شبكه اين هفته چلچراغ و گفتوگو با رامبد جوان و اشكان خطيبي. عكسش هم مال مهگامه پروانهست.
عمراً لنگه اين گفتوگو را پيدا كنيد
1- رامبد جوان آدم بانمك و عجيبي است. اين را تمام كساني كه او را از نزديك ميشناسند، ميگويند. آدمي درست مثل نقشهاي فاني كه بازي كرده.
2- اشكان خطيبي همكار رامبد در اين مجموعه جديد است. «خانهاي با طرح نو» كه اين روزها مخاطبان زيادي براي خودش دست و پا كرده. كاري از مهدي مظلومي. يك نكته ديگر در مورد اشكان اينكه او جايگزين آتيلا پسياني در اين برنامه شده.
3- قرار گفتوگوي ما پنجبار عقب افتاد و آخرش رفتيم سر صحنه كار و قبل از پخش برنامه با اين دو نفر گفتوگو كرديم. همهاش هم تقصير رامبد جوان و اسبابكشي خانهاش بود.
4- خيليها عقيده دارند «خانهاي با طرح نو» برنامه خوبي از آب درآمده و تعجب اين مسئله وقتي بيشتر ميشود كه تو اين برنامه را از شبكه دو ميبيني.
5- گفتوگوي ما در شرايط عجيب و غريبي انجام شد. روي مبلهاي دكور صحنه و در حالي كه اشكان خطيبي مدام به اين طرف و آن طرف ميرفت و خيليها مثل آگهيهاي بازرگاني مدام بين حرفهاي ما ميپريدند و همه چيز را قر و قاطي ميكردند.
6- يكي از جذابترين بخشهاي ديدار ما موقع عكاسي بود كه كلي از دست بچهها و فيگورهايشان خنديديم و همين باعث عصبانيت عكاسمان شد تا از همه بخواهد مثل بچه آدم ساكت بشوند.
7- رامبد جوان با مهگامه پروانه همدانشگاهي و همدوره بوده و دقايق عكاسي با تعريف خاطرات گذشته اين دو سپري شد.
8-گفتوگوي ما را با رامبد جوان و اشكان خطيبي را بخوانيد و مطمئن باشيد نظير اين گفتوگو را نه ديگر شما ميخوانيد و نه شايد ديگر روزي انجام شود.
- بگذار مثل بعضيها با يك سؤال استاندارد شروع كنم. چطور شد كه قبول كرديد...
رامبد: خب همين را از اول بگو. چطور شد كه ما اين كار را قبول كرديم؟ در اين باره تا حالا خيلي گفتهايم به خدا.
- نه من اين را نميخواستم بپرسم. چطور قبول كرديد مجريگري بكنيد؟
رامبد: ما مجريگري نميكنيم. داريم بازيگري ميكنيم. فقط بازيگري.
- خب آن موقع كه مهمان برنامه ميآيد كه ...
اشكان: آن موقع هم داريم بازيگري ميكنيم. يعني اين طوري كه الان نشستهايم با تو حرف ميزنيم كه با مهمان حرف نميزنيم.
- من برنامه شما را زياد ديدهام...
اشكان: خيلي آدم بيكاري هستي! هاها...
- شما چقدر به خودتان اجازه ميدهيد كه با مهمانتان صميمي شويد و شوخي كنيد؟
رامبد: تو جواب بده.
اشكان: نه تو بگو.
رامبد: چيزي كه وجود دارد به هر حال ادب يك شرايطي را براي تو به وجود ميآورد، خود تلويزيون و يك برنامه زنده هم شرايط خودش را دارد. غير از تمام اينها خود ما هم صاحب ادب و عقل و يك طراحي هستيم و براساس آن چيزي كه به عنوان صميميت و راحتي و شادي از آن ياد ميشود، رفتار ميكنيم. خب مهمان برنامه ما ميتواند صاحب روحيهاي خيلي جديتر از اندازههايي كه ما ميگوييم باشد، ولي ما قصد نداريم يا نميخواهيم خيلي با او شوخي كنيم. ما سعي ميكنيم خيلي راحتتر و صميمانهتر با او ارتباط برقرار كنيم. همه آدمها هم اين جنس رابطه را دوست دارند و به آن نياز دارند و خيليها هم كه انجامش نميدهند، وقتي از جانب تو به عنوان نفر روبهرويشان مطمئن شوند كه نه قصد بياحترامي داري، نه قصد دست انداختن و فقط يك رابطه صميمانه، راحت، دوستانه است، با تو همسو و همراه ميشوند.
اشكان: براي من و رامبد مهم است به مهمان برنامه موقع رفتن خوش گذشته باشد و احساس نكند كه به او توهين شده. به دليل اينكه قرار نيست ما كسي را اينجا نقد بكنيم يا بگوييم اين كارتان بد است يا آن كارتان خوب است.
رامبد: ما با مهمانهايمان معاشرت ميكنيم.
اشكان: همه آدمها هم يك Funny side براي خودشان دارند. تو خودت هم كه هميشه جدي نيستي. ما اول برنامه به مهمانهايمان ميگوييم راحت باشيد.
- به خاطر همين است كه كمتر مهمان خانم داريد؟
اشكان: شايد.
- خيليها در ابتداي برنامه فكر ميكردند شماها داريد بداههكار ميكنيد، اما بعدش معلوم شد يك متن هست و كارگرداني كه اين نمايشها را هدايت ميكند و ... ميخواهم بدانم شما چقدر در اجراي اين متن آزادي داريد و ميتوانيد در آن دخل و تصرف داشته باشيد؟
رامبد: نويسنده كار اميد سهرابي است كه الان روبهرويت نشسته و دوست ماست. اولاً چيزي به عنوان اجازه در آن مطرح نيست. به خاطر اينكه متنهاي خوبي مينويسد، ترجيح ميدهيم بيخودي دستكارياش نكنيم. مرض كه نداريم. يك جاهايي هست كه به هر حال نظر داريم و با همديگر حرف ميزنيم و خودش اعمال ميكند. اما خودش يك جور مينويسد كه نيازي به دستكاري ندارد. آن كسي كه دارد مينويسد، فكر همه جايش را هم كرده. چون به زبان ما و براي ما مينويسد، احتياجي به تغيير ندارد. جمله را همان طوري كه از دهان من درميآيد مينويسد.
- اين جور كارها به نظر شما سختتر است، يا بازي كردن در يك سريال يا فيلم سينمايي يا روي صحنه تئاتر؟
رامبد: ببخشيد همه اينها را من دارم جواب ميدهم. اشكان چرا مشاركت نميكني و اينقدر اين طرف و آن طرف ميروي. به هر حال اين گفتوگو براي من و تو است.
اشكان: پس بگذار اين سؤال را من جواب بدهم. در يك تئاتر نهايت اجراي تو اين است كه در تالار وحدت اجرا بروي. چند نفر ميگيرد؟ خيلي پر بشود 800 نفر. ما اگر بگوييم ميانگين بينندههاي هر شبمان چند نفر است... راستي چند نفر است؟
محمودي(يكي از عوامل توليد): 300 ميليون نفر. [صداي خنده رامبد]
اشكان: ببخشيد ما براي چين برنامه نميسازيم، در ايران هستيم. مثلاً بگوييم 30 يا 40 ميليون نفر، هر چي، اصلاً 10 ميليون چيزي در اين مايهها...
رامبد: جدي چقدر بيننده داريم؟ پنج ميليون داريم؟
محمودي: نه بابا پنج ميليون بيكارند ساعت 12 شب قيافه شما را ببينند. پنج ميليون ...
رامبد: نه جدي چقدر است آقاي محمودي؟
اشكان: من نميدانم. به هر حال هر چند نفر. اين همه يك اجراي زنده است. اگر بگوييم حتي براي پنج ميليون نفر، فكر ميكنم بار و فشار استرسي كه قبل از برنامه به آدم وارد ميشود، خيلي زيادتر است. من هميشه قبل از اينكه بروم روي صحنه دستم عرق ميكند، تپش قلب ميگيرم. فكرش را بكن چطور است؟! اين درست كه داري جلوي دوربينبازي ميكني، اما به هر حال همزمان يك عده دارند تو را ميبينند.
رامبد: يك شبهايي ما يك متنهايي داشتهايم كه واقعاً نياز بود. تمرين درست و حسابي داشته باشيم. بعد اينكه از يك ساعتي مثلاً يك ربع ديگر اينجا داخل استوديو پر از آدم ميشود - همه هم عواملي هستند كه دارند كار انجام ميدهند - حالا تو فكر كن ما داريم اينجا تمرين ميكنيم و تمركز و سكوتي وجود ندارد. بدو بدو بدو... همه چيز همين طور است. حالا تو تغيير نقش داري، ديالوگ داري، مونولوگ داري و ... اصلاً فشار رواني دارد. تو در تئاتر و فيلم و پلان، سر فرصت وقت داري و رويش كار ميكني و تعريفي دارد. اگر مشكلي هم داشته باشد، تكرار ميكني. اما اينجا اصلاً چنين چيزي وجود ندارد.
اشكان: مخصوصاً اين اتفاق بيشتر در شبهايي ميافتد كه متن يك مقدار تكنيكي نوشته شده. مثلاً بازي در بازي دارد، نقالي دارد و ... وقتي اين اتفاقها ميافتد و اميد هم سر حال بوده و هشت صفحه متن نوشته و سهگونه نمايشي در آن گذاشته، حالا فكرش را بكن همزمان بايد بازي در بازي بكني، ديالوگهايت را حفظ بكني، برايش ميزانس خلق بكني، برايش اكتبگذاري و ... اين طوري ميشود كه ميگويم به نظرم كار دشواري است.
رامبد: بعد حالا استرس خود برنامه زنده هم هست.
- خب خودتان با كدام يك از اين نوع بازيها راحتتريد و بيشتر دوستش داريد؟
اشكان: معمولاً آدماز هر جايي كه آمده باشد به آنجا تعلق خاطر دارد. تئاتر، تلويزيون، نميدانم سينما. به هر حال ما عاشق بازيگري هستيم.
- تعريف شما از يك كار خوب و موفق چه چيزي است؟
رامبد: وقتي تو مخاطبت زياد ميشود، وقتي درباره اينكه برويم فيلم ببينيم حرف ميزنيم، وقتي سينما الان اوضاعش خراب است، وقتي ميداني كه بعد از اينكه اين حرف را ميزني، مردمي كه دوستت دارند، حرفت برايشان جلب توجه كرده و ميروند و واقعاً فيلم ميبينند، خب برايمان ارزش دارد. وقتي كتاب معرفي ميكنيم، اين ارزشمند است. همين طور وقتي ميگوييم برويم فلان تئاتر را ببينيم و ... اين قشنگ است. اين به نظرم كار خوب و موفقي است. نه آقاي محمودي؟
- شما بعد از يك برنامه تكراري پنجساله آمديد كه نه جذابيت داشت و نه آنچنان مخاطب. بازخوردهاي بيروني با شما چطور بوده؟
محمودي: برنامه قبلي مخاطب داشت، به همين خاطر ما نگذاشتيم اسم برنامهشان «جشنواره» باشد و اسمش را گذاشتيم «خانهاي با طرح نو». جشنواره هم مخاطب داشت هم جذاب بود.
رامبد: اين آقاي محمودي يكي از مديران بسيار عزيز است. درجه يكي شما. [ميخندد]
- جواب سؤال من چه شد؟
رامبد: ما واكنشهاي خوبي از مردم ميبينيم. همين.
- واكنشهاي كلي همكاران و دستاندركاران را ميگويم. اينكه شما مورد توجه مطبوعات قرار گرفتهايد و ...
رامبد: ما راضي هستيم.
محمودي: برنامه اينها همين بخش نمايشي است و چيز ديگري ندارد.
- به هر حال اطلاعاتي در مورد فيلمي كه قرار است بعدش نمايش داده شود، ميدهند و ... يعني آن جداست؟
رامبد: بله ما «خانهاي با طرح نو» هستيم.
محمودي: آن هم برنامه جشنواره فيلمهاي تابستاني است.
اشكان: و دست بر قضا آن فيلم در شبكه دو نمايش داده ميشود و دست بر قضا ما قبل از آن پخش ميشويم.
رامبد: يعني اگر بعد از ما فوتبال نشان ميدادند، ما در مورد فوتبال حرف ميزنيم.
محمودي: درباره چيزهاي مهمتر بپرس.
- اين چطور است؟ رامبد و اشكان همديگر را در يك جمله تعريف كنند.
اشكان: مردي براي تمام فصول.
رامبد: مردي كه زياد ميداند. خدا را شكر اين فيلمها وجود داشتند. هاها...
- خب از برنامه كمي دور بشويم. رامبد چند وقتي بود از تو خبري نداشتيم و ...
اشكان: از اينجا به بعد را براي يك روزنامه ديگر ميخواهد.
- نه خيالت راحت ...
رامبد: من رسماً كمكار نبودم و در طول اين سالها كه سريال بازي نكردم، تيزر تبليغاتي ميساختم.
- به خاطر مسائل مالي بر بقيه كارها ترجيحش دادي؟
رامبد: بله خب، تيزرسازي حرفه تخصصي پولسازي است و من كلي چيز از آن ياد گرفتم. همه جا گفتهام كارگرداني و كار كردن با دوربين را از تيزرسازي ياد گرفتهام. البته الان ديگر يك سال است كه تيزر نميسازم.
- چرا؟
رامبد: چون يكهو از آن خسته شدم. اما اصلش اين بود كه تيزرسازي يك كار تماموقت است. تو نميتواني هم بازي كني، هم فيلم بسازي و هم بروي و بيايي و در كنارش تيزر بسازي. اين يك حرفه كاملاً ششدانگ تخصصي است. مستقل است و بايد به آن برسي. [اينجا يكي از عوامل ميآيد و اعلام ميكند كه ما براي ادامه گفتوگو پنج دقيقه بيشتر وقت نداريم] اما خب چون زندگي من در حقيقت در دنياي فيلم جريان دارد و حرفه اصليام اين است، برگشتم اينجا. سالها تيزرسازي و از آن راه امرار معاش كردم و خيلي چيز ياد گرفتم.
- و اين كار جديدي كه در راه است؟
رامبد: يك سريال براي شبكه يك. 26 قسمت 45 دقيقهاي كه كارگردان كار هستم.
- تو چي اشكان؟
اشكان: من كارم خوب است [ميخندد] يك سريال با آقاي اصغر هاشمي كار كردهام كه از پاييز پخش ميشود.
- درآمد شما از اين برنامه چقدر است؟
رامبد: ببخشيد...
اشكان: يكهو بيا يك سؤال ناموسي از ما بپرس!
- من اين سؤال را از خيليها پرسيدهام و جواب گرفتهام!
اشكان: ما خيليها نيستيم. اين مردي براي تمام فصول است.
رامبد: اين هم مردي است كه زياد ميداند.
- خب پس برويم سراغ همان سؤال آخر كذايي.
اشكان: حرف ديگري نداريد؟ حرف ديگري نداريد؟ نه نداريم.
رامبد: اشكان بدو كه پنج دقيقه ديگر بايد روي آنتن برويم. من هفتساله بودم كه به دنيا آمدم. مرسي.
Labels: 40cheragh, interview, rambod javan
مطلب اين هفته صفحه شبكه چلچراغ يه گفتوگو با بهنوش بختياريه. بازيگر اين روزهاي سريال نود شبي چارخونه و يه سريال جديد كه اين روزها از شبكه پنج پخش ميشه و اون هم مايه طنز داره. اين عكسي را هم كه ميبينيد مهدي خان حسني گرفته.
ايده آل من طنز وودي آلني است
1- بهنوش بختياري از آن دست بازيگراني بود كه وقتي براي اولين بار تصويرش را روي صفحه تلويزونمان ديديم، با خودمان گفتيم اين هم يكي مثل همه كه يكبار آمدهاند و ميروند و … ولي او ماند و حالا به قول خودش سبكي اختصاصي دارد.
2- حضور تيپيك او در سريال «چارخونه» دليلي بود تا سراغ او برويم و در مورد خيلي چيزها با هم حرف بزنيم.
3- قرار گفت و گوي ما چندبار عقب افتاد و آخرش او را موقع استراحت براي خوردن ناهار سرصحنه «چارخونه» گير انداختيم.
4- او بچه پر ادا و اطواري بوده و از همان روزهاي كودكي دوست داشته مهماندار هواپيما شود، ولي وقتي به خودش آمده ديده وسط صحنه گير كرده و سر از دنياي بازيگري درآورده!
5- آدم واقعبيني است، اينقدر كه ميگويد: «قبول دارم بازيگر درجه يك و عالياي نيستم و شايد استعداد متوسطي داشته باشم، اما نميخواهم درجا بزنم و خودم را بالا ميكشم.»
6- عقيده دارد كه هيچ چيز به اندازه كار برايش مهم نيست و وقتي درگير آن ميشود، به چيز ديگري فكر نميكند.
7-بازيگري را از سال 75 و با كلاس مهتاب نصيرپور شروع كرده. بعد از سه سال به اين نتيجه ميرسد اصلاً كار جالبي نيست و ميرود پشت صحنه و كارهايي مثل منشي صحنه و دستيار كارگرداني را تجربه ميكند. بعد از پنج سال دوباره برميگردد سراغ بازيگري، چون به اين نتيجه رسيده كه نه انگار بازيگري كار جالبتري است!
8-ميگويد كتاب زياد ميخواند اما اصولاً به كارهاي ايراني عقيدهاي ندارد و طنز امريكاي شمالي را بيشتر دوست دارد اما از ميان ايرانيها هم عاشق طنز مهرجويي است. البته كتاب غير طنز هم ميخواند و آخرين كتابهاي غير طنزي كه خوانده «11 دقيقه» پائولوكوئيلو و «وديگران» محبوبه قديري بوده است.
9- با بهنوش بختياري كه حرف ميزني، در مورد عقيدههاي خودش حرف ميزند و تمام جوابهايش را با «به نظر من» شروع ميكند. چيزي كه در ادامه ميخوانيد ، نظرات اوست در جواب به سؤالهاي ما، همين.
- باز هم يك نقش كمدي ديگر. شما ميخواهيد فقط در اين ژانر كار كنيد؟
نگاه خود من به زندگي اصولاً نگاه جدي نيست و شخصيت شوخطبعي دارم. فضاي زندگيام فضاي فانتزي است، يك كم با آدمهاي معمولي فرق دارد. حتي هر كس به خانه من ميآيد، ميگويد اينجا يك سوئيس كوچك است. يك دهكده كوچك براي خودم درست كردهام و در آن زندگي ميكنم. من آدم معتقد به رويا و خيالي هستم و خيلي واقعگرا نيستم. طنز را هم به همين دليل دوست دارم كه باعث ميشود زندگي را راحتتر تحمل بكنيم. به نظر من زندگي بدون شوخي، خنده و مفرح بودن بيمعني است. يعني شما مثل يك گياه فقط رشد ميكني و هيچ اتفاق خاصي برايت نميافتد. تنها لحظاتي به ياد آدم ميماند كه به آدم خوش گذشته باشد. البته خوش گذشتن تعريفهاي گوناگوني دارد، من منظورم از نوع سلامت و خيلي درستش است. به غير از اين لحظات به نظرم لحظات ديگر زندگي قابل ارزشگذاري نيستند. لحظاتي است كه همينطور يكنواخت و كند ميگذرد. اين از نگاه خود من به طنز. از طرف ديگر شروع كار من و ورودم به عرصه طنز خيلي اتفاقي بود. الان هم نميخواهم روي اين تأكيد كنم كه ميخواهم فقط كار طنز بكنم، ولي ناراضي هم نيستم و خوشحالم از اينكه سبكي براي خودم دارم. بههرحال تقريباً در اين ژانر پذيرفتهشدهام، ولي خب اين دليل نميشود كه بگويم قلقلكم نميآيد اگر يك نقش درام يا كاري در ژانر وحشت يا شخصيتي با چالشهاي عجيب و غريب رواني به من پيشنهاد بشود.
- بعضي معتقدند بازيگر زن طنز بودن اينجا سخت است و فاكتوري غير از گيجبازي و شوخيهاي كلامي خيلي كوتاه ندارد. شما در اين باره چه نظري داريد؟
خيلي سخت است. به دليل محدوديتهايي كه براي ما در طنز وجود دارد، در آن هجو و فكاهي و لودگي وارد ميشود. اينها با افكار من جور نيست. طنز مورد علاقه من طنز وودي آلني است. او اسطوره من است. براي اينكه طنزش، طنز موقعيت است و فضاشكني و فاصلهگذاري. يك نوع روشنفكري در آن وجود دارد. من به هيچ عنوان با لودگي موافق نيستم، اما خب كاريش نميشود كرد. طنز ما طنز كلامي است كه اينطور ميشود. ما امكاناتي نداريم براي اينكه يك صحنه خندهدار و يك موقعيت جالب بهوجود بياوريم. به هر حال بايد رعايت خيلي چيزها را بكنيم و اين زياد با طنز جور درنميآيد. مثل اينكه شما برويد و در جايي جوك بگوييد. قطعاً ميگويند اين زن سبكي است! در صورتي كه جوك گفتن براي شوخي و انبساط خاطر است، ولي متأسفانه تعبيري كه ميشود، ميگويند اين آدمها لوس، جلف و سبكاند. بههر حال ميدانيم ببينندهمان كل ايران است و مثلاً محدود به شبكه پنج نميشود و بايد رعايت خيلي چيزها را بكنيم. اينكه حرمت زن ايراني بايد حفظ بشود و او را زير سؤال نبريم. ولي باز ما در اين فضا سعي ميكنيم بهترين كار را انجام بدهيم. من خودم خيلي تلاش ميكنم و بيشتر مطالعاتم به طنز اختصاص دادهام تا كاستيها را جبران كنم. آثار نويسندههايي مثل عمران صلاحي، مارك تواين، ريموند كارور و ... من پيشزمينه طنز خوبي دارم، ولي متأسفانه همهاش به ديوار ميخورد، چون هيچ كدام از آنها را نميشود اجرا كرد. كاش بشود روزي در يك تئاتر كمدي بازي كنم تا بتوانم از اين زمينهها هم استفاده بكنم. نهايتاً در حال حاضر طنز ما خلاصه ميشود به اينكه من بگويم «چي شده؟» و ...
- از وودي آلن و طنزش گفتيد. كدام فيلمش را بيشتر دوست داريد؟
«آني هال»، «عشق و مرگ» و «رز ارغواني قاهره»، اينها فوقالعاده بينظيرند. شما سناريوي اينها را بخوان. ديگر چه كار بايد كرد! فقط بايد بروي جلوي دوربين ديالوگت را بگويي و بروي. اما نصف انرژي بازيگرهاي طنز ما صرف اين ميشود كه چه كار كنيم كه يك چيز بشود و بيننده بخندد.
- كار تلويزيوني را بيشتر دوست داريد يا سينمايي را؟
من در سينما بيشتر پشت صحنه كار كردهام و محيطش هنوز برايم غريبه است. در تلويزيون انگار همراه خانوادهام هستم، به همين خاطر محيطش را بيشتر دوست دارم. در كل دوست دارم كاري كه انجام ميدهم بيشتر مخاطب داشته باشد. به همين خاطر تلويزيون را خيلي دوست دارم. كارهايي هم كه تا حالا در آنها حضور داشتهام پرمخاطب بوده.
- فكر ميكنيد آدم موفقي هستيد؟
موفق اصلاً تعريف ندارد. كساني كه به موفقيت فكر ميكنند، روان سالمي ندارند، چون همهاش خودشان را در عرصه رقابت مياندازند و اين روان آدم را اذيت ميكند. آدم بايد بيشتر به اين فكر كند كه روحش از كاري كه انجام ميدهد، آسوده باشد. اين طوري است كه ميگويم موفقيت و تلاش براي رسيدن به آن، كار كساني است كه فكرشان به پختگي نرسيده است. الان در كارم احساس خوبي دارم، به دليل اينكه تقريباً شهرت و اعتبار و احترام دارم و اينكه اعتياد عجيب و غريبي نسبت به كارم دارم كه من را آرام ميكند.
- تقريباً با همه كارگردانهاي طنز كار كردهايد. كار كدام را بيشتر دوست داريد؟
الان ناراحتي من اين است كه چطور بروم با كارگردانهاي ديگر كار كنم. ما در اين زمينه كاري اينقدر حرف همديگر را خوب ميفهميم كه اصلاً احساس غريبگي نميكنيم. همه ما در محدوده خنده و شوخي با هم در ارتباطيم. مثلاً من يك نمايشنامهخواني كار ميكردم كه خيلي جدي بود، هنوز اين عادتم بود كه سر هر چيزي ميخنديدم و يك چيزي از آن درميآوردم و طنزش ميكردم. اما بعد ديدم محيط خيلي جدي است و نميطلبد كه از اين شوخيها كرد. ما همهمان اينطوري هستيم. حتي آقاي مديري كه به نظر خيلي جدي ميآيد، درونشان دنيايي از شوخي جريان دارد كه شايد از بيرون مشخص نباشد، اما ما خودمان ميفهميم. اساساً با هيچ كدام از كارگردانها به من سخت نگذشته، چون خودم هم آدم سختگيري نيستم و هر كس چيزي بگويد از اين گوش ميگيرم و از گوش ديگر درش ميكنم.
- درباره شهرت حرف زديد. ميخواستم بدانم اين شهرت چقدر خوشمزه است، چقدر اذيت ميكند، چه موقعهايي لجتان را درميآورد و چه موقعهايي ميگوييد بهبه چقدر خوب است؟
من شهرت را مثل يك دندان لق ميبينم كه هي به آن زبان ميزني؛ هم دوست داري بيفتد و هم دوست داري نيفتد. در عين حال يك لذت توأم با نگراني و درد براي شما دارد. شهرت من را اذيت نميكند، گرچه گاهي وقتها شعارش را ميدهم. در واقع چيزي است كه دوستش داشتهام و ميل به مطرح بودن بوده كه من را به سمت بازيگري آورده. ميل به اينكه درونت را به بقيه نشان بدهي. همين مني كه ميگويم چون همه مرا ميشناسند اذيت ميشوم، اگر روزي جايي بروم و كسي تحويلم نگيرد، افسرده ميشوم. شهرت را دوست دارم اما الان دغدغهام نيست. در حال حاضر فكرم خيلي عميقتر از اين حرفهاست. مرتب دارم روي خودم كار ميكنم، فيلم ميبينم و كتاب ميخوانم تا بتوانم ذهنم را بسط و گسترش بدهم.
- شما فيلم هندي هم نگاه ميكنيد؟
الان ديگر نه. اما يك دورهاي چرا. آن موقعهايي كه ويدئوي (تي سون) اجاره ميكرديم و 20 تا 20 تا فيلم ميگرفتيم كه بيشترشان هم هندي بود. من حتي با چند تا فيلم هندي گريه كردهام. مثلاً باغبان.
- اين يك كمي جديدتر از دوره تي سون است.
بله خب. آميتاباچان را دوست دارم. او يكي از هنرپيشههاي برتر است كه هميشه مثالش ميزنم، اما قصههاي آنها را چون زياد عمق ندارد، دوست ندارم. ولي اصلاً مخالفش نيستم.
- آدم رمانتيكي هستيد؟
بله. البته اين با بالاتر رفتن سن كم ميشود. چند وقت پيش به دوستي ميگفتم احساس ميكنم دارم بچگيام را از دست ميدهم. دارم شفافيت و زلال بودنم را از دست ميدهم و آن هم فقط به خاطر اينكه جبر روزگار اين طوري به آدم تحميل ميكند. عقيده دارم سعادتمند كسي است كه اين قوانين را نپذيرد. آدم غيرمنطقي هميشه پيشرفت ميكند، چون سعي ميكند دنيا را با خودش وفق بدهد. اما اگر بخواهد طبق قانون و ضابطه پيش برود، بايد خودش را با دنيا وفق بدهد و در اين صورت هيچ اتفاقي برايش نميافتد.
- تا حالا عاشق شدهايد؟
بله عاشق شدهام. عشقم هم صددرصد زميني بوده. من جايي خواندم آدم بايد مثل جيوه باشد. اين خيلي جالب است. جيوه به شكل چيزي نيست، اما به شكل هر چيزي هم در ميآيد و ميتواند سطح آينه را صيقل بدهد. اگر انسان بتواند به اينجا برسد، كه من فكر ميكنم هيچ وقت نميرسم، خيلي جهان قشنگي ميشود. در كل آدم شديداً احساساتياي هستم و خيلي بر اساس تفكر زندگي نميكنم. زياد هم ضرر نكردهام.
- زياد گريه ميكنيد؟
خيلي. از كجا فهميديد؟ دلم خيلي رقيق است. فكر ميكنم با ريختن اشك عاليترين صفت انساني جاري ميشود. گونهات گرم ميشود و زلال ميشوي.
- بزرگترين آرزوي بهنوش بختياري چه چيزي است؟
[ميخندد] آرزو... خيلي سخت است، فكر ميكنم هر چه بگويم خيلي سطحي بهنظر برسد. قبلاً داشتن يك زندگي خانوادگي خيلي درست و جانانه بود. آرزوهاي من هر سال تغيير ميكند. نميدانم چرا؟ الان آرزويم اين است كه در كارم خيلي پيشرفت كنم. آرزو دارم يك مستند بسازم. آرزو دارم يك خانه بخرم. آرزو دارم بروم چند تا كشور خارجي را كه دوست دارم ببينم. مخصوصاً فرانسه. چون خودم زبان فرانسه خواندهام و دوست دارم يك جورهايي از آن استفاده كنم. ايتاليا بروم. اسپانيا بروم. بعد هم در سنين 40-50 به بعد ... نه نميشود اين آرزو را ديگر گفت.
دوست دارم يك مؤسسه بزنم و براي آدمهاي نيازمند پول جمع كنم. دوست دارم... حالا شايد آرزويم تا سال بعد عوض بشود، اما الان جهانم جهان معنوي است.
- درآمد شما خوب است؟
بله درآمد من خيلي خوب است. خدا را شكر. با اينكه پدرم وضع مالي خوبي داشته، هميشه روي پاي خودم ايستادهام. الان درآمد ميليوني دارم، اما ممكن است امروز باشد و فردا نباشد. زياد هم پول جمعكن نيستم. شايد اشتباه ميكنم، اما اين اشتباه الان دارد به من لذت ميدهد. من آدم لحظه هستم. از كجا معلوم آدم فردا زنده باشد. ديشب داشتم مجلهاي را ورق ميزدم و دليل مرگ آدمهاي مشهور ايران و جهان را ميخواندم. همه سكته قلبي و مغزي كردهاند. مرگ به همين راحتي ميآيد به زندگي آدم.
- از مرگ نميترسيد؟
چرا خيلي ميترسم. اگر ماشين كمي تند برود، سر راننده جيغ و داد ميكنم كه آقا يواش برو! من از مرگ ميترسم. اصلاً نميتوانم بگويم مرگ تولد دوبارهاست و از اين حرفها. ميترسم. دوست دارم زياد عمر كنم، حداقل صدسال را داشته باشم ديگر. [ميخندد]
يك چيز بامزه هم در مورد همين مسئله در فيلم «آنيهال» بود. ميگفت كتابهاي درباره «مرگ و مير» همه مال تو كتابهاي درباره «عشق» مال من.
- شايد سؤال خصوصي باشد، اما جراحي زيبايي در موفقيتت تأثيري داشته يا نه؟
به نظرم بازيگر بايد خودش باشد. هيچ چيز به اندازه خود بودن به درد نميخورد. فكر ميكنم هيچ چيز به اين اندازه زشت نيست كه تو بخواهي خودت را چيز ديگري جز آنچه هستي نشان بدهي. به خاطر بينيام واقعاً پشيمانم، يعني الان حتي با دست بردن در صورتم هم مخالفم، اما شده ديگر كاريش هم نميشود كرد!
Labels: 40cheragh, behnoosh bakhtiari, interview
Labels: interview, peyman abadi, tehranemrooz