
اينبار براي گفتوگوهاي هفتگي
«تهران امروز»رفتهام سراغ پيمان ابدي بدلكار و درباره گلايههاي اين روزهايش با هم گپ زديم.
خدايا ممنون كه زندهام
پيمان ابدي كسي است كه 2، 3 سال پيش به همراه تب سريال «هشدار براي كبرا 11» اسمش روي زبانها افتاد. بدلكاري كه يك سال و نيم پيش بعد از 22 سال دوري از ايران دوباره به كشورش برگشت تا اين كار را به طور حرفهاي در كشورش ادامه بدهد. در اين يك سال و نيم گذشته اين قدر خبر و گفتوگو از او ديده و خواندهايم كه احتياجي به مطرح كردن دوباره هيچ يك از آنها نيست اما اين روزها متاسفانه چيزها و شايعاتي در مورد او شنيده يا ميشنويم كه بد جور قلقلكمان ميدهد. حرفهايي به دور از واقعيت كه از سهمخواهي يك نفر نشات گرفته. ديديم بهتر است برويم سراغ خود پيمان و با او در مورد اين شايعات گپ بزنيم و واقعيت را از زبان خودش بشنويم. پيمان ابدي آدم خاكي و دوست داشتني و در كار خودش يك حرفهاي به معناي واقعي كلمه است. او كسي است كه همواره در كارهايش روي امنيت جاني افراد تاكيد دارد و تا از امكانپذيري عملي مطمئن نشود، آن را انجام نميدهد به همين خاطر وقتي در اين مورد حرف ميزنيم ميگويد: «از آسيب پگاه آهنگراني متاسفم. نميتوانم بگويم اگر من آنجا بودم اين اتفاق نميافتاد اما اگر من بودم اين اتفاق نميافتاد!»او عقيده دارد شايد چون در ابتدا به او با چشم يك غريبه نگاه ميكردهاند كارش را توانسته پيش ببرد هر چند مولفههاي حرفهاي بودن و داشتن علم هم در آن دخيل بوده. چيزي كه در ادامه ميخوانيد بخشي از 2 ساعت گفتوگوي ماست. گفتوگويي پر از التهاب و حساسيت با يك ايراني اصيل كه نظم و ادب آلماني دارد.
چند وقت ميشود شما از آلمان به ايران آمدهايد؟
يك سال و نيم.
در اين مدت چه كارهايي كردهايد؟ شنيدهايم كه ميخواهيد كلاس بدلكاري بزنيد. ماجراي اين كلاسها به كجا كشيد؟
كلاسها تا حالا هم برگزار شده. مدتي در مجموعهاي در شهرك غرب بود، بعد رفتيم شرق تهران اما به خاطر يكسري مشكلات اداري كه هميشه هست منتفي شد. الان در جاجرود يك جايي را گرفتهايم كه متعلق به خودمان است و ميخواهيم در آنجا يك گروه بزرگ تري را تشكيل بدهيم و يكسري كارها را خودمان انجام بدهيم. ديگر نيازي نداريم با باشگاهي صحبت كنيم كه بخواهند برايمان تعيين تكليف بكنند و در موردچيزي كه اطلاع ندارند دخالت كنند. كار ما اسمش بدلكاري است و به غير از ورزش چيز ديگري نيست. من در اين يك سال و نيم متاسفانه نتوانستم اين مساله را به يكسري از اين افراد مسوول ثابت كنم و نشان بدهم. اين مساله هميشه يكي از مشكلهاي ما در اين چند وقت بوده، مساله بعدي جواز وزارت ارشاد است كه به ما اجازه اين كار را دادهاند و جا دارد از آنها به خاطر همكاريهايشان تشكر كنم. حالا شايد بعضيها براي ما شايعههايي درست كرده باشند اما همه كارهاي ما قانوني است و خوشبختانه تا الان هم به هيچ مشكلي بر نخوردهايم و كلاسهاي ما در حال برگزار شدن است.
قرار بود در چند فيلم هم بازي كنيد؟
بله، كارهايي كه تا امروز من انجام دادهام خيلي زياد است منتها ما اجازه نداشتيم در رابطه با اين قضيه با كسي صحبت بكنيم چون آن صحنهها متعلق به تهيه كننده و كارگردان است. يعني من كه رفتهام و صحنهاي را براي آنها انجام دادهام اجازه ندارم بيايم قبل از پخش شدن آن كار چيزي را در موردش پخش كنم اما من اسم بعضي از اين فيلمها را با اجازه خود تهيه كننده و كارگردانها اجازه دارم كه بگويم. يكي از اين كارها با آقاي فريدون جيراني بوده. فكر ميكنم سريال باشد كه من با يك گروه براي اجراي بعضي صحنههاي آن به تركيه رفتم و از چند وقت ديگر هم برايشان در شمال ادامه كار را خواهيم گرفت. خيلي در موردش توضيح نميدهم فقط اينكه در يكي از صحنهها يك ماشين قرار است 6 تا 9 پشتك بزند. اينها صحنههايي است كه تا حالا در ايران اجرا نشده. يا مثلا فيلم «مخمصه» آقاي محمدعلي سجادي كه تا چند وقت ديگر اكران ميشود. شايد حتي بشود گفت بعضي از اين صحنهها حتي براي «هشدار براي كبرا 11» هم اجرا نشده. شايد براي اينكه بعضي از اين صحنهها ريسكش خيلي بالا بود اما خب خوشبختانه ما با وقت كمي هم كه داشتيم و كمك بچهها انجامش داديم. البته مشكلاتي هم داريم. در يك صحنه فقط ما دخيل نيستيم. فيلمبردار اين قضيه خيلي مهم است. كارگرداني و اجراي صحنه توسط بازيگر هم همين طور. امكانات و... ما وقتي سر فيلمبرداري هستيم هزار نفر ميآيند تا كار ما را ببينند؛ خب اينجا ديگر تمام بچهها بايد كارشان را ول كنند و آن آدمها را جمع و جور كنند. غير از اينها قضيه تدوين هم خيلي مهم است. من در كار نهايتا مسوول آن بخش اكشن هستم و بقيهاش دست من نيست. ما داريم بخش كار خودمان را به صورت حرفهاي انجام ميدهيم، بقيه هم سعي ميكنند خودشان را وفق بدهند. تا الان هم با كارگردانها خيلي خوب كار كردهام و مشكلي نداشتهايم فقط يك بخشهاي اجرايي است كه تا حالا نبوده و الان دارد انجام ميشود. تا الان نهايتا اسبي بوده در حال دويدن و كسي از روي آن خودش را به پايين پرت ميكرده حالا ما ميآييم با سرعت صد كيلومتر با ماشين يك دور دور خودمان ميچرخيم و از جلوي دوربين رد ميشويم و آن دوربين چيزي نميبيند. ما اگر شش بار هم اين صحنه را تكرار كنيم آن ايراد رفع نميشود مگر اينكه تجهيزات فيلمبرداري ما قويتر بشود كه اينها هم در حال پيشرفت است. يعني امروز كه كارگردانها و تهيهكنندهها ميدانند با چنين گروهي مثل ما ميتوانند صحنههايي كه تا به حال در ايران اجرا نشده را اجرا كنند، خودشان سعي ميكنند تجهيزات را فراهم كنند.
صرفنظر از امكانات و تجهيزات ميخواهم بدانم روزي كه پيمان ابدي قرار بود بعد از سالها به ايران بيايد، چه ديدي نسبت به كشورش داشت و حالا بعد از اين يك سال و نيم ديدش چقدر تغيير كرده؟
سوال خيلي خوبي است و من بايد در جواب دادنش خيلي مواظب باشم. خب من آنجا يك سري چيزها و امكانات داشتم كه اينجا نيست. تفريحم سر جاي خودش بود و اگر از كسي خوشم نميآمد خيلي راحت ميتوانستم بگويم بدون اينكه او جرات توهين كردن به من را داشته باشد. اينها مشكلاتي است كه در اين چند وقت من در جامعه خودمان ديدهام. مردم ما خيلي خوب هستند اما شايد بعضي از ما آن ارزشي را كه بايد براي همديگر قائل باشيم را نسبت به هم نميگذاريم. من اگر اعصابم از جايي ناراحت باشد نميآيم اعصاب بقيه را هم خرد كنم و سر بقيه مردم داد و بيداد كنم. اين چيزي است كه متاسفانه مردم ما رعايت نميكنند و خيلي من را عذاب ميدهد. در آلمان شما وقتي به يك نفر ميگويي آقا من اين چيز را نميخواهم بدون هيچ سوالي قبول ميكند و ميرود اما اينجا اين طور نيست. اگر من به شما بگويم مثلا اين چايي را نميخواهم شما نبايد ناراحت بشويد. من اگه چيزي بخواهم ميآيم و از شما خيلي قشنگ خواهش ميكنم. اين ارزش قائل شدن و اين احترام متاسفانه در فرهنگ رفتاري مردم وجود ندارد. مساله بعدي حمايت اسپانسرها از برنامهسازي است. شايد اين هم يك گلايه ديگر من باشد. ساختن يك فيلم كوتاه 5،6 دقيقهاي نزديك به20 ميليون تومان هزينه دارد. اين هزينه را چه كسي بايد بدهد؟ اسپانسرها تا حدودي همكاري ميكنند اما وسط كار يك دفعه كار را رها ميكنند و نميگذارند كار به نتيجه برسد. اين مشكلي است كه همه ما با آن روبهروييم. خب، وقتي در يك تيم كسي با هم همكاري نداشته باشد، هيچ برنامهاي ساخته نميشود. اين داستان همان نامهاي است كه مثلا اگه كارش به يك ساختمان7 طبقه بيفتد هر 7 طبقه بايد آن را ببينند و امضا كنند و آخرش هم برويم طبقه پايين پايين تا آن بنده خداي آبدارچي هم امضايش كند. تازه آن موقع ما اجازه انجام يك كار را پيدا ميكنيم. اين ضعفي است كه من در اين يك سال و نيم ديدهام. كاري كه من با امضاي يك برگه در آلمان انجامش ميدادم را بايد اينجا با يك بروكراسي عريض و طويل انجام بدهم كه هم وقتم تلف ميگردد و هم در اين ميان كلي هزينه الكي انجام ميشود.
آقاي ابدي، اين روزها چيزهايي در مورد شما شنيده ميشود كه واقعا عجيب است، اينكه مثلا ميخواهند شما را از ايران بيرون كنند، يا شما آموزش خاصي نديدهايد و يا حتي در برنامهاي يكي از همكاران شما آسيب جدي خورده و... ميخواهيم واقعيت را از زبان خودتان بشنويم؟
بله، همه اينها را آقاي (ف. ر) پشت سر ما گفته، آقاي عرشا اقدسي يكي از بچههاي اصلي تيم من است. سر صحنه آن كار با يكي ديگر از بچههاي تيم شرط بسته بود كه در حال سوختن برود و اناري را از روي دكور سن بردارد. هر چيزي يك تايمي دارد. موقعي كه او رفت و انار را برداشت زمان بيشتري از چيزي كه من برايش محاسبه كرده بودم طول كشيد تا به نقطه پاياني كار برسد و ما آتش را خاموش كرديم. وقتي ميوه را با دستش بالا گرفت طبق حركت آتش كه هميشه به سمت بالا ميرود حرارت به بالاي دستش رسيد و مقدار خيلي كمي روي دستش سوخت چون حركتش خارج از برنامه و محاسبات تعيين شده بود، تازه آن هم آسيبديدگي جدي نبود و خيلي زود رفع شد. همين عرشا چند وقت بعد براي فيلم «كارناوال مرگ» يك صحنه آتشسوزي ديگر اجرا كرد. يك جيپ منفجر شد و ايشان به همراه يكي ديگر از بچهها در ماشين بودند و بعد از صحنه انفجار با 40 ليتر بنزين از ماشين خارج شدند، در حال سوختن آن حركتي را كه بايد انجام دادند و جلوي دوربين در نقطه تعيين شده خوابيدند روي زمين و ما خاموششان كرديم. نزديك 200 نفر تماشاچي آنجا بودند كه صحنه را ديدند. از مسوولان نيروي انتظامي تا آمبولانس و مامور آتشنشاني حضور داشتند، هيچ كس باورش نميشد كه اينها چيزيشان نشده. همانطور كه من آموزش ديدهام، امنيت جاني هميشه نكتهاي است كه براي من مهم بوده و هست. ما اين همه فيلم كار كردهايم و خدا را شكر هيچ اتفاقي براي هيچ بازيگري نيفتاده، براي بچههاي تيم هم همينطور. كارهايي كه ما انجام دادهايم كارهاي سخت و مهمي بوده. چه ايدهاش كه خودم طراحي كردم و چه اجراي آن، حالا كسي بر ميگردد و ميگويد كه من حرفهاي نيستم يا اين كار را بلد نيستم اينها نظر شخصياش است و براي من اصلا مهم نيست. فقط تنها چيزي كه هست وقتي به جايي ميرسد كه يك نفر ميخواهد آبروي من را ببرد و كاري بكند كه من از ايران بروم، خب آدم ناراحت ميشود.
مساله اصلي چيست؟ اين حرفها از كجا شروع شده؟
اين آقاي عزيز در ابتدا خودش را به عنوان طرفدار من معرفي كرد و من اجازه دادم تا ايشان بيايد و با تيم من باشد. اين آدم يكسري كارها بلد بود. اينكه برود كاري را پيگيري كند و مثلا براي ما از ايرانخودرو ماشين بگيرد يا مثلا خبررساني كند. ايشان همه جا خودش را به عنوان مدير و برنامهريز من معرفي ميكرد و به اين اسم در سايت، حالا از ديدگاه من بچگانه، اينترنتي كه براي خودش درست كرده بود به نام نميدانم «اكشن بومرنگ» يا از اين جور چيزها، مطالبي مينوشت. چهار تا عكس از كارها انداخته بود كه نميدانم من كارگردان اكشن ايران هستم و به گفته خودش كارگردانهاي ايران اصلا به درد نميخورند و همه اينها را از قول من نقل ميكرد در صورتي كه من با كارگردانهاي ايراني كار كردم كه همهشان كارگردانهاي سرشناسي هم هستند. از اينها بپرسيد كه سيستم كاري من چطوري است و چه احترامي به همه ميگذارم. من جايگاهم را با تلاش به دست آوردهام. نميدانم چند وقت پيش در يك روزنامهاي عكس من را انداخته بودند كه دارم يك سكوي پرش را روي زمين سوراخ ميكنم و گفته بودند اين از اين كارها ميكرده. مثل اينكه فردا بگويند شما خبرنگار نيستي و فقط در اين روزنامه در رفت و آمدي. اين حرفها يعني چه؟ اصلا معني ندارد. كارهاي من فيلمش هست. منتها اين اطلاعات را من به هيچ كس ندادهام. اين آقا بلند شد رفت قوه قضائيه و دادستاني و دادگاه و گفت پيمان ابدي كلاهبردار است! من كلاه سر چه كسي گذاشتهام؟ من از وقتي كه آمدهام پول چه كسي را خوردهام؟ حق چه كسي را ضايع كردهام؟ به غير از احترام و ارزش قائل شدن، چه چيزي از من ديدهايد؟ من حتي در اين مدت يك برگ جريمه هم ندارم و رفتارم طوري بوده و طوري براي خودم ارزش قائل بودهام كه پليس نخواهد به خاطر چيزي سراغ من بيايد، حالا اين وسط يك نفر پيدا شده ميگويد من كلاهبردارم! در نهايت اينكه اين آقا يك نفر است و در برابر 70 ميليون جمعيت ايران چيزي نيست و حرفش برايم اهميتي ندارد. اين آدم ميخواهد اين طوري خودش را مطرح كند. از اسم من سوءاستفاده ميكند كه خودش را گنده كند.
حتي گفته بوده كه من با آلمان تماس داشتهام و گفتهاند كه اين آقا اصلا دورهاي نديده و... !
با چه كسي صحبت كرده؟ آخر اصلا كسي جواب او را نميدهد. اين آقا ادعا كرده كه من فقط پرش بلدم. بله من از راه شيرجه وارد قضيه بدلكاري شدم. من از اول با ماشين اين كارها را نميكردم و شيرجه رو بودم. قهرماني و مدارك من خوشبختانه وجود دارد و فدراسيون ورزشي خودمان هم در جريانش هست، آقاي مرادي آمار كامل كارهاي من را دارند. 70 درصد بدلكاري پرش از ارتفاع و افتادن است، 30 درصدش ماشين و موتورسواري و اين جور حرفهاست، كار با ماشين را خيليها ميتوانند انجام بدهند، اينكه گاز بدهد و به ديوار بكوبد يا ماشين ديگر، بچههاي رالي خودمان هم خيلي بهتر از من ميتوانند اين كار را انجام بدهند، شكي هم در آن نيست، اما قضيه من مساله ركورد جهاني است. وقتي من رفتهام از بالاي 22 متر روي 99 جعبه خالي در يك متر و شصت در دو متر و چهل پريدهام و اين كار من را تا به حال هيچ انساني به جز من حتي در خوابش به آن فكر نكرده كه بتواند انجامش بدهد، من اينجا با خودم فكر ميكنم و ميگويم خب پس من اين كاره هستم اما نميآيم بگويم و داد بزنم كه آي من اين كاره هستم. به گفته ايشان من سر يك كار در ميدان وليعصر رفتهام روي ماشين و داد زدهام كه آي من بدلكار «كبرا 11» هستم از من عكس بگيريد. اين يعني چه؟ من كه ركورد جهاني دارم و 17 تا مدال طلا احتياجي به اين كارها ندارم. من دكتراي روانشناسي دارم اما هيچ وقت به خودم اجازه ندادهام از عنوان دكتر براي خودم استفاده بكنم. مداركش هم هست. مهر هم دارد آن هم نه مال مدرسه. مهر تاييد سفارت خودمان و مهر تاييد سفارت آلمان در ايران، من خيالم راحت است. اين آقا هر چقدر ميخواهد از من بد بگويد، بگويد. اين ضعف اوست. يك جور كينه است يا كمبود دلخوري ايشان از من كه سبب همه اين ماجراها شده از ماجراي گرفتن ماشين از ايران خودرو شروع شده و به اينجا كشيده.
در مورد اين ماجرا ميشود بيشتر توضيح بدهيد؟
همه ميگويند پيمان ابدي پژو را چپ نكرده. من اين كار را كردهام. اين داستاني را كه الان دارم ميگويم براي اولين باري است كه براي كسي تعريفش ميكنم و اگر كسي اين را باور نميكند مسوولان ايرانخودرو ميتوانند اين قضيه را تاييد كنند. من كه نميتوانم دروغ بگويم چون اين طوري آبروي خودم را ميبرم. طبق صحبتهايي كه ما داشتيم ايرانخودرو به اين آقا ماشين نداد، جالب است بدانيد اين آقا اصلا گواهينامه ندارد. نميخواهم بگويم اين آدم مريض است اما حالتهاي عصبي دارد كه من فكر كنم هيچ زماني در ايران به او گواهينامه نميدهند. به هر حال آقاي عرب مسوول روابط عمومي شركت ماشين را به پيمان ابدي و گروهش داد و ما آمديم كار را شروع كرديم، سري كارهايي كه به اسم «حادثه سواران» قرار بود براي شبكه يك و در جهت فرهنگسازي بسازيم. ما در حين انجام دادن اين كارها قرار بود ماشين را هم چپ كنيم. روز پنجشنبه، اين آقا (ف.ر) به روزنامهاي به اسم خودش خبري داد كه من رفتهام ماشين گرفتهام و پيمان ابدي را آوردهام تا آن را چپ كند و آنها آدرس جايي كه قرار بود ما ماشين را چپ كنيم در روزنامه زدند. اصلا قرار نبود كسي از اين جريان باخبر شود. اين آقا در جايي گفته بود كه من خودم رفتهام و همه مطبوعات را خبر كردهام، آخر در آن گير و دار من مگر وقت داشتهام كه اين كار را بكنم. اين آقا خودش همه جا را پر كرده بود كه من دارم اِل ميكنم و بل ميكنم. حالا فكرش را بكن ما رفتهايم سر لوكيشن و آن همه آدم را در آنجا ميبينيم. واقعا شوكه شده بودم. من رفتم با همه صحبت كردم كه استرس كار ما در اين شرايط خيلي بالاست خواهش ميكنم برويد و از اين زاويههايي كه مشخص ميكنم ماجرا را پيگيري كنيد و در اين مناطق كه خطر دارد، حضور پيدا نكنيد. ماشيني كه چپ ميشود ديگر كنترلش از دست راننده خارج است. من آمدم و كار را شروع كردم. موقعي كه داشتم به سرعت موردنظر براي پرش ميرسيدم يهو ديدم همه آمدهاند در اطراف محل كار و از آنجايي كه برايشان مشخص كردهام خارج شدهاند. در آن لحظه مجبور شدم براي آنكه با كسي برخورد نكنم، سرعتم را كم كنم. البته از نظر فيزيكي سكو طوري طراحي شده بود كه من حتي با سرعت 20 كيلومتر هم اگر كمي فرمانم را كج ميكردم ماشين چپ ميشد اما در آن لحظه دلم نيامد اين ماشين را با سرعت 40تا چپ كنم. ماشين آمد پايين و گفتم صحنه را تكرار ميكنيم. باز هم اوضاع همان طور بود. همه از جاهاي خودشان خارج شده بودند حتي فيلمبردار گروه كه من به او گفته بودم ده متر عقبتر از محل برخورد بايستد، 5 متر هم جلوتر آمده بود، يعني 15 متر به صحنه اتفاق نزديكتر شده بود و اين يعني براي حرف من ارزش قائل نشد. نميخواستم آن روز اتفاقي براي كسي بيفتد اما همه شرايط مهياي يك اتفاق بد بود. وقتي اين شرايط را ديدم پيش خودم گفتم براي چه بايد اين ماشين را الان چپ كنم آن هم با اين شرايط كه اين همه آدم آمدهاند و دارند از موقعيت سوء استفاده ميكنند، اين حق من نيست. اگر يك سنگ خداي ناكرده به كسي ميخورد همه چيز به هم ميخورد. ميگفتند پيمان ابدي از آلمان آمد و پسر مردم را زخمي كرد! انگار كه من ايراني نيستم. يعني من را نابود ميكردند و ميفرستادند به جايي كه از آنجا آمده بودم و خب ببينيد من زير فشار چه مسالهاي بودم. وقتي من ديدم كسي براي من ارزش قائل نيست و حرف من را گوش نميكند چرا بايد اين ريسك را بكنم. رفتم با بچهها صحبت كردم كه امروز ما ماشين را چپ نميكنيم و هفته بعد براي اين كار ميآييم و در آرامش كار را انجام ميدهيم اما به مردم چيزي نگفتم و اعلام كردم دوباره ميپرم تا لااقل اين بينندهها هم چيزي ببينند. با سرعت 80 كيلومتر پريدم و ماشين آمد روي زمين و ترمز دستي كشيدم و پشت فيلمبردار ايستادم. همان فيلمبرداري كه گفتم از جايش خارج شده بود. اين كار را كردم تا بفهمد اگر من چپ شده بودم الان تو مرده بودي! رنگش مثل گچ شده بود. بعدش هم از ماشين پايين آمدم و گفتم آي اين پژو چپ شدني نيست! ماشين نو است و خودش را جمع كرد. در صورتي كه اين يك چيز غير ممكن است. ماشين چپ كردن هيچ كاري ندارد و اينكه من آمدم آن روز گفتم من اين همه ماشين چپ كردهام اما امروز نتوانستم پژو را چپ كنم يك جور شوخي و جوك بود كه اوضاع را جمع كنم. چپ كردن ماشين كار خيلي راحتي است. خيليها هر روز دارند اين كار را در خيابان انجام ميدهند اما ارزش قائل شدن براي جان آدمهايي كه در آنجا هستند، مهم است. من حاضرم يك سكو مثل همان روز درست بكنم، ماشين هم خودم بدهم هر كسي توانست با آن سرعتي كه من رفتم برود روي سكو و اگر ماشين چپ نشد بار و بنديلم را جمع ميكنم و براي هميشه از ايران ميروم. من آن ماشين را چپ نكردم براي اينكه نبايد چپش ميكردم. هفته بعد رفتيم و كار را انجام داديم و تمام شد. ما سر صحنهها همه كارها را تقريبا يك بار انجام ميدهيم و نيازي به تكرار نداريم. اين هم داستان آقاي (ف. ر) بود و همه حرفهايي كه پشت سر من گفته بود.
با همه اين اتفاقها چه چيزي شما را در ايران نگه داشته؟
مهمترين چيز براي من اين است كه امروز و در اينجا دارم براي خودم كار ميكنم ولي در آلمان من همهاش براي يك شركت كار ميكردم. اين شركت معتبرترين شركت اروپايي است و الان اين قدر قدرتش زياد شده كه من نوعي به عنوان يك خارجي، حالا هر چقدر هم كه حرفهاي باشم، اگه بخواهم جدا از اين گروه كار كنم نميتوانم. آنجا نميگويند پيمان ابدي، ميگويند شركت اكشن كونسپت، مگر من چقدر قدرت دارم كه بخواهم خودم را رقيب چنين شركتي بكنم. من هميشه پيش خودم ميگفتم دوست دارم يك جايي، يك روز براي خودم باشم. الان هم اينجا آمدهام و به غير از خانوادهام كه 22سال از آنها دور بودهام و دوست دارم در كنارشان باشم گروهي كه تشكيل دادهام اينجا نگهام داشته. اين بچههاي جوان با چنان عشق و علاقهاي دارند با من كار ميكنند كه نميتوانم رهايشان كنم. اينهاست كه من را اينجا نگه داشته و افرادي مثل آقاي (ف. ر) هم نميتوانند من را از ايران بيرون كنند، مگر اينكه مردم بگويند كه آقاي ابدي، ما ديگر شما را در اين جامعه نميخواهيم. آن وقت مساله چيز ديگري است.
حالا بگذاريد كمي از اين فضا دور بشويم و برويم سراغ چيزهاي ديگر، ميخواهم بدانم پيمان ابدي اوقاتش را به غير از بدلكاري چه طوري ميگذراند؟
من در آلمان كه بودم داستانهاي خيلي قديمي را ميخواندم كه بيشترشان امروزه به عنوان طرحهايي براي تئاتر اجرا شده. موزيك كلاسيك را خيلي دوست دارم و دنبالش هستم و هر وقت فشار روحي داشته باشم با اين نوع موسيقي حال خودم را خوب ميكنم. اين پيمان ابدي كه همه ميبينند كه مثلا از اين ارتفاعهاي بلند ميپرد در درون خودش آدم خيلي آرامي است. نميخواهم بگويم2 تا شخصيت متفاوت دارم، اما كلا در خلوت خودم آدم آرامي هستم. الان هم كه وقت مطالعه زيادي ندارم و بيشتر فيلمنامه ميخوانم و اگر ميبينيد فارسي را دارم خوب حرف ميزنم به خاطر همين فيلمنامههاست. آرامش و جاهاي خلوت را دوست دارم. اينكه داخل يك جنگل يا كنار ساحل ساعتهايي را با خودم و در تنهايي خودم در آرامش سپري كنم. خوانندگي هم بلدم اما هيچ وقت نميخواهم خواننده بشوم. براي خودم ميخوانم به قول مادرها كه ميگويند پسرم صدايش خوب است من هم در حمام ميخوانم.
فكر ميكنيد تا چند سالگي ميتوانيد در كار اجراي بدلكاري فعاليت داشته باشيد؟
از نظر قدرت جسماني بعد از چند وقت يك چيزي به خود آدم ثابت ميشود. من قبلا اگر آسيبي ميديدم دو روز بعدش خوب ميشدم اما امروز ميدانم كه اين پروسه يك هفته طول ميكشد. به اين نكته بايد توجه كرد. در كل من آدم سالمي هستم و تا حالا هم براي خودم مرزي در اين زمينه كه گفتيد نگذاشتهام ولي خيلي دوست دارم هر چه سريعتر بتوانم خودم بيشتر كارگرداني و اين طور كارها را به عهده بگيرم و بچههايي كه پيش من تعليم ديدهاند جايگزين من بشوند.
ميخواهم يك سوال هم درباره آن روزي بپرسم كه قرار بود از ارتفاع بيست و چند متري بپريد و ركورد جهاني بزنيد. آن بالا موقعي كه ميخواستي بپريد چه حسي داشتيد؟ به چه چيزي فكر ميكرديد؟
در آن پرش در وهله اول به هيچ چيز فكر نميكردم. يعني خودم را از نظر ذهني كاملا تخليه كرده بودم و سعي ميكردم خونسرد باشم. نزديك اجراي حركت كه رسيدم احساس خوشبختي ميكردم. احساس خوبي داشتم. به كسي بدهكار نبودم. عذاب وجدان نداشتم. البته متاسفانه امروز بايد بگويم كمي لااقل نسبت به پدر و مادرم اين حس عذاب وجدان را داشتم. آن موقع من به آنها نگفته بودم كه چه كارهام تا دلشان شور نزند. من به اين رسيده بودم كه اين كار را ميتوانم انجام بدهم و مسووليتش را هم به عهده گرفته بودم. اگر شك داشتم كار را انجام نميدادم و ثانيه آخر لحظهاي بود كه به خدا پناه بردم. اين يك واقعيت است. من هميشه قبل از هر پرشي به خدا فكر ميكنم و از او تشكر ميكنم. ممنون كه من تا الان زنده هستم، دوست دارم اگر ميشود ادامه داشته باشد. اين تقاضايي است كه آدم در آن لحظه از خدا ميكند.
تا حالا ترسيدهايد؟
براي خودم نه. چون اگر ميترسيدم هيچ وقت آن كار را انجام نميدادم ولي براي بچههاي تيمم ميترسم. ترس چيز خيلي خوبي است. باعث ميشود آدم مراقب باشد و احتياط كند. من نميترسم اما فقط كاري را كه ميتوانم انجام بدهم را ميگويم ميتوانم. اين جرات و شجاعت يك انسان است كه بلد باشد به موقع بگويد نه يا بگويد بله.
ميشود بدلكاري را در چند جمله خلاصه كنيد؟
من از اين كلمه خيلي بدم ميآيد اما مجبورم از آن استفاده كنم. بدلكاري يك بخش جداگانهاي براي تكميل كردن و به وجود آوردن انگيزه در هر فيلمي است. چيزي است كه ميتوانم بگويم آرزوي هر جواني است به خاطر هيجان تپش قلب، ماجراجويي و اين طور چيزهايش. يك ورزشي است كه به طور علمي به صورت هنر به نمايش در ميآيد. ميشود گفت تعريف اين كار براي شخص با شخص فرق ميكند. براي من اما زندگي روزمره است. براي من عشق است.
Labels: interview, peyman abadi, tehranemrooz