فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Monday, July 23, 2007
درباره محله قديم احمد شاملو

غير از خدا هيچكي نبود


خانه احمد شاملو در سال‌هاي آخر زندگي‌اش جايي نزديكي مهرشهر كرج بود. جايي به نام دهكده شايد. اما سال‌ها قبل او در حوالي محله ظهيرالاسلام و خيابان صفي عليشاه زندگي مي‌كرد. در نزديكي يك خانقاه. خيلي‌ها و حتي آنهايي كه در آن محله زندگي مي‌كنند نمي‌دانند روزي شاملو هم‌محله‌اي آنها بوده و اين‌كه حالا ديگر حتي نشانه‌اي از آن خانه وجود ندارد. به محله قديمي كه سر زديم فقط چند نفري از قديمي‌ها مي‌دانستند آقاي شاعر روزي آنجا هم‌محله‌شان بوده! به هر حال از اينجا كه چيز خاصي نصيبمان نمي‌شود الا حضور او كه انگار مي‌شود در اين نزديكي‌ها حسش كرد. پس بايد درباره او هم به شنيده‌ها بسنده كنيم و اگر اشتباهي هم در روايتمان پيش آمد آن را به گردن راويان بيندازيم. دوستي مي‌گفت شاملو و نادرپور هم‌محل بوده‌اند. نادر بچه‌اي با ادب و اتو كشيده و احمد پسري شر و شيطان. سيروس نيرو دوست صميمي شاملو تعريف مي‌كرده كه هر روز با احمد نقشه‌اي براي اذيت كردن نادر مي‌كشيده‌اند. انگار نادر هر روز تر و تميز مي‌آمده براي بازي و احمد و بچه‌ها اذيتش مي‌كرده‌اند و كثيف و خاكي مي‌فرستادندش به خانه. باز هم همان دوست از قول سيروس نيرو مي‌گفت شب‌ها با احمد شاملو از روي پشت‌بام مي‌رفته‌اند روي پشت‌بام خانه نادر و او را كه در اتاقش كه روي بام بوده مي‌ترسانده. اما پايش هم كه مي‌افتاده هميشه پشت او درمي‌آمده‌اند و اگر كسي اذيتش مي‌كرده حسابش را كف دستش مي‌گذاشته‌اند. از اين حكايت‌ها زياد است. اين‌كه مثلاً فلان قهوه‌خانه در ميدان راه‌آهن كه هنوز هم هست، مي‌شود پاتوق شبگردي‌هاي جواني همين رفقا. اين‌كه يك بار همين سه نفر جايي مي‌روند و تفريحي مي‌كنند و موقع حساب شاملو و نيرو، نادر را قال مي‌گذارند تا حساب كند و او هم كتك جانانه‌اي مي‌خورد.
اما حكايت شاملو و نوستالژي خانه و محله چيز ديگري است، فراتر از همه اينها. حكايت آشنايي او با همسرش آيدا هم شايد از همين خانه‌ها مي‌آيد. حكايت شاملو و خانه و محله‌اش شايد همان محركي مي‌شود كه بعدها تبلورش را در كتاب كوچه و قصه‌هاي كتاب كوچه نشان مي‌دهد. چيزي كه خود شاعر هم در نامه‌اي به آن اشاره كرده و از اين‌كه خيلي‌ها (مخصوصاً آنهايي كه اين روزها در ايران نيستند) محله زادگاهشان را از ياد برده‌اند، سخت دلگير بوده و به آن اعتراض كرده: «... در آوردن اين قصه‌ها (قصه‌هاي كتاب كوچه) در حقيقت اداي دين من و او [ناشر] به بچه‌هاي بي‌شناسنامه و ويلان و سيلان ايراني و پدر و مادرهاشان است كه در اين ور و آن ور دنيا به اين وضع غم‌انگيز با اضمحلال زبان و هويت ملي‌شان دست به گريبانند...»
شاملو، استاد واژه‌ها را حالا ديگر نمي‌شود در قالب يك محله و كوچه و خانه جا مي‌داد. پس بهتر است شايد به سبك همان قصه‌هايي كه در كتاب كوچه نقلشان كرده در مورد خانه‌اش بگوييم. «يكي بود يكي نبود، غير از خدا هيچكي نبود. يه ايران بود، يه تهران بود و يه محله كه پسري در آن متولد شد به نام احمد شاملو... درنهايت هم در يكي از همان محله‌هاي تهران شايد، در خيابان شريعتي و در بيمارستان ايرانمهر از اين دنيا رفت و او را در امامزاده طاهر كرج به خاك سپردند تا براي هميشه در آنجا و در نزديكي خانه‌اش بيارامد.»

Labels: , ,

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
دوست عزیز محل زندگس شاملو در سالهای پایانی در شهرک دهکده خانه واقع در فردیس کرج بودکه خیلی با مهرشهر فاصله دارد.
لطفا در متن تصحیح فرمایید.

Technorati Profile