بازار داغ فروش ديويديهاي فيلم «سنتوري» باعث شد تا يك بار ديگر بحث قاچاق فيلمهاي روي پرده يا هنوز پخش نشده سينماي ايران دوباره بر زبانها بيفتد. فيلمي كه عوامل سازندهاش به فروش آن در اكران عمومي خيلي اميد بسته بودند و حالا به صورت يك توهم به آن مينگرند. نسخه پخش شده از اين فيلم يك نسخه كامل و بدون حتي جرح و تعديلهاي نمايش آن در جشنواره بيستوپنجمفيلم فجر است و خودبهخود اين سؤال تكراري را به ذهن آدم متبادر ميكند كه واقعاً از كجا آمده؟ نسخهاي كه حتي زيرنويس انگليسي هم دارد!
***
بحث قاچاق فيلمهاي ايراني چند سالي بيشتر نيست كه مطرح شده. اگر يادتان بيايد تا همين چندسال پيش اگر شما به نسخهاي از فيلمهاي اكران شده و آرشيوي سينما احتياج داشتيد، پيدا كردنش تقريباً برايتان غيرممكن بود و بايد براي آن خودتان را به آب و آتش ميزديد تا يك نسخه وياچاس آن هم با كيفيت نازل از فيلم را پيدا ميكرديد، اما حالا ... ورود تكنولوژي و استفاده راحت از آن اين روزها باعث شده حتي فيلمهايي را كه تصورشان را هم نميكنيد، به راحتي خوردن يك ليوان آب به دست بياوريد. شايد اين نكته مثبت ماجراست، اما مثل خيلي از چيزهاي خوب ديگر اين مسئله براي ما ايرانيها نكته منفياي هم دربر دارد. استفاده عدهاي سودجو از چنين امكاناتي براي بردن سود بيشتر خودشان. البته در اين بين فرضيات ديگري هم مطرح است. مثل اينكه عدهاي براي ضربه زدن مالي به يك گروه فيلمسازي اين كار را ميكنند يا بعضي كه ميدانند فيلمشان فروش خوبي ندارد، با درست كردن چنين جنجالهايي ميخواهند آن را توجيه كنند و ...
فارغ از همه غرغرهايي كه ميكنيم كه بايد فرهنگسازي كرد تا مردم اين كارها را نخرند و ... به يك نكته مهم ميرسيم؛ اينكه كشور ما قانون كپيرايت درست و حسابي ندارد و نتيجهاش ميشود همين اتفاقات. تا وقتي چنين قانوني وجود ندارد، از مردم هم نميشود توقع داشت كه چنين محصولاتي را خريداري نكنند. ميشود هزار و يك دليل آورد و از مشكلات اقتصادي شروع كرد و با بحثهاي فرهنگي ادامهاش داد. اما تجربهنشان داده كه اينطور بحث و جدلها نه تنها تأثيري در اصل ماجرا ندارد كه كاروان اين حركت دارد با سرعت به جلو ميرود و اگر تا ديروز به فيلمهاي در حال اكران رسيده بود، حالا نوبت فيلمهاي در انتظار اكران است و فردا هم كه خدا ميداند ميخواهد چه بلايي بر سر آن بيايد. توزيع قاچاقي ديويديهاي «سنتوري» باعث شد كه سركي بكشيم به آرشيو اتفاقات اين چنيني سينماي ايران و اين موج را از شروعش بررسي كنيم. قضاوت را هم به خود شما واگذار ميكنيم. موجي كه احتمالاً شروعش با «نوبت عاشقي»و «شبهاي زايندهرود» بود كه هر دو از كارهاي محسن مخملباف هستند.
***
آغاز راه: مخملباف
بعد از جشنواره فيلمفجر سال 69 بود كه اين اتفاق افتاد. فيلمهاي «شبهاي زاينده رود» و «نوبت عاشقي» بعد از نمايش در جشنواره اجازه اكران حتي با جرح و تعديل هم نميگيرند. خيليها سال 69 را سرآغاز مميزي فيلم در ايران ميدانند و شروع شدن خط قرمز گذاريهاي مشهود بر آن. در همين سالها بود كه بحث بر سر اين فيلمهاي مخملباف بيناهالي مطبوعات بالا گرفت و آنهايي هم كه اين فيلمها را نديده بودند بعد از شنيدن و خواندن اين جدلها براق شدند تا هرطور كه شده اين كارها را بهدست بياورند و ببينند. آن روزها بحث بر سر تغيير نگاه مخملباف بود و خيليها او را به اين خاطر مورد تاخت و تاز قرار ميدادند. در آن شرايط اگر ميخواستي اين فيلم را ببيني، بايد حدفاصل چهارراه وليعصر تا ميدان انقلاب را بارها گز ميكردي و چندباري كلاه سرت ميرفت تا آخر سر يك نسخه نصفه و نيمه يا درب و داغان از اين فيلمها را بهدست ميآوردي و ميديدي. كاري كه به نوعي حتي يكجور جرم محسوب ميشد و اگر به دام ميافتادي، بايد عواقبش را هم نوشجان ميكردي! راستي چه كسي آن روزها فكر ميكرد وقتي با اين حرص دنبال فيلمهاي مخملباف ميگردد، روزي در همين چهارراه وليعصر آخرين ساخته او را به طور علني و با كيفيت عالي بفروشند و به راحتي از كنار دستفروشهاي اين فيلم بگذرد و برود؟ بايد قبول كنيم كه ساختار فرهنگي ما با سرعتي عجيب در حال تغيير است و تبهايمان امروزه به راحتي آب خوردن با ديروز فرق ميكند و عوض ميشود.
پخش قاچاق اين دو فيلم در آن روزها مناقشات را بيشتر كرد و هجمه مطبوعاتي به سمت مخملباف بيشتر شد. روزنامههاي مهاجم نوشتند: «مخملباف، روشنترين نمونهبراي دريافت سياستهاي هدايتي، حمايتي و نظارتي حاكم بر سينماي ماست. مخملبافي كه با توبه نصوح وارد سينماي ما شد، چرا اكنون دچار نوبت عاشقي شده است؟ ...» اين سروصداها باعث شد تا مخملباف هم پاسخ آنها را بدهد و جنجالها تا ماهها ادامه پيدا كند. كاري با ادامه اين ماجرا نداريم كه مربوط به مطلب ما نيست. «نوبت عاشقي» و «شبهاي زايندهرود» علاوه بر اين جنجالها آغازگر يك راه ديگر هم در سينماي ما بودند؛ آغاز بازار قاچاق عرضه فيلم. . فيلم به شكل زيرزميني توسط بسياري از دوستداران سينماي مخملباف و دانشجويان و تحصيلكردهها ديده شد. اين اولين بار بود كه عدم صدور مجوز اكران فيلم به شكل معكوسي موجب شد تا جمع كثيري نسخههاي ضعيف فيلم را ببينند.
* * *
آدم برفي: ادامه راه
بعد از فيلمهاي مخملباف كمتر فيلمي بود كه به بازار قاچاق هم برسد، چون در اين سالها فيلمهاي پرحاشيه و پرسروصدا كمتر شده بود تا سال 73. سالي كه فيلم «آدمبرفي» در جشنواره به نمايش درآمد و موجي از سروصدا را با خودش به ارمغان آورد. براي اولين بار بعد از انقلاب داود ميرباقري به خودش جرأت داد تا از يك مرد در لباس زنانه در فيلمش استفاده بكند. با نمايش اين فيلم دوباره گروه ناقدان هميشگي فريادهاي وااسفاهايشان درآمد و همين باعث شد تا فيلم مجوز نمايش و اكران عمومي نگيرد. بهار سال 74 بود كه خبرهاي درگوشي از آمدن فيلم «آدم برفي» به بازار خبر ميداد. كپي بدون كيفيتي كه آن روزها مشتريهاي زيادي داشت و در ديد و بازديدهاي نوروزي شده بود نُقل نَقل مجالس. بعد از چندماهي يك نسخه ديگر از اين فيلم به بازار آمد كه حتي بخشهاي سانسوري آن را هم دربر ميگرفت و كيفيت بهتري داشت. بالاخره سال 76 و بعد از روي كار آمدن دولت خاتمي «آدم برفي» توانست مجوز اكران بگيرد و فروش خوبي هم داشته باشد به مدد همان تبليغاتي كه از طريق كپيهاي كم كيفيتش داشت و سروصداها و جنجالهاي موقع اكرانش. اين روزها هنوز حرفي از همهگير شدن بازار فيلمهاي قاچاق نبود و هنوز براي به دست آوردن چنين فيلمهايي بايد از هفت خوان رستم ميگذشتي و كلي استرس و ترس را به جان ميخريدي.
***
مارمولك: ركورد
در جشنواره فيلم فجر سال 82 فيلمي از كمال تبريزي به نمايش درآمد كه خيليها آن را تحسين كردند و خيليهاي ديگر هم عليهاش موضع گرفتند. «مارمولك» فيلمي بود كه فروشش تضمين شده به نظر ميرسيد. همان روزهاي بعد از جشنواره بود كه زمزمههايي از آمدن سيديهاي اين فيلم، البته به صورت پردهاي، شنيده شد و اين نسخه به دست بعضيها هم رسيد، اما همهگير نشد. بهار سال 83 براي اكران عمومي تعيين شد و فيلم به نمايش درآمد و در كمتر از دو هفته توانست به ركورد فروش بيش از 700 ميليون تومان برسد. به دليل موضوع خاص فيلم فشارهاي خارجي باوجود حذفهايي كه براي گرفتن مجوز روي آن اعمال شده بود، روزبهروز بيشتر ميشد و همين هجمه سرانجام باعث شد مارمولك بعد از سه هفته از روي پردهها برداشته شود و حتي اجازه پخش آن را در شهرستانها ندهند. كه اگر اين اتفاق نميافتاد احتمالاً اين فيلم ركورد فروش گيشه را تا امروز به دست ميآورد. خبر برداشته شدن فيلم از اكران باعث شد تا بار ديگر بازار سيديهاي پردهاي اين فيلم داغ بشود و بعد از مدتي هم كار با كيفيت عالي و بدون سانسورهاي اعمال شده و به صورت كامل به بازار بيايد. ميشود به جرأت گفت تقريباً هيچكس در ايران پيدا نميشود كه اين فيلم را حداقل يك بار نديده باشد. اين اتفاق باعث شد تا سود فروش مارمولك به جيب كساني برود كه هيچ نقشي در توليد اين اثر نداشتند؛ انگلهاي سينمايي.
***
كما: يك داستان تكراري
دقيقاً چيزي مثل همين جريان هم براي فيلم كما اتفاق افتاد. بعد از چند روز كه از اكران فيلم ميگذشت، ايرادهايي بر آن وارد شد و در ادامه اكران چند صحنه از آن را كم كردند. اين اتفاق باعث شد كه در هفته سوم اكران اين فيلم صداي «كما بدون سانسور» بشود نوايي كه هر روز از كنار خيابانها ميشنيديم. همين اتفاق روي فروش كلي فيلم هم تأثير زيادي گذاشت. اينجا بود كه قاچاق فيلمهاي سينمايي ايران وارد مرحله جديدي شد؛ قاچاق فيلمهاي روي پرده.
* * *
آفسايد: آغاز فصلي ديگر
با آمدن مؤسسههاي ارائه فيلمهاي مجاز حضور فيلمها در بازار كمكم عاديتر كه شد و تو ميتوانستي اگر بخواهي فيلمي اكران شده را ببيني آن را راحتتر به دست بياوري. بازار قاچاق فيلم هم محدود ميشد به فيلمهاي قديمي، هاليوودي و باليوودي. با همهگير شدن تكنولوژي سيدي و بعد از آن DVD كار كپي و تكثير فيلمها بالا گرفت و فيلمها راحتتر در بازار عرضه ميشدند. فيلمهايي كه مجوز اكران عمومي نميگرفتند هم طبق همين فرمول و مثل روزهاي گذشته راحتتر به دست مخاطبان ميرسيد. كارهاي جعفر پناهي و عباس كيارستمي اغلب جزو همين دسته بودند. «دايره» و «طلاي سرخ» بعد از كلي سروصداي مطبوعاتي به خاطر موفقيتهاي بينالملليشان روي زبانها افتادند و به زودي وارد اين بازار شدند «ده» عباس كيارستمي هم همينطور. اين روال همينطور پيش رفت تا رسيديم به فيلم «آفسايد» جعفر پناهي. فيلمي كه در هياهوي فوتبالي آن روزها و براي نشان دادن حضور دخترها در استاديومهاي ورزشي ساخته و در اكران جشنواره هم با اقبال عمومي روبهرو شد، اما به دلايلي مجوز نمايش نگرفت و مثل خيلي ديگر از فيلمهاي پناهي روانه بساط دستفروشها شد، درست در همان روزهايي كه با دست پر از جشنواره برلين به ايران بازگشت.
* * *
يكي دو سال قبل: ماراتن
حالا ديگر بازار از فيلمهاي اكران نشده و شده قديمي اشباع شده. بازار فيلمهاي هاليوودي و غيره هم مشتريان خودش را دارد. سليقه عمومي هم تغيير كرده و فيلمهاي خصوصي مردم هم در بازار به وفور پيدا ميشود. حالا نوبت فيلمهاي روي پرده است. «اخراجيها» به فروش قابل قبولي در گيشهها رسيده و اميد رسيدن به يك ركورد فروش را دارد. يكهو خبر ميرسد كه سيديهاي قاچاق فيلم در بازار پخش شدهاند و... تهيهكننده اعلام ميكند كه همين مسئله روي فروش فيلم تأثير منفي گذاشته و پيگيريها براي پيدا كردن عوامل اين حركت شروع ميشود.
بعد از مدتها دستگاههاي نظارتي به اين فكر ميافتند كه بايد با اين مسئله به صورت جدي برخورد كنند هر چند كه تا پيش از اين هم براي چند فيلم در حال اكران ديگر هم چنين اتفاقي افتاده بود،اما كسي به آن توجهي نداشت،تا اين مورد و... براي مبارزه با قاچاق و كپي فيلمهاي ايراني در حال اكران يك قاضي حكم دستگيري متخلفان و پلمب محل فروش اين اقلام را صادر كرد. در همين روزهاست كه خبر پيگيري اين مسئله توسط دو مأمور بلندپايه پليس ميآيد. خود جامعه هنري سينما هم كه بارها اعتراضشان را به اين مسئله اعلام كردهاند، تصميم ميگيرند در تجمعي اين اتفاقات را به صورت منسجم و همراه با هم محكوم كنند. تجمعي كه از ساعت 10:30 صبح 29 خردادماه 86 آغاز شد و تا ساعت يك بعدازظهر در باغ فردوس و محل خانه سينما ادامه پيدا كرد و در آن چهرههاي عرصههاي مختلف سينما حضور داشتند. رضا ميركريمي به عنوان مديرعامل خانه سينما و يكي از فعالان اين حوزه در اين تجمع گفت: «بيتفاوتياي كه در اين حوزه ديده ميشود، افراط در سياستزدگي و اقتصادزدگي، حوزه فرهنگ را در بوته فراموشي سپرده و همچنان سينما در كشور جايگاه مناسبي ندارد. متأسفانه ما شعار فرهنگي ميدهيم، اما رويكرد فرهنگي نداريم و اين بيتفاوتي باعث شده اين تجمع را برگزار كنيم تا نشان بدهيم سينما زنده است و مطالباتي دارد...» رضا كيانيان هم يكي ديگر از سخنرانان اين جلسه بود و اعتقاد داشت كه كاملاً مشخص است، معضل سيدي قاچاق چه بر سر سينماي ايران آورده. او خطاب به مردم ايران گفت: «وقتي كه سيدي قاچاق استفاده ميكنيد، درست است كه در خانه راحت آن را تماشا ميكنيد، اما بدانيد با ادامه اين روند بعد از مدتي سينما تعطيل خواهد شد و ديگر نميتوانيد فيلم و ما را ببينيد.» در اين تجمع چهرههاي سياسياي مثل محمدرضا جعفريجلوه معاونت سينمايي وزارت ارشاد و اميررضا خادم عضو كميسيون فرهنگي مجلس هم حضور داشتند. خادم در آن روزها خبر از ارائه مصوبهاي به مجلس داد كه در آن قرار بود با موضوع قاچاق فيلم برخورد شود. رويا تيموريان، عليرضا رئيسيان، كيومرث پوراحمد، فرشته طائرپور و عليرضا داوودنژاد از ديگر سخنرانان اين تجمع بودند. هنرمندان در پايان تجمع اعتراضآميز خود به وضعيت بازار سيديهاي قاچاق بيانيهاي را هم در اين زمينه صادر كردند كه در آن تأكيد شده بود كه اعتراض اهالي سينماي ايران در دفاع از حقوق حقه خود تا حصول پاسخ ادامه خواهد داشت.
بعد از اين اعتراضات، اما همچنان عرضه فيلمهاي قاچاق در حال اكران ادامه داشت و دامنگير فيلمهايي مثل نقاب، مهمان، سنگ، كاغذ، قيچي و... شد.
در همين اثنا سردار رادان خبر از اجراي طرحي چهار مرحلهاي براي مبارزه با قاچاق فيلمهاي ايراني در بازار داد و اعلام كرد كه در روز اول اجراي اين طرح 150 هزار نسخه از اين سيديها كشف و ضبط شدهاند. او ادامه داد: «واحدهاي صنفي متخلف كه اقدام به توزيع اقلام فرهنگي قاچاق بكنند، به طور يقين از سوي نيروي انتظامي پلمب شده و پرونده آنها به دستگاه قضايي ارسال ميشود.»
با اين اقدام نيروي انتظامي پاي سيديهاي قاچاق از خيلي از مغازهها برچيده شد، اما دستفروشها همچنان بودند و حتي بر تعدادشان هم افزوده شد.
* * *
نقاب: جنجال
يكي از بحثهاي هميشگي روي قاچاق فيلمها اين بوده كه نسخههاي با كيفيت آنها از كجا ميآيد؟ سؤالي كه پاسخهاي فراواني دارد و نميشود همه آنها را هم نوشت. شايد كپي ديويديهايي كه براي سينماها ارسال ميشود، يكي از آنها باشد و شايد هم...
فيلم «نقاب» بعد از كلي حاشيه دوروبرش و بعد از كلي اصلاحيه بالاخره به اكران عمومي رسيد، اما بعد از يكي دو روز كه از نمايشش گذشت، صداي عدهاي درآمد و ارشاد هم ادامه اكران آن را منوط به اعمال تغييرات جديد دانست و در نامهاي رسماً به خاطر پخش اين فيلم با اين صحنهها از مردم عذرخواهي كرد. همين اتفاق باعث شد تا سيديهاي نقاب به فاصلهاي خيلي كم در بازار پخش شود؛ البته با يك تفاوت عمده با فيلم روي پرده، بدون هيچگونه اعمال سانسوري؛ يعني نسخه اوليه فيلم. همان روزها خبري دهان به دهان گشت كه صحت آن را هم نميشد تأييد كرد. اينكه اين همان نسخهاي است كه به شوراي نظارتي ارسال شده بود و... به هر حال بر سر «نقاب» هم همان آمد كه بر سر ديگران آمده بود.
***
سنتوري: فاجعه
بعد از حادثه بالا و پيگيريهاي زياد چند وقتي ميشد كه خبر داغي در بازار فيلمهاي قاچاق نبود. البته دستاندركاران اين تجارت به كار خودشان مشغول بودند و در روزهاي پاياني اكران فيلمها همچنان آنها را عرضه ميكردند. اما چون فيلم پر سروصدايي اكران نشده بود، خبر خاصي هم در اين بازار يافت نميشد.
«سنتوري» داريوش مهرجويي بعد از جشنواره بيست و پنجم ماهها بود كه انتظار مجوز اكران را ميكشيد و بارها و بارها براي اصلاح رفت و آمد و كلي هم با نسخه اوليهاش تغيير كرد. اما همچنان اجازه اكران عمومي نميگرفت. نسخه اوليه اين فيلم در چند جشنواره خارجي هم نمايش داده شد و بازخوردهاي خوبي در بين مخاطبان آن داشت و در جشنواره خودمان هم سيمرغ بهترين بازيگر مرد را براي بهرام رادان به ارمغان آورد اما... همه اميدوار و منتظر مجوز اكران اين فيلم بوديم كه ناگهان خبري مثل بمب در شهر و كشور صدا داد. نسخه كامل و با كيفيت «سنتوري» بدون هيچ كم و كاستي و حتي با زيرنويس انگليسي به بازار عرضه شد. و اين سور جديد قاچاقچيان فيلم به همه ما بود؛ پخش يك فيلم پيش از اكران عمومي آن هم با كيفيت عالي. داريوش مهرجويي و تهيهكننده كار فرزاد فرازمند تعجبزده از اين اتفاق هيچ حرفي براي گفتن نداشتند و فقط تعجب خودشان را از اين اتفاق اعلام ميكردند و بعد از چند روز به پيشنهاد روزنامه اعتماد ملي شماره حساب مشتركي را منتشر كردند و از مردم خواستند حالا كه دارند اين فيلمرا در خانههايشان نگاه ميكنند لااقل پول بليتآن را به اين حساب واريز كنند تا بيشتر از اين به عوامل توليد كننده فيلم ضربه وارد نشود. البته آنها در روزهاي اول اين اتفاق تقاضاي اجازه اكران اورژانسي فيلم را با ارشاد مطرح كردند، اما گويا تا حالا جواب خاصي در اين زمينه نگرفتهاند. در همين بين و در همين روزها ابراهيم داروغهزاده، دبير ستاد مبارزه با تكثير و توزيع غيرمجاز محصولات سينمايي، از مكاتباتي درباره پخش غير مجاز فيلم «سنتوري» با دادستاني، نيروي انتظامي و وزارت اطلاعات خبر داد و گفت: «با فعاليت اين ستاد در معاونت امور سينمايي و سمعي و بصري در يك سال گذشته امنيت خاطر قابل قبولي براي اهالي صبور سينماي ايران ايجاد شده بود كه متأسفانه با توزيع غير مجاز «سنتوري» كه از طريق يك فعاليت اينترنتي خارج از كشور انجام شده بود، اين فضاي امن بار ديگر از سوي دشمنان سينماي ايران تهديد شده است. ما وظيفه خود ميدانيم تا با عوامل اين حركت ناشايست ضد فرهنگي تا احقاق حقوق همه خسارت ديدگان برخورد قاطع نماييم و اميدواريم كه با همكاري همه اين مشكل به شكل قابل قبولي حل و فصل شود.»
عليرضا داوودنژاد هم در نامهاي بلند بالا به اين موضوع اعتراض كرد. او در بخشهايي از اين نامه گفت: «آنچه را كه ميتوان دشمني با سينماي ايران خواند، بيش از آنكه ناشي از اميال و ارادههاي شخصي باشد، وابسته به گرايشاتي است كه در حوزه «قدرت» به مفهوم معاصر آن قابل تعريف است. مثلاً در ايران رويكرد اغلب حاكمان به موضع قدرت، حاكي از گرايش آنها به سلباختيار از اراده عمومي و انحصار قدرت به صورتي متمركز در دست پادشاه بوده است؛ و اين درست برعكس آن چيزي است كه ما بعد از انقلاب از امام (ره) ديديم و آن تمايل به توزيع قدرت در بين همه آحاد ملت بود.» او در ادامه نوشتهاش اضافه ميكند: «گرايش به تمركز و انحصار در قدرت هيچپايگاه مستقلي را در قلمرو توليد فرهنگي تاب نميآورد. مگر آنكه آن را با لطايفالحيل به انفعال و تقليد بكشاند و از اين طريق محصولات آن را خنثي، بياثر و محروم از مخاطب كند. خانهنشين كردن نيروهاي خوش قريحه و متخصص و خلاق جدايي انداختن بين زندگي بومي و فيلم داخلي، سخت كردن امر توليد فيلم، كاهش پشتيباني رسانهاي و تبليغاتي، عقب نگاه داشتن سختافزاري، واگذار كردن بازارهاي ويديويي و تلويزيوني و ماهوارهاي به آثار خارجي و بالاخره غلبه بخشيدن به سلطه فيلمهاي خارجي در تالارهاي نمايش داخلي روندي قابل شناسايي است كه براي به زمين زدن هنر و سينما در هر كشور مبتكر و خلاقي توسط سلطهجويان طراحي و اعمال شده و ميشود.
به اين ترتيب ما ميتوانيم عملكرد افراد، گروهها و مديريتها را در شيوه برخورد آنها با توليد كالاهاي فرهنگي داخلي ارزيابي كنيم و عواقب و آثار اين عملكردها را در ارتباط با منافع و مصالح ملي بسنجيم و دربيابيم.
آيا جرياناتي كه فيلمسازان نخبه ما را نشانه ميگيرند و بياعتنا به شخصيت، عواطف و عمر محدود آنها براي خدمت به سرزمين خويش هر گونه ضربهاي را نثار روح و روان و داشتههاي آنها مينمايند، در جرگه دشمنان هنر و فرهنگ اين سرزمين تعريف نميشوند و دانستهو نادانسته آب به آسياب قدرتهاي سلطهجو نميريزند و در جهت براندازي فرهنگي اين ممكلت گام بر نميدارند؟ داريوش مهرجويي را بسياري از ما ميشناسيم و ميدانيم كه فيلمسازي پيشگام و اثرگذار و تعيين كننده در شكلگيري سينماي ملي ايران بوده است. او فيلم «گاو» را در شرايطي توليد كرد كه سينماي ايران در زير تسلط كليشههاي وارداتي پرپر ميزد و حيات زنده و جاري ما ايرانيان به ندرت فرصت مييافت كه ردپايي برآثار سينمايي كشور برجا بگذارد.
«هالو»، «دايره مينا»، «اجارهنشينها»، «هامون»، «پري»، «سارا»، «ليلا»، «مهمان مامان» نمونههايي ديگر از آثار اين فيلمساز يگانه سينماي ايران است كه هر كدام خشتي ماندگار از بناي انكارناپذير سينماي ملي ما را ساخته و برجا گذاشته است.
ما اكنون ميشنويم كه داريوش مهرجويي، بعد از ناكام ماندن از نمايش آخرين فيلم خود در سالنهاي سينماي كشور امروز بايد شاهد باشد كه دار و دستههاي تبهكار و جاني همان فيلم را به تاراج ميبرند و با انتشار ويديويي قاچاق آن ميروند كه به بهرهبرداريهاي ميليارد توماني دست پيدا كنند و به دست خالي مهرجويي و ديگراني كه براي تهيه اين فيلم از جان و مال مايه گذاشتند، بخندند.
شنيدن اين خبر چه احساسي را در شما برميانگيزد و چه انديشهاي را از ذهنتان عبور ميدهد؟
آيا نحوه برخورد هر يك از ما با چنين ماجراهايي نميتواند پرده از نيتمان نسبت به مصالح و منافع ملي كشورمان بردارد؟ ضربه زدن به يك هنرمند بيبديل و يك استاد كمنظير در حوزه فرهنگ ايران زمين چه كساني را غمگين و چگونه افرادي را شاد ميكند؟آيا امكان دفاع جدي و مستمر از سينماي ايران وجود ندارد؟ما براي بازگرداندندهها ميليون مخاطب به تاراج رفته توسط فيلمهاي ويديويي و ماهوارهاي خارجي به بازار محصولات داخلي چه راه و رسمي را در پيش گرفتهايم؟ آيا در جهان امروز اسلاميتر از سينماي ايران سينمايي وجود دارد؟!»
سرو صداها پيرامون توزيع غيرمجاز «سنتوري» ادامه دارد. عدهاي از طرفداران مهرجويي در خانه هنرمندان در اعتراض به اين عمل تجمع ميكنند. مهرجويي اعلام ميكند هر كسي كه اين فيلم را به صورت غيرمجاز ببيند، نفرين ميكند. هر كس هم از راه ميرسد حرفي در اين باره ميزند. اما همچنان در كنار خيابانهاي شهر آواي «سيدي «سنتوري» رسيد» را ميشنويم. آواي ناخوشي كه خيلي از ما براي كنجكاوي هم كه شده به آن گوش ميدهيم و به طرفش ميرويم. و اين طوري نتايج زحمات شبانهروزي عوامل يك فيلم رو به فنا ميرود و انگار هيچ كاري از دست هيچ كس هم برنميآيد! هيچ كاري. و انگار اين سرنوشت محتوم سينماي ماست كه كناري بنشينيم و با غصه به اضمحلال آن نگاه كنيم. انگار...
***
فردا؟
نميدانم، نميدانيم قرار است چه سور ديگري بخوريم. اميدواريم اين بار ما برنده باشيم. اميدواريم... آقايان مسئول لطفاً به داد اين سينماي رو به موت برسيد كه نفسهايش به شماره افتاده و صداي خسخس سينهاش بدجوري به گوش ميرسد. لطفاً به داد دل اين سينما و ما گوش كنيد و تمهيدي بينديشيد.
لطفاً...
Labels: behtash fariba, interview, tehran emrooz
مرثيه كسي كه شبيه آدمهاي امروز نيست
1- بهناز جعفري حالا امروز اين قدر چهره شناخته شدهاي هست كه احتياج به معرفي كردن ندارد. او به همراه شقايق نوروزي دو بازيگر اصلي سريال «بيداري» هستند. شقايق نوروزي كه اولين كار تصويري خودش را تجربه ميكند.
2- سريال «بيداري» سريال خوبي است اما خيليها عقيده دارند همزماني پخش آن با سريالهايي همچون ساعت شني و روزگار قريب باعث شده آنچنان كه بايد ديده نشود. البته در اين ميان يكي دو تا ايراد حقوقي هم به كليت ماجراي داستان آن وجود دارد كه انگار توي چشم قانوندانها ميزند. پيگيري اين موضوع باشد براي بعد.
3- با اينكه نقش اين دو بازيگر در سريال بيداري هيچ ربطي به هووها ندارد اما انگار خيليها اين احساس را نسبت به آنها پيدا كردهاند كه هوو هستند. هووهايي كه بعضي وقتها با هم مهربانند و بعضي وقتهاي ديگر نامهربان.
4- بهناز جعفري اصرار دارد كه نقش او در سريال اصلاً منفي نيست و خسته شده از اينكه هر كس او را ميبيند به او ميگويد چرا اينقدر منفي بازي ميكني. از طرف ديگر شقايق نوروزي هم يك جورهايي ميخواهد از مظلوميت تورنگ فرار بكند و اميدوار است اين كاراكتر روي بازيها و انتخابهاي آيندهاش سايه نيندازد.
*ميگويند سريال «بيداري» آن طور كه بايد ديده نشده اين شايد به خاطر سروصداي حول و هوش «ساعت شني» باشد و پخش سريالهاي «روزگار قريب» و «شهريار»؟
بهناز جعفري: نه من اين مسئله را قبول ندارم. حالا شايد به اين خاطر كه با خيليها برخورد كردهام كه از اين سريال تعريف ميكنند. اين سنگ محك من است ولي دليل شخصياي هم براي اين موضوع دارم. هميشه عادت دارم موقع پخش كارهايم در مورد آنها قضاوت ميكنم. فكر ميكنم اگر تماشاچياي هم خيلي دير به جمع بينندگان اين كار پيوسته باشد بدش نيايد آن را پيگيري كند چون داستان خوب و جذابي دارد. اما خاص بودن «ساعت شني» را هم نميتوانم انكار بكنم، همان طور كه فكر ميكنم «حلقه سبز» هم ميتوانسته و ميخواسته كه خاص باشد ولي به نظر من به دليل ضعف كلي سينماي ما در جلوههاي ويژه به اين خواستهاش نرسيده.
شقايق نوروزي: شايد بشود گفت سريالهايي كه ميگوييد موفقتر شدهاند عامپسندتر از «بيداري» بودهاند ولي فكر ميكنم آنهايي كه تخصصيتر به كار نگاه ميكنند نظر ديگري داشته باشند.
*تورنگ يك جاهايي اعصاب آدم را خرد ميكند، اين را خودت قبول داري؟ اعصابت موقع فيلمبرداري يا الان كه كار را ميبيني از دستش به هم نميريزد؟ روي نروت نبود؟
شقايق نوروزي: من در اوايل برخوردم با تورنگ به چنين حسي رسيده بودم و يكجاهايي به نظرم كارهايش احمقانه ميآمد ولي در بحثهايي كه با آقاي عظيمپور داشتيم يواشيواش كه پيش رفتيم با آن كنار آمدم. آن وقت ديدم كه نه چيز غيرعادي در شخصيت او وجود ندارد. اينكه ميگويي اعصاب آدم را خرد ميكند شايد به خاطر اين است كه فكر ميكنيم رفتار او مغاير چيزي است كه الان در جامعه ما باب شده اما اين رفتار براي تورنگ چيز غيرعادي نيست. او آدمي است كه به همه چيز سالم نگاه ميكند.
بهناز جعفري: ميخواهم اينجا از اينكه فيلم را تا حالا ديدهايم فاكتور بگيرم. وقتي كه سناريو را خواندم همه چيز برايم پذيرفتني بود به دليل اينكه ميگفتم خب اين آدمي است كه از يك روستا ميآيد تهران و كسي كه از چنين فضايي به يك شهر بزرگ اينچنيني بيايد حتماً خيلي از چيزهاي آن را هم نميداند. به نظر من در سيستم شهرنشيني امروزي كمي شارلاتانيسم و از اينجور چيزها وجود دارد كه در مقابلش روراستي مثلاً روستاييها را داريم.
*اين اولين حضور شما در تلويزيون است، چطوري براي بازي در «بيداري» انتخاب شديد؟
ش.ن: آقاي عظيمپور براي اين كار دنبال يك چهره جديد بودند كه ديده نشده باشد و بتواند نقش را براي مخاطب باورپذيرتر بكند. به همين خاطر از حدود 300 نفر تست گرفتند كه من هم جزو آخرينهاي آن بودم و بعدش هم خب انتخاب شدم.
*شايد براي خانم نوروزي اينطور نباشد اما كار كردن با كارگرداني كه تجربه اول كارياش است به نوعي براي شما ريسك به حساب ميآيد.
ب. ج: براي من زياد پيش آمده كه در كارهاي تجربي بچههاي دانشگاه كار كنم. فيلمهاي كوتاه زيادي را هم بازي كردهام و اصلاً هم اين حس را نداشتهام كه حالا برويم تا بعداً ببينيم چه ميشود. كاملاً با ايمان رفتم سر اين كار چون درباره موفقيتش مطمئن بودم.
*يك تعريف از كلمه هوو در جامعه سنتي هست كه با چيزي كه ما در اين فيلم ميبينيم خيلي فرق دارد، يعني اصلاً ميشود گفت شماها در اين فيلم هوو نيستيد. ميخواهم بدانم قبل از اين كار تعريف و ذهنيت شما از كلمه هوو چه بوده؟
ب.ج: من ياد مادرهاي ايراني ميافتادم. يك قصه روتين ايراني كه حالا ميتوانست در حرامسراها اتفاق بيفتد كه سوگلياي وجود داشت و تعدادي زن ديگر و اينها مجبور بودند با هم زندگي كنند و با يك شوهر سر كنند. يك چيز ديگر هم كه به آن خيلي فكر ميكنم اين است كه اصلاً پذيرفتن هوو و سر يك نفر ديگر آمدن چطور ميتواند در مخيلهآدم بگنجد؟ اما الان فكر ميكنم در اين ماجرا اصلاً سراغ كلمه هوو نرويم چون تعريف جالبي هم در جامعه ما ندارد. به هر حال نقش من (شادي) از سينا جدا شده بود و از يك جاي قصه به بعد و بعد از مرگ او به ماجرا اضافه ميشود و اصلاً ماجراي زن روي زن آمدن در كار نيست.
* به نظر شما رفتن سراغ اين طور موضوعات خاص كه تلويزيون تازه به سراغشان رفته چقدر ميتواند مفيد باشد؟ چه موضوعات ديگري از اين دست هست كه بايد به سراغشان رفت؟
ب.ج: يك چيزي است كه مدتهاست مثل خوره به وجود من افتاده. اين كه آقا جان چرا گفتن حقيقت بايد جرم داشته باشد و كارهاي اين طوري قلع و قمع بشود. چرا اجازه داده نميشود كه «ساعت شني» طبق همان سيستمي كه ساخته شده پخش و تمام بشود. يادم ميآيد وقتي كار آقاي كمال تبريزي «دوران سركشي» ساخته و پخش شد خيلي از خانوادهها معترض بودند كه دخترهاي ما هر چه را هم كه بلد نبودند ياد گرفتند و از اين جور حرفها. يا مثلاً حالا رحم اجارهاي و موضوع «حلقه سبز» كه مورد مناقشه قرار گرفته. من فكر ميكنم اينها همه واقعيتهايي است كه دارد اتفاق ميافتد و ما همهاش ميخواهيم روي آنها درپوش بگذاريم و نميدانم چرا اساتيداهل فن و بزرگان و كساني كه بايد تصميم پخش بگيرند، اجازه پخش چنين چيزهايي را به سختي ميدهند؟ چرا به رحم اجارهاي كه معضل خيلي از دخترهاي اين جامعه است و دارند از همين راه پول در ميآورند و در قانون هيچ چيز حمايتي براي آنها وجود ندارد نبايد پرداخته بشود؟ چرا ما همهاش به اين عادت كردهايم كه نه نشان ندهيم چون چيزهايي را هم كه بلد نيستند ياد ميگيرند! چرا به عكس ماجرا فكر نميكنيد؟ چرا همهاش تماشاچي بايد در يك سطح عامي قرار بگيرد كه كوتاهترين درجه ممكن است. چرا فكر نكنيم كه با ديدن اين چيزها هم ميشود راه درست را پيدا كرد و درستتر تصميم گرفت؟
ش. ن: غير از چيزهايي كه بهناز گفت كه چرا اجازه نميدهند كه مثلاً فلان چيز گفته شود من فكر ميكنم خود جامعه ما هم خيلي وقتها نسبت به اين طور مسائل كمپلكس دارد. اين چيزي است كه دارم امروز با آن برخورد ميكنم. من فكر نميكنم موضوع «بيداري» خيلي خارج از عرف جامعه باشد فقط يك ماجراي كوچك اين وسط شايد خيلي عرف نباشد. اينكه ازدواج اين دختر در شناسنامهاش ثبت نشده. حتي خود مردم عادي نميخواهند خيلي راحت با اين موضوع كنار بيايند و در برابر چنين مسائلي گارد دارند. حالا نميدانم چرا همه دوست دارند ادعا بكنند كه ما در جامعه اصلاً چنين افراد و چنين معضلاتي نداريم!
*برگرديم سراغ «بيداري» و خاطرهها و اتفاقات اطرافش. درباره همكاريتان در اين سريال صحبت كنيد؟
ش. ن: اولين چيز راحتي من و بهناز در كنار هم بود. چيزي كه به خاطر مهرباني بهناز پيش آمد. ما بده بستان خوبي با هم داشتيم.
ب. ج: نكته جالب توجه در مورد ما اين بود كه دريافتهاي ما از هم بدون ديالوگ بود و ما خيلي راحت همديگر را درك ميكرديم و اصولاً چون من خيلي موقع كار عصبي ميشوم شقايق مدام به من آرامش ميداد. ما مدام در بازي همديگر را چك ميكرديم.
*ميخواهم اينجا هر كدام از شما نقشش را با من عوض كند و به عنوان خبرنگار از آن يكي درباره كار و چيزهايي كه شايد ما نميدانيم بپرسد. در حقيقت ميخواهم يك جورهايي با هم دوئل كنيد.
ب. ج: اگر به جاي نقشم باشم از تورنگ ميپرسم تو كه ميدانستي كه من اينقدر بچه دوست دارم چرا آن را به من ندادي؟ شايد اين يكي از هزاران رياكشن مردم در هر روز نسبت به ما باشد. اينكه مثلاً اگر تو بچه را بگيري چكار ميكني يا مثلاً وقتي با وحيد فرار ميكني چه ميشود و... يعني اگر فيلم دست من بود به جاي شادي به تورنگ ميگفتم تو بچه را بده به من و به باقي ماجرا كاري نداشته باش و مطمئن باش خوشبختش ميكنم. تا تورنگ هم بتواند از آن خانواده دل ببرد و بعد هم گذشتهاش را مثلي خيلي از زنان جامعه ما پاك كند. چون ميدانم خيليها اين كار را ميكنند كه حتي دوباره شناسنامه ميگيرند و يك زندگي نو را شروع ميكنند.
ش. ن: پايان ماجرا از ديدگاه تورنگ فكر نميكنم خيلي متفاوت باشد با اين چيزي كه الان برايش اتفاق ميافتد. درباره تورنگ بايد اين را هم در نظر بگيريم كه مسيرش اينقدر مثل شادي باز نيست كه بتواند مثلاً دوتا انتخاب داشته باشد حتي. شخصيت او خيلي نوسان دارد و چيزهاي مختلفي را بايد بگذراند و بالا و پايين كند تا به همين پاياني كه دارد برسد.
ب. ج: حالا اگر من بخواهم از شقايق سؤال كنم از او ميپرسم تو دوست داري بعد از اين كار چه اتفاقي برايت بيفتد؟
ش. ن: بعد از اين جريان هنوز كه هنوز است احساس ميكنم كه تئاتر برايم جذابتر است.الان در اين موقعيتي كه هستم اين طور فكر ميكنم نميدانم بعداً هم اين طور باشم يا نه! اميدوارم واقعاً هر اتفاقي كه قرار است برايم بيفتد به همين خوبي باشد. يعني من فكر ميكنم كه تورنگ شروع خوبي بوده. اميدوارم دچار اين نشوم كه به قول بهناز مجبور باشم به هر بادي بروم. دوست دارم خودم انتخاب كنم.
*درباره بازخوردهاي بيروني كار هم حرف بزنيم.
ب. ج: طبق معمول به من ميگويند نميشود تو اينقدر منفي نباشي؟! ولي اينجا صادقانه ميگويم كه من منفي نيستم. من به نوبه شادي به تورنگ كمك ميكنم حالا يك جاهايي هم شايد بد بشوم اما شخصيتم يك شخصيت خاكستري است. الان شما واقعاً فكر ميكنيد من در اين كار يك عجوزهام؟
ش. ن: بيشترين سؤالي كه از من ميپرسند همان سؤال اول شماست. اينكه چرا بعضي وقتها تورنگ اينقدر روي اعصاب است؟ و من هم همان جوابهايي كه به شما دادم را به آنها ميدهم. در مورد نقش شادي هم اتفاقاً من با آدمهايي برخورد داشتهام كه به او حق ميدادهاند و جبهه منفي نسبت به آن نداشتهاند.
*شايد اين ماجرا از سياق برنامههاي تلويزيوني به وجود ميآيد. اينكه يا همه آدم خوبه هستند و يا آدم بده و هيچ آدم بينابين و خاكستري وجود ندارد. چيزي كه شبيه اكثر ما باشد. حالا با اين اوصاف شما به عنوان بازيگران اين كار، ته ماجرا از بازي خودتان در «بيداري» راضي هستيد؟
ب. ج: من نقش خيلي خوبي را در اين سريال دارم. شايد چيزي كه آرزوي خيلي از دخترهاست. اينكه به راحتي و بيمحابا تصميم بگيرند، بروند يا بمانند يا مثلاً فلان كار را بكنند. اينكه تو با سر بروي توي شكم ماجرا. من خودم هم گاهي وقتها به او حسوديام ميشود. حالا اما دوست دارم حس شقايق را هم نسبت به اين كار بدانم. فكر ميكنم سؤال از او در اينجا مثل آن روزي بود كه من روسري آبي را بازي كرده بودم. اگر آن روز چنين سؤالي را از من ميپرسيدند ميگفتم خيلي شاد و خوشحال بودم و احساس ميكردم كه خب من هر كاري را كه بلد بودم انجام دادهام ولي الان كه مينشينم و صداي ونگونگ خودم را گوش ميكنم دلم ميخواهد بروم و خودم را در روسري آبي يك فصل بزنم و بيايم بيرون. فكر كنم اين را بايد در سالهاي بعد از شقايق پرسيد، به همين خاطر برويم سراغ سؤال بعد بهتر است.
*تورنگ براي شما چه چيزي در بازيگري داشت؟ ميخواهم بدانم چقدر شبيه خودتان بود؟
ش. ن: قطعاً يك شباهت خيلي بارز بين ما بوده كه براي اجراي نقشاش انتخاب شدهام. ولي وقتي كه شروع كرديم به كار تازه فهميدم كه نه اتفاقاً فاصلههايمان از هم خيلي زياد است. چيزي كه اين كار، آخر سر براي من داشت تجربه تصوير بود. نميگويم فقط از نظرتكنيك كاري، كلاً تجربه كار در فضاي تصوير كه به نظرم خيلي فرق ميكند با فضاي تئاتر و چيزي كه من از آن تجربه داشتم. به غير از بحث كاري همان طور كه بهناز اول كار به من گفت: «تو در اين كار بزرگ ميشوي» واقعاً «بيداري» از نظر زندگي و اجتماعي چيزهايي را براي من آورد كه شايد تا قبل از آن با چنين تجربههايي آشنا نبودم.
*دنبال يك سؤال براي پايان اين گفتوگو ميگردم.
ب. ج: من هم دنبال يك پايان توپ هستم. من دفعه بعد اگر با شما مصاحبه داشته باشم اول سؤال آخر را از شما ميپرسم. بهتر نيست؟ فكر ميكنم شروع خوبي باشد.
ش. ن: من هم دفعه بعد حتماً بايد با بهناز بيايم يادتان باشدها. فكر ميكنم اين طوري تمامش كنيم بهتر باشد.
Labels: 40cheragh, azita hajian, interview