فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Sunday, August 05, 2007
باز هم سهممون افسوس و افسوس
براي اين مطلب هيچ توضيحي ندارم غير از خودش. موضوع تكان دهنده‌اي كه اين هفته در صفحات وبلاگ چلچراغ در موردش نوشتم.

خيلي وحشتناك بود. اين‌قدر كه هنوز هم با فكر كردن درباره‌اش بدنم مور مور مي‌شود و مخم سوت مي‌كشد. خيلي شرم‌آور بود. خيلي مشمئزكننده و ... نمي‌دانم چه صفت‌هاي زشت و سخيف ديگري مي‌شود به چيزي داد كه من ديده‌ام. نمي‌دانم، شايد...
***
حالا مسئله از چه قرار بود. يكي از دوستان تكه‌فيلمي برايم بلوتوث كرد كه بد فرم تكانم داد. عادت كرده بوديم به بولوتوث‌هايي كه حريم خصوصي آدم‌ها را مورد حمله خودشان قرار مي‌دادند، آدم‌هايي كه حتي به حريم خصوصي‌خودشان هم احترام نمي‌گذاشتند و از شخصي‌ترين بخش‌هاي زندگي‌شان فيلم مي‌گرفتند و آن را با افتخار براي بقيه مي‌فرستادند، اما اين يكي ... واقعاً چندش‌آور بود. كودكي سه چهار ساله كه مشغول كشيدن ترياك به صورت سيخ و سنگ است. خودش همه كارها را مي‌كند، سيخش را سرخ مي‌كند و چنان دودي از سينه‌اش بيرون مي‌دهد كه تو ‌گويي انگار هزار سال است كه دارد اين كار را مي‌كند. كودك با معصوميت كودكانه‌اش به دوربين نگاه مي‌كند و مي‌گويد: «نشئه مي‌كنيم» و قاه قاه مي‌خندد. پدرش هم وقيحانه به او مي‌گويد: «بكش باباجان ... به بابا بگو داري چه كار مي‌كني؟» و كودك باز هم خندان و با همان زبان الكن كودكانه‌اش مي‌گويد: «نشئه مي‌كنيم...» و مي‌خواهد از جايش بلند شود كه تلوتلو مي‌خورد و مي‌افتد زمين و باز هم خندان بلند مي‌شود و به حالت چمباتمه مي‌نشيند و كارش را از سر مي‌گيرد.
نمي‌دانم چه چيزي بايد گفت. بايد افسوس خورد يا نه سهممان چيز ديگري غير از آن است. نمي‌دانم، هر چيز ديگري كه بنويسم شعاري مي‌شود. بگذار مثل هميشه ما فقط مسئول نقل قول كردن باشيم و شما خودتان نتيجه بگيريد. ما فقط افسوس مي‌خوريم و افسوس. همين.
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
وای ....
من امشب تو مجله خوندم و اومدم اینجا رو پیدا کردم و باید بگم همونقدری که از خونن گزارش سنگسار حالم بهم ورده بود همونقدر هم از این.
بهرحال افسوس خیلی کمه اخه این یک جور رذالت و پستیه غیر قابل تحمله

Technorati Profile