فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Tuesday, February 05, 2008
با آزيتا حاجيان به بهانه «ساعت‌شني» درباره بازيگري، نقش‌هاي متفاوت و...

گفت و گوي با آزيتا حاجيان را دوست دارم. گفت و گويي كه قسمتي از آن هم در چلچراغ چاپ شد. توضيح بيشتري نمي‌دهم و قضاوت را به عهده خودتان مي‌گذارم. عكس هم مال مهگامه پروانه‌ست.

ما آوانگارد نبوديم

1-به بهانه بازي خوب و درخور تقدير آزيتا حاجيان در سريال «ساعت‌شني» براي گفت‌وگو به سراغش رفتيم. او زياد اهل گفت‌وگو نيست. مي‌گويد: «چرا شش ماه پيش سراغ من نيامديد؟» اما وقتي مجابش مي‌‌كنم مي‌خواهيم درباره نقش‌هاي متفاوت حرف بزنيم قبول مي‌كند گفت‌وگو كنيم.
2-آدم رك و راستي است و بدون رودربايستي حرفش را مي‌زند. او هم مثل خيلي از بازيگرهاي خوب ديگر روي تئاتري بودنش تأكيد دارد.
3-«دزد عروسك‌ها» اولين حضور او در سينما جزو خاطرات خوش كودكي خيلي از ماهاست. نگاهي كه به بازي‌هايش مي‌اندازي مي‌بيني همه‌شان را يك جورهايي دوست داري. سفر سبز، آدم برفي، روبان قرمز و... حالا هم ساعت‌شني.
4-از فضاي بيمارگونه جوان‌‌هاي امروز مي‌گويد و تربيت چهارچوب‌دار روزگار خودشان و نگران نسلي است كه خودش هم واقعاً نمي‌داند چه كار مي‌خواهد بكند. او معتقد است شكستن همين چهارچوب‌ها نكته‌اي است كه نمي‌گذارد نسل امروز و ديروز در كنار هم قرار بگيرند.
5-مادر مهراوه و مليكا شريفي‌نيا خيلي آدم دموكراتيكي است و در انتخاب فرزندانش دخالتي نكرده و نمي‌كند. او حرف‌هاي جالبي در
مورد همه چيز مي‌زند كه با هم قسمت‌هايي از آن را در ادامه مي‌خوانيم

-مي‌خواهم گفت‌وگو را با نقش متفاوت شروع كنيم. نقش‌هايي كه متفاوت هستند و در خودشان نوعي ساختار‌شكني دارند از طرف بازيگرها سخت پذيرفته مي‌شوند. شايد نمونه‌اش را در ايران كم داشته باشيم. مثلاً نقش خانم فريماه فرجامي در فيلم سرب. انتخاب اين طور نقش‌ها سخت به نظر مي‌رسد. شما اما بيشتر سراغ اين طور نقش‌هاي خاص رفته‌ايد. مي‌خواهم درباره انتخاب‌هايتان حرف بزنيد. اين‌كه چطور راحت‌تر از بقيه سراغ اين نقش ها مي‌رويد؟
من بازيگر تئاتر هستم و در تئاتر اين را اساتيد ما به ما ياد داده‌اند كه تصوير زيبا داشتن در بازيگري هيچ ارزشي محسوب نمي‌شود؛ اين در ذهن من حك شده. يعني اين‌كه در خلاقيت بخش صورت و چهره كاراكتر كاملاً به عهده گريمور است و هر كاري كه بخواهد مي‌تواند با آن انجام بدهد و بخش ارائه واقعي هستي نقش با بازيگر است. بنابراين از همان روز اولي كه من بازيگر شدم، كه 16 سالم بود، مقوله اين‌كه صورتم چقدر زيباست يا چقدر زشت است، چشمانم ريز است يا دماغم گنده است يا مسائل اين‌چنيني از ذهن من پاك شده بود و اين را مديون اساتيد بسيار خوبي هستم كه با آنها كار كرده‌ام. از جمله آقايان ركن‌الدين خسروي، حسين پرورش و... بعد از اينها همان‌طور كه مي‌دانيد ورود من به سينما با فيلم «دزد عروسك‌ها» بود و نقش «عجوزه». بنابراين از ابتدا هيچ مسئله‌اي با صورتم نداشتم؛ چه زشت چه زيبا. در نقش‌هاي نرمال‌تر هم كه كار مي‌كردم باز هر آن‌چه كه كارگردان از شكل آن كاراكتر مد نظرش بود برايم در اولويت بود. و خب البته نقش‌هاي خاص خيلي تفحص مي‌خواهد، خيلي جست‌وجو و تلاش مي‌خواهد كه يك تجربه جديد را به شما ارائه بدهد و اين شانس تجربه كردن معمولاً با نقش‌هاي خاص بيشتر پيش مي‌آيد تا نقش‌هايي كه ما به ازاي عيني دارد و نقش‌هاي نرمالي كه ما با آن زندگي كرده‌ايم و نهايتاً جلوي دوربين تكرار عيني بخشي متفاوت‌تر از زندگي خودمان است.

-صحبتي كه هست خيلي از بازيگرها عقيده دارند كه ممكن است با قبول چنين نقش‌هايي مخصوصاً در اولين بازي‌ها به چهره خودشان در نگاه كارگردان‌ها خدشه‌وارد كنند و اين تصور به وجود بيايد كه بايد حتماً كارهاي خاص بكنند. به زبان خودماني وجهه كاري‌شان خراب مي‌شود.
شايد من به شعور كارگردان‌ها بيش از اين حرف‌ها اعتماد داشته‌ام. فكر مي‌كردم كه يك كارگردان وقتي كه كار تو را مي‌بيند، به اين فكر مي‌كند كه اين آدم در اينجا توانست اين نقش را دربياورد و از پس‌اش برآمده، حالا صورتش هم احتمالاً يا يك ذره زشت‌تر از اين است يا يك‌ذره زيباتر. من معتقد بودم كه كارگردان‌ها بيشتر به بازي اهميت مي‌دهند تا صورت. زماني كه من وارد سينما شدم، اين طور بود. الان اما قضيه فرق كرده است.

-در نهايت مي‌خواهم بدانم يك نقش چه چيزي بايد داشته باشد تا شما انتخابش كنيد؟
اين‌كه من يك نقش را بپذيرم و برايش زحمت بكشم و جسم و جانم را در طول فيلم‌برداري يك تا دو ماه در اختيارش قرار بدهم، بايد وقتي كه آن را در مرحله سناريو مي‌خوانم به اين برسم كه چيزي براي گفتن دارد. يعني يا در زمينه عواطف و احساسات يك تجربه جديد به تماشاگر بدهد يا در زمينه تفكر يك تحولي را در اختيار تماشاگرش قرار ‌دهد يا در زمينه رفتار چيزي به دانش و دريافت و ادراك تماشاگر اضافه ‌كند. اگر چيزي نداشته باشد و به نظرم بي‌خاصيت بيايد، برايم جذابيتي ندارد. اگر اينها را نداشته باشد كه مرض ندارم برايش زحمت بكشم.

-اين طور كه به كارهاي شما نگاه مي‌كنم، به اين مي‌رسم كه حتماً نقش بايد يك شاخصه داشته باشد تا انتخابش كنيد. مثلاً در «آدم برفي» شايد لحن و كلام باشد، در «روبان قرمز» چيز ديگري. حالا اين مي‌تواند در بخش تكنيكال ماجرا باشد يا در بخش وجودي آن. در بخش تكنيكال نه. اصولاً من با چشم بيننده كاري ندارم. براي من دريافت و ادراك او مهم است. يعني بيشتر با ذهن و قلب او كار دارم. ممكن است من را مثل يك عروسك بفرستند جلوي دوربين، اما هيچ چيزي براي ارائه به بيننده نداشته باشم و يك چيز تكراري لختِ بي‌خاصيت را اجرا بكنم و بيننده خيلي هم از رنگ و لعاب ماجرا خوشحال بشود. اين براي من جذاب نيست، اما اگر يك چيزي براي ارائه به بيننده داشته باشد آن مي‌شود شاخصه و اصلاً هم تكنيكال نيست. مثلاً «مش دريا» اين نقش آخري كه من كار كردم، صدا سازي دارد، لهجه دارد، اما خودش اگر بي‌خاصيت بود، اگر آن منش را نداشت، اگر آن ايده‌آل‌ها و جايگاه را نداشت و آن سجاياي اخلاقي درستي كه من روي آنها تأكيد دارم، به صرف اين‌كه بروم جلوي دوربين تلويزيون كه ببينيد من چه بازيگر توانايي هستم مطلقاً چنين كاري را انتخاب نمي‌كردم. اصلاً آب در هاونگ نمي‌كوبم. چون يا من بازيگر بودم و مردم دوست داشته‌اند و تأييد كرده‌اند يا نبوده‌‌ام. اگر نبوده‌ام كه خيلي زودتر از اينها بايد خداحافظي مي‌كردم و مي‌نشستم توي خانه‌‌ام، مثل شرايطي كه براي خيلي‌ها پيش آمد. حتماً يك خرده بازيگر بوده‌‌ام كه هنوز هستم و به من كار پيشنهاد مي‌شود. من بحث اين‌كه بخواهم ميزان بازيگري خودم را به كسي ارائه بدهم، اصلاً ندارم و اصلاً در اين زمينه ديوانه نيستم كه زحمت بكشم. بايد نقشم يك چيز به زندگي مردم اضافه كند.

-درباره «مش دريا» حرف بزنيم. من چنين آدمي را در شهر ملاير ديده بودم و وقتي تصويرش را روي صفحه تلويزيون ديدم زود رفتم به همان روزهايي كه آنجا بودم. مي‌دانم كه شما هم اصليتي ملايري داريد. مي‌خواستم بدانم شما اصلاً با مابه‌ازاي بيروني اين آدم روبه‌رو شده بوديد، يا «مش دريا» همين‌طوري به وجود آمد؟
نه اصلاً، ديروز كه شما درباره همين با من صحبت كرديد موضوع واقعاً برايم جذاب شد. اين مي‌تواند يك حالت روان نژندانه داشته باشد. شما فيلم «گاو» مهرجويي را ديده‌ايد. براي پرسوناژ آقاي انتظامي در اين فيلم همين اتفاق افتاده بود كه فكر مي‌كرد گاو است. اين خانمي هم كه مي‌گويي شايد برايش يك جريان رواني اتفاق افتاده باشد. من اين آدم را نديده‌ام، اما «مش دريا» اصلاً روان‌نژند نيست. اين آدم بسيار باهوش و هوشيار است و ندار. او يك تخصص بيشتر ندارد؛ فالوده‌سازي. او مجبور است براي اين كار با يك مشت دوره‌گرد مرد هم‌كاسه شود و براي اين‌كه مورد تعارض قرار نگيرد و به لحاظ جنسيت بين اين همه دوره‌گرد مرد دچار مسئله نشود، آگاهانه اين ماسك و الگوي رفتاري را انتخاب مي‌كند براي امنيت خودش. او خودش مي‌داند كه زن است و اصلاً دچار روان‌نژندي نيست. اين انتخاب در نهايت سلامت رواني فقط براي محافظت از خودش است.

-معلوم است كه همه مؤلفه‌هاي اين كاراكتر از ابتدا در فيلمنامه نبوده. مي‌خواهم بدانم خلق اين شخصيت چقدرش مال خود شماست؟
بعد از اين‌كه قرار شد من «مش دريا» را بازي بكنم، ما سه چهار جلسه جانانه با آقاي رفيع‌زاده نويسنده كار داشتيم. نشستيم و زندگي «مش دريا» را زير و زبر كرديم، برايش شناسنامه درآورديم و جايگاه اقتصادي – فرهنگي و اجتماعي‌اش را بررسي كرديم و شاخصه‌هاي شخصيتش را بيرون كشيديم. از روز اول فيلم‌برداري بخش من هم اين بالا و پايين كردن‌ها با كارگردان شروع شد و آرام آرام در طول چهار پلان اوليه «مش دريا» را خلق كرديم. اين شخصيت واقعاً آرام آرام به وجود آمد. «مش دريا» مطلقاً مابه‌ازاي بيروني نداشت، يعني من نديده‌ام و اين اولين بار است كه شما به من اين را مي‌گوييد و اين خيلي براي من باعث خوشحالي است. البته من براي اين كاراكتر يك‌سري مأخذها داشتم. يعني همان ملاير كه بوديم در منزل مادربزرگم كه از بزرگان آن شهر بود، مابه‌ازاهايي از اين نقش وجود داشت. در منزل مادربزرگم كساني بودند كه در كارها به او كمك مي‌كردند و من خيلي در اجراي «مش دريا» فلاش بك زدم به آن دوران تا بتوانم به تيپ و طبقه «مش دريا» و بعد به سجاياي اخلاقي‌اش نزديك شوم. يعني تفكرات و خلاقيت خودم و آقاي رفيع‌زاده و آقاي بهراميان را داشتم، حالا سعي كردم كه براي اين‌كه عميق‌تر به اين نقش نزديك بشوم، هي فلاش‌بك داشته باشم و بروم به آن روزها و پيش آن آدم‌ها و جايگاه اجتماعي‌«مش دريا» را از آن آدم‌ها بگيرم. از هركدامشان يك ذره براي «مش‌دريا»‌آوردم. يعني استراكچر قضيه درست شده بود و حالا بايد مي‌رفتم سراغ جزئيات كه خيلي از آنها كمك گرفتم. خيلي خوشحالم كه اين ذخيره‌‌ها را از دوران كودكي‌ام داشتم و در خلق اين كاراكتر از آنها استفاده كرده‌ام.

- الان بحث دور و بر «ساعت شني» خاص بودن و بكر بودن سوژه و خط ‌قرمز‌هايي است كه وجود دارد يا ندارد. نمي‌خواهم الان درباره اين چيزها صحبت كنيم، چون همه دارند مي‌گويند. به نظر شما چه موضوعات بكر ديگري وجود دارد كه اين روزها مي‌توانيم و بايد به آنها بپردازيم؟
ببينيد اگر خط قرمزي باشد و اگر اين طوري شكسته شود كار ماست، اين كار يك هنرمند است. اين يك موضوع. درباره سؤال اصلي‌تان بايد بگويم يكي از دغدغه‌هاي من الان اين هجوم سرسام‌آور جوانان به سمت بازيگري است. اين هجوم بي‌كانال و گسيخته، نامنسجم، بي‌نظم و خطرناك. موضوع بعد ريشه‌يابي اين مراجعات پركميت به روانكاوي است. اينها مسائل جامعه ماست كه بايد به آنها رسيدگي شود و درمانش پيدا شود. الان ديگر حضور ذهن ندارم. موضوعات از اين دست زياد است.

- اتفاقاً در گفت‌و‌گو با آقاي كشاورز هم ايشان به همين نكته اشاره كردند كه اين روزها بازيگري شده چشم رنگي و دماغ عمل كرده. نمي‌دانم چه چيزي اين ميان وجود دارد؛ شهرت و پول و اين حرف‌هاست يا چيز ديگري؟
اين سطح ماجراست. اشكالش اين است كه بقيه رشته‌ها در اين جامعه بي‌‌ارزش شده. شما وقتي دانشگاه مي‌روي و زحمت مي‌كشي و مدركت را مي‌گيري، وقتي برايت بازار كاري وجود ندارد و رشته‌ات را بي‌ارزش مي‌بيني و آن وقت مي‌بيني در رشته‌سينما و بازيگري با داشتن يك چشم خوشگل و يك دماغ و صورت قشنگ و يك خرده پررويي و بعضي اوقات داشتن يك خرده پول و رشوه دادن و از اين جور حرف‌ها به راحتي يك آدم را از توي خيابان بر مي‌دارد و مي‌آورد و سوپر استارش مي‌كند، طبيعي است تو هم سراغ اين رشته مي‌روي. اين اشكالش از بازيگري يا بچه‌هاي ما نيست، اشكالش از وضع نابسامان اجتماعي است كه گريبان ما را گرفته. ريشه آنجاست
.

- پس اين پشت پرده‌اي كه مدام از آن حرف مي‌زنند چه نقشي در ماجرا دارد؟
همه اينها زاييده يك شرايط اجتماعي نابسامان و نامتعادل است كه ترتيب اثر دادن به آن و حل كردن مشكلش فقط دست دولتمردان و سياستگذاران است.

- يكي مي‌گفت به بچه‌ام گفته‌ام حق نداري راه من را ادامه بدهي. شما اين حرف را به فرزندانتان نزويد كه سراغ بازيگري نرويد؟
من به دموكراسي خيلي اعتقاد دارم. بچه‌هاي ما شاهد معايب ماجرا بوده‌اند و آن را مي‌شناسند، چون در خانه ما همواره درباره بازيگري به عنوان عسلي كه بايد به آن انگشت زده شود حرف زده نشده. ما درباره مصائبي كه ديگران كشيده‌اند، خودمان كشيده‌ام و در سينماي ايران هست صحبت مي‌كنيم؛ خيلي هم باز صحبت مي‌كنيم. درباره مواهبش هم حرف مي‌زنيم. بچه‌‌ها هم مواهبش را مي‌دانند هم معايبش را. انتخاب با خودشان است، همان طور كه مسئوليت با خودشان است. ما فقط مشاوره‌مي‌دهيم. اگر از من بپرسند مادر اين سناريو، اين كارگردان، اين نقش براي من خوب است يا نه، نظر خودم را به عنوان نظر مي‌دهم. نه مي‌گويم نرو نه مي‌گويم برو. من اين كار را نمي‌كنم.

- با توجه به همه اين حرف‌هايي كه تا حالا زده‌‌ايم در مورد بازيگري و نقش و از اين حرف‌ها شما چقدر در زندگي آدم آوانگاردي هستيد؟
خيلي نيستم. براي اين‌كه من از يك نسل چهارچوب‌دار هستم. ما در خيلي از بكن نكن‌ها، خيلي از قضاوت‌ها و خوب و بدها، در اخلاقيات و اين جور حرف‌ها بزرگ شده‌ايم. بنابراين آوانگارد بودن براي ما خيلي سخت است. شكستن كليشه‌ها، شكستن باورها و ليميت‌ها براي نسل ما خيلي سخت است و اختلاف ما هم با نسل جديد همين است. ما نمي‌توانيم آن‌چه را كه از قبل آموخته‌‌ايم يا با آن بزرگ شده‌ايم بشكنيم و بياييم در كنار اين نسلي كه همه چيز را شكسته است. براي ما سنگين است. ما خيلي بايد تلاش بكنيم كه به نسل شما نزديك بشويم. براي نقش‌هايي هم كه بازي مي‌كنم، هيچ ليميتي وجود ندارد. اينها جزو آموزش‌هاي من است، يعني از ابتدا در ذهن من شكسته شده كه يك بازيگر عروسك است. من ليميت نشكسته‌ام، باورم اين بوده، اما اصولاً‌متأسفانه خيلي آوانگارد نيستم.

- درباره بازيگري خيلي حرف زديم. مي‌خواهم يك تعريف براي بازيگري بدهيد و بگوييد كه كجاي زندگي شماست؟
بازيگري وام دادن مغز و دل و بدن است به يك پرسوناژي كه روي كاغذ حيات مكتوبش شروع مي‌شود و با وام گرفتن اين سه مركز از شما حيات عيني‌اش شروع مي‌شود. اين بازيگري است و يك وديعه‌اي كه خدا در وجود هر كسي گذاشته.

- همين‌جا قبل از اين‌كه جواب باقي سؤال را بدهيد، به نظرتان اين بازيگري چقدر آكادميك است و چقدر در وجود خود آدم؟
هنر اساساً منوط به جريان آكادميك نيست، اما جريان آكادميك كاناليزه‌اش مي‌كند. بعد اين‌كه كجاي زندگي من است. الان بازيگري براي من دو مبحث دارد. يكي در حيطه عشق زندگي من است كه تعريف خاصي دارد. يكي هم در حيطه جريانات اقتصادي زندگي من است. جريانات اقتصادي زندگي من به اين شكل نيست كه من هر نقشي را بابت پولي كه مي‌گيرم بازي بكنم، ولي اگر يك نقش خوبي باشد كه دوستش داشته باشم مي‌‌تواند در طول دو سه ماه كه مشغولش هستم زندگي من را تأمين كند و بقيه طول سال را من با دغدغه كمتر يك زندگي بسيار نرمال را بگذرانم و نگران نباشم كه باز بابت پول بروم يك بازي بكنم كه دوستش ندارم. آن بخشش كه در حيطه عشق من است در واقع با هر نقشي كه عاشقانه كار مي‌كنم باعث مي‌‌شود كه چيزي را دوباره زندگي كنم. يعني زندگي‌هاي ديگري را در زندگي خودم تجربه مي‌كنم و يك فايل ديگر در زندگي‌ام باز مي‌شود. اين‌كه نه تنها اجازه دارم بلكه تشويقم هم مي‌كنند، پول هم به من مي‌دهند و امكانش را هم به من مي‌دهند تا يك آدم مثل «مش دريا» را بازي بكنم. اين خيلي زيباست. حالا اين بازيگري كجاي زندگي من است؟ قبلاً دور و بر مركز بود، اما الان دارد كم‌كم مي‌كشد به حاشيه.

-پس امروز دغدغه اصلي زندگي شما چيست؟
كشفي از خودم و حضورم در اين جهان، رسالت و مسئوليتي كه داشته‌ام و استنباط اين قضيه كه چرا آمده‌‌ام و بايد چه كار بكنم. اين يك خرده جنبه‌هاي فلسفي دارد. من اين دغدغه را در طول زندگي‌ام داشته‌ام. گاهي كم‌رنگ مي‌شد و گاهي پررنگ، اما حالا كه ديگر سنم به سمت رسيدن به كمال است بيشتر به آن فكر مي‌كنم و دغدغه‌‌ام هست.

-شما به عنوان كارگردان الان اين گفت‌وگو را كات بدهيد.
خيلي چيزها در گفت‌وگوي ما بود. به نظرم اين گفت‌وگو يك فيلم سينمايي نبود، بلكه شبيه يك سريال بود. مثل يك رمان كه شما مي‌خواهيد سرنوشت شخصيتش را خلق كنيد. بعضي از اين شخصيت‌ها شما را با خودشان مي‌كشند به جايي كه بايد بروند. براي همين هم هست كه بعضي از رمان‌ها عالي‌اند. براي اين‌كه با خودت فكر مي‌كني وه چه اتفاق جالبي و بعد شما مصاحبه‌اي از نويسنده‌اش مي‌‌خواني كه مي‌گويد من اصلاً نمي‌خواستم به اينجا برسم، خود شخصيت مرا با خودش برد. بارها و بارها با اين چيزها روبه‌رو شده‌ايم. گفت‌وگوي ما هم همين‌طوري است. اين يك سريال است. تو دفعه بعدي كه اينجا بيايي ممكن است بحثمان يك جايي برود كه نه تو تصورش را بكني نه من. فكر مي‌كنم همين جا همين‌طوري روي هوا ولش كنيم تا بعد. كات.

Labels: , ,

Technorati Profile