شده باشه ولی به هر حال راه فراری براش نیست می دونم که تنبلی کردم و از این به بعد سعی می کنم جبران کنم. فعلا اینا رو داشته باشین تا دیدار دوباره. فقط اینکه احتمالا تا روزی که سایت خود مجله راه بیفته یه سری از مطالب انتخابیشو براتون روی وبلاگم خوام گذاشت. همین. یا علی مدد
Technorati Profile