فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Tuesday, February 12, 2008
با بهناز جعفري و شقايق نوروزي به بهانه حضور در سريال «بيداري»
قسمتي از اين گفت و گو هفته گذشته در هفته نامه چلچراغ چاپ شد. عكس مهگامه پروانه.


مرثيه كسي كه شبيه آدم‌هاي امروز نيست


1- بهناز جعفري حالا امروز اين قدر چهره شناخته شده‌اي هست كه احتياج به معرفي كردن ندارد. او به همراه شقايق نوروزي دو بازيگر اصلي سريال «بيداري» هستند. شقايق نوروزي كه اولين كار تصويري خودش را تجربه مي‌كند.
2- سريال «بيداري» سريال خوبي است اما خيلي‌ها عقيده دارند همزماني پخش آن با سريال‌هايي همچون ساعت شني و روزگار قريب باعث شده آنچنان كه بايد ديده نشود. البته در اين ميان يكي دو تا ايراد حقوقي هم به كليت ماجراي داستان آن وجود دارد كه انگار توي چشم قانون‌دان‌ها مي‌زند. پي‌گيري اين موضوع باشد براي بعد.
3- با اين‌كه نقش اين دو بازيگر در سريال بيداري هيچ ربطي به هووها ندارد اما انگار خيلي‌ها اين احساس را نسبت به آنها پيدا كرده‌اند كه هوو هستند. هووهايي كه بعضي وقت‌ها با هم مهربانند و بعضي وقت‌هاي ديگر نامهربان.
4- بهناز جعفري اصرار دارد كه نقش او در سريال اصلاً منفي نيست و خسته شده از اين‌كه هر كس او را مي‌بيند به او مي‌گويد چرا اين‌قدر منفي بازي مي‌كني. از طرف ديگر شقايق نوروزي هم يك جورهايي مي‌خواهد از مظلوميت تورنگ فرار بكند و اميدوار است اين كاراكتر روي بازي‌ها و انتخاب‌هاي آينده‌اش سايه نيندازد
.



*مي‌گويند سريال «بيداري» آن طور كه بايد ديده نشده اين شايد به خاطر سروصداي حول و هوش «ساعت شني» باشد و پخش سريال‌هاي «روزگار قريب» و «شهريار»؟
بهناز جعفري: نه من اين مسئله را قبول ندارم. حالا شايد به اين خاطر كه با خيلي‌ها برخورد كرده‌ام كه از اين سريال تعريف مي‌كنند. اين سنگ محك من است ولي دليل شخصي‌اي هم براي اين موضوع دارم. هميشه عادت دارم موقع پخش كارهايم در مورد آنها قضاوت مي‌كنم. فكر مي‌كنم اگر تماشاچي‌اي هم خيلي دير به جمع بينندگان اين كار پيوسته باشد بدش نيايد آن را پي‌گيري كند چون داستان خوب و جذابي دارد. اما خاص بودن «ساعت شني» را هم نمي‌توانم انكار بكنم، همان طور كه فكر مي‌كنم «حلقه سبز» هم مي‌توانسته و مي‌خواسته كه خاص باشد ولي به نظر من به دليل ضعف كلي سينماي ما در جلوه‌هاي ويژه به اين خواسته‌اش نرسيده.
شقايق نوروزي: شايد بشود گفت سريال‌هايي كه مي‌گوييد موفق‌تر شده‌اند عام‌پسندتر از «بيداري» بوده‌اند ولي فكر مي‌كنم آنهايي كه تخصصي‌تر به كار نگاه مي‌كنند نظر ديگري داشته باشند.


*تورنگ يك جاهايي اعصاب آدم را خرد مي‌كند، اين را خودت قبول داري؟ اعصابت موقع فيلمبرداري يا الان كه كار را مي‌بيني از دستش به هم نمي‌ريزد؟ روي نروت نبود؟
شقايق نوروزي: من در اوايل برخوردم با تورنگ به چنين حسي رسيده بودم و يك‌جاهايي به نظرم كارهايش احمقانه مي‌آمد ولي در بحث‌هايي كه با آقاي عظيم‌پور داشتيم يواش‌يواش كه پيش رفتيم با آن كنار آمدم. آن وقت ديدم كه نه چيز غيرعادي در شخصيت او وجود ندارد. اين‌كه مي‌گويي اعصاب آدم را خرد مي‌كند شايد به خاطر اين است كه فكر مي‌كنيم رفتار او مغاير چيزي است كه الان در جامعه ما باب شده اما اين رفتار براي تورنگ چيز غيرعادي نيست. او آدمي است كه به همه چيز سالم نگاه مي‌كند.
بهناز جعفري: مي‌خواهم اينجا از اين‌كه فيلم را تا حالا ديده‌ايم فاكتور بگيرم. وقتي كه سناريو را خواندم همه چيز برايم پذيرفتني بود به دليل اين‌كه مي‌گفتم خب اين آدمي است كه از يك روستا مي‌آيد تهران و كسي كه از چنين فضايي به يك شهر بزرگ اينچنيني بيايد حتماً خيلي از چيزهاي آن را هم نمي‌داند. به نظر من در سيستم شهرنشيني امروزي كمي شارلاتانيسم و از اين‌جور چيزها وجود دارد كه در مقابلش روراستي مثلاً روستايي‌ها را داريم.


*اين اولين حضور شما در تلويزيون است، چطوري براي بازي در «بيداري» انتخاب شديد؟
ش.ن: آقاي عظيم‌پور براي اين كار دنبال يك چهره جديد بودند كه ديده نشده باشد و بتواند نقش را براي مخاطب باورپذيرتر بكند. به همين خاطر از حدود 300 نفر تست گرفتند كه من هم جزو آخرين‌هاي آن بودم و بعدش هم خب انتخاب شدم.
*شايد براي خانم نوروزي اين‌طور نباشد اما كار كردن با كارگرداني كه تجربه اول كاري‌اش است به نوعي براي شما ريسك به حساب مي‌آيد.
ب. ج: براي من زياد پيش آمده كه در كارهاي تجربي بچه‌هاي دانشگاه كار كنم. فيلم‌هاي كوتاه زيادي را هم بازي كرده‌ام و اصلاً هم اين حس را نداشته‌ام كه حالا برويم تا بعداً ببينيم چه مي‌شود. كاملاً با ايمان رفتم سر اين كار چون درباره موفقيتش مطمئن بودم.


*يك تعريف از كلمه هوو در جامعه سنتي هست كه با چيزي كه ما در اين فيلم مي‌بينيم خيلي فرق دارد، يعني اصلاً مي‌شود گفت شماها در اين فيلم هوو نيستيد. مي‌خواهم بدانم قبل از اين كار تعريف و ذهنيت شما از كلمه هوو چه بوده؟
ب.ج: من ياد مادرهاي ايراني مي‌افتادم. يك قصه روتين ايراني كه حالا مي‌توانست در حرامسراها اتفاق بيفتد كه سوگلي‌اي وجود داشت و تعدادي زن ديگر و اينها مجبور بودند با هم زندگي كنند و با يك شوهر سر كنند. يك چيز ديگر هم كه به آن خيلي فكر مي‌كنم اين است كه اصلاً پذيرفتن هوو و سر يك نفر ديگر آمدن چطور مي‌تواند در مخيله‌آدم بگنجد؟ اما الان فكر مي‌كنم در اين ماجرا اصلاً سراغ كلمه هوو نرويم چون تعريف جالبي هم در جامعه ما ندارد. به هر حال نقش من (شادي) از سينا جدا شده بود و از يك جاي قصه به بعد و بعد از مرگ او به ماجرا اضافه مي‌شود و اصلاً ماجراي زن روي زن آمدن در كار نيست.


* به نظر شما رفتن سراغ اين طور موضوعات خاص كه تلويزيون تازه به سراغشان رفته چقدر مي‌تواند مفيد باشد؟ چه موضوعات ديگري از اين دست هست كه بايد به سراغشان رفت؟
ب.ج: يك چيزي است كه مدت‌هاست مثل خوره به وجود من افتاده. اين كه آقا جان چرا گفتن حقيقت بايد جرم داشته باشد و كارهاي اين طوري قلع و قمع بشود. چرا اجازه داده نمي‌شود كه «ساعت شني» طبق همان سيستمي كه ساخته شده پخش و تمام بشود. يادم مي‌آيد وقتي كار آقاي كمال تبريزي «دوران سركشي» ساخته و پخش شد خيلي از خانواده‌ها معترض بودند كه دخترهاي ما هر چه را هم كه بلد نبودند ياد گرفتند و از اين جور حرف‌ها. يا مثلاً حالا رحم اجاره‌اي و موضوع «حلقه سبز» كه مورد مناقشه قرار گرفته. من فكر مي‌كنم اينها همه واقعيت‌هايي است كه دارد اتفاق مي‌افتد و ما همه‌اش مي‌خواهيم روي آنها درپوش بگذاريم و نمي‌دانم چرا اساتيد‌اهل فن و بزرگان و كساني كه بايد تصميم پخش بگيرند، اجازه پخش چنين چيزهايي را به سختي مي‌دهند؟ چرا به رحم اجاره‌اي كه معضل خيلي از دخترهاي اين جامعه است و دارند از همين راه پول در مي‌آورند و در قانون هيچ چيز حمايتي براي آنها وجود ندارد نبايد پرداخته بشود؟ چرا ما همه‌اش به اين عادت كرده‌ايم كه نه نشان ندهيم چون چيزهايي را هم كه بلد نيستند ياد مي‌گيرند! چرا به عكس ماجرا فكر نمي‌كنيد؟ چرا همه‌اش تماشاچي بايد در يك سطح عامي قرار بگيرد كه كوتاه‌ترين درجه ممكن است. چرا فكر نكنيم كه با ديدن اين چيزها هم مي‌شود راه درست را پيدا كرد و درست‌تر تصميم گرفت؟
ش. ن: غير از چيزهايي كه بهناز گفت كه چرا اجازه نمي‌دهند كه مثلاً فلان چيز گفته شود من فكر مي‌كنم خود جامعه ما هم خيلي وقت‌ها نسبت به اين طور مسائل كمپلكس دارد. اين چيزي است كه دارم امروز با آن برخورد مي‌كنم. من فكر نمي‌كنم موضوع «بيداري» خيلي خارج از عرف جامعه باشد فقط يك ماجراي كوچك اين وسط شايد خيلي عرف نباشد. اين‌كه ازدواج اين دختر در شناسنامه‌اش ثبت نشده. حتي خود مردم عادي نمي‌خواهند خيلي راحت با اين موضوع كنار بيايند و در برابر چنين مسائلي گارد دارند. حالا نمي‌دانم چرا همه دوست دارند ادعا بكنند كه ما در جامعه اصلاً چنين افراد و چنين معضلاتي نداريم!


*برگرديم سراغ «بيداري» و خاطره‌ها و اتفاقات اطرافش. درباره همكاري‌تان در اين سريال صحبت كنيد؟
ش. ن: اولين چيز راحتي من و بهناز در كنار هم بود. چيزي كه به خاطر مهرباني بهناز پيش آمد. ما بده بستان خوبي با هم داشتيم.
ب. ج: نكته جالب توجه در مورد ما اين بود كه دريافت‌هاي ما از هم بدون ديالوگ بود و ما خيلي راحت همديگر را درك مي‌كرديم و اصولاً چون من خيلي موقع كار عصبي مي‌شوم شقايق مدام به من آرامش مي‌داد. ما مدام در بازي همديگر را چك مي‌كرديم.


*مي‌خواهم اينجا هر كدام از شما نقشش را با من عوض كند و به عنوان خبرنگار از آن يكي درباره كار و چيزهايي كه شايد ما نمي‌دانيم بپرسد. در حقيقت مي‌خواهم يك جورهايي با هم دوئل كنيد.
ب. ج: اگر به جاي نقشم باشم از تورنگ مي‌پرسم تو كه مي‌دانستي كه من اين‌قدر بچه دوست دارم چرا آن را به من ندادي؟ شايد اين يكي از هزاران ري‌اكشن مردم در هر روز نسبت به ما باشد. اين‌كه مثلاً اگر تو بچه را بگيري چكار مي‌كني يا مثلاً وقتي با وحيد فرار مي‌كني چه مي‌شود و... يعني اگر فيلم دست من بود به جاي شادي به تورنگ مي‌گفتم تو بچه را بده به من و به باقي ماجرا كاري نداشته باش و مطمئن باش خوشبختش مي‌كنم. تا تورنگ هم بتواند از آن خانواده دل ببرد و بعد هم گذشته‌اش را مثلي خيلي از زنان جامعه ما پاك كند. چون مي‌دانم خيلي‌ها اين كار را مي‌كنند كه حتي دوباره شناسنامه مي‌گيرند و يك زندگي نو را شروع مي‌كنند.
ش. ن: پايان ماجرا از ديدگاه تورنگ فكر نمي‌كنم خيلي متفاوت باشد با اين چيزي كه الان برايش اتفاق مي‌افتد. درباره تورنگ بايد اين را هم در نظر بگيريم كه مسيرش اين‌قدر مثل شادي باز نيست كه بتواند مثلاً دوتا انتخاب داشته باشد حتي. شخصيت او خيلي نوسان دارد و چيزهاي مختلفي را بايد بگذراند و بالا و پايين كند تا به همين پاياني كه دارد برسد.
ب. ج: حالا اگر من بخواهم از شقايق سؤال كنم از او مي‌پرسم تو دوست داري بعد از اين كار چه اتفاقي برايت بيفتد؟
ش. ن: بعد از اين جريان هنوز كه هنوز است احساس مي‌كنم كه تئاتر برايم جذاب‌تر است.الان در اين موقعيتي كه هستم اين طور فكر مي‌كنم نمي‌دانم بعداً هم اين طور باشم يا نه! اميدوارم واقعاً هر اتفاقي كه قرار است برايم بيفتد به همين خوبي باشد. يعني من فكر مي‌كنم كه تورنگ شروع خوبي بوده. اميدوارم دچار اين نشوم كه به قول بهناز مجبور باشم به هر بادي بروم. دوست دارم خودم انتخاب كنم.


*درباره بازخوردهاي بيروني كار هم حرف بزنيم.
ب. ج: طبق معمول به من مي‌گويند نمي‌شود تو اين‌قدر منفي نباشي؟! ولي اينجا صادقانه مي‌گويم كه من منفي نيستم. من به نوبه شادي به تورنگ كمك مي‌كنم حالا يك جاهايي هم شايد بد بشوم اما شخصيتم يك شخصيت خاكستري است. الان شما واقعاً فكر مي‌كنيد من در اين كار يك عجوزه‌ام؟
ش. ن: بيشترين سؤالي كه از من مي‌پرسند همان سؤال اول شماست. اين‌كه چرا بعضي وقت‌ها تورنگ اين‌قدر روي اعصاب است؟ و من هم همان جواب‌هايي كه به شما دادم را به آنها مي‌دهم. در مورد نقش شادي هم اتفاقاً من با آدم‌هايي برخورد داشته‌ام كه به او حق مي‌داده‌اند و جبهه منفي نسبت به آن نداشته‌اند.


*شايد اين ماجرا از سياق برنامه‌هاي تلويزيوني به وجود مي‌آيد. اين‌كه يا همه آدم خوبه هستند و يا آدم بده و هيچ آدم بينابين و خاكستري وجود ندارد. چيزي كه شبيه اكثر ما باشد. حالا با اين اوصاف شما به عنوان بازيگران اين كار، ته ماجرا از بازي خودتان در «بيداري» راضي هستيد؟
ب. ج: من نقش خيلي خوبي را در اين سريال دارم. شايد چيزي كه آرزوي خيلي از دخترهاست. اين‌كه به راحتي و بي‌محابا تصميم بگيرند، بروند يا بمانند يا مثلاً فلان كار را بكنند. اين‌كه تو با سر بروي توي شكم ماجرا. من خودم هم گاهي وقت‌ها به او حسودي‌ام مي‌شود. حالا اما دوست دارم حس شقايق را هم نسبت به اين كار بدانم. فكر مي‌كنم سؤال از او در اينجا مثل آن روزي بود كه من روسري آبي را بازي كرده بودم. اگر آن روز چنين سؤالي را از من مي‌پرسيدند مي‌گفتم خيلي شاد و خوشحال بودم و احساس مي‌كردم كه خب من هر كاري را كه بلد بودم انجام داده‌ام ولي الان كه مي‌نشينم و صداي ونگ‌ونگ خودم را گوش مي‌كنم دلم مي‌خواهد بروم و خودم را در روسري آبي يك فصل بزنم و بيايم بيرون. فكر كنم اين را بايد در سال‌هاي بعد از شقايق پرسيد، به همين خاطر برويم سراغ سؤال بعد بهتر است.


*تورنگ براي شما چه چيزي در بازيگري داشت؟ مي‌خواهم بدانم چقدر شبيه خودتان بود؟
ش. ن: قطعاً يك شباهت خيلي بارز بين ما بوده كه براي اجراي نقش‌اش انتخاب شده‌ام. ولي وقتي كه شروع كرديم به كار تازه فهميدم كه نه اتفاقاً فاصله‌هايمان از هم خيلي زياد است. چيزي كه اين كار، آخر سر براي من داشت تجربه تصوير بود. نمي‌گويم فقط از نظرتكنيك كاري، كلاً تجربه كار در فضاي تصوير كه به نظرم خيلي فرق مي‌كند با فضاي تئاتر و چيزي كه من از آن تجربه داشتم. به غير از بحث كاري همان طور كه بهناز اول كار به من گفت: «تو در اين كار بزرگ مي‌شوي» واقعاً «بيداري» از نظر زندگي و اجتماعي چيزهايي را براي من آورد كه شايد تا قبل از آن با چنين تجربه‌هايي آشنا نبودم.


*دنبال يك سؤال براي پايان اين گفت‌وگو مي‌گردم.
ب. ج: من هم دنبال يك پايان توپ هستم. من دفعه بعد اگر با شما مصاحبه داشته باشم اول سؤال آخر را از شما مي‌پرسم. بهتر نيست؟ فكر مي‌كنم شروع خوبي باشد.
ش. ن: من هم دفعه بعد حتماً بايد با بهناز بيايم يادتان باشدها. فكر مي‌كنم اين طوري تمامش كنيم بهتر باشد.

Labels: , ,

Technorati Profile