توي چلچراغ اين هفته يه پرونده توپ درباره اخبار داريم كه يكي از مطالبش مصاحبه من يا محمدرضا حياتيه كه در ادامه ميخونيد. عكسش هم ما مهگامه پروانهست...
كلاسيك
1- سالهاست به ديدن چهرهاش در زمان پخش اخبار از تلويزيون عادت كردهايم. ليسانس علوم سياسي دارد و تازه وارد دهه پنجم زندگياش شده.
2-به خاطر سبك خبرگويي و چهرهاي كه تا به حال از او ديدهايم، در نظر اول امكان دارد كه هر كسي فكر بكند با يك آدم كاملاً جدي و خشك روبهروست، اما وقتي روبهرويم مينشيند با يك آدم كاملتر از آن چيزي كه انتظار دارم روبهرو ميشوم. آدمي مهربان، بذلهگو، خندان و به دور از افههاي خيلي از همكاران همطرازش.
3-ميگويد به خاطر عشقي كه به هنر و مخصوصاً سينما داشته وارد اين رشته شده و بعدش به اين طرف كشيده شده. عاشق فيلمهاي قديمي و كلاسيك سينماست و اعتقاد دارد هنوز بعد از ساليان دراز فيلمي مثل «خوشههاي خشم» توليد نشده كه بتواند در حد و اندازههاي آن باشد. سينماي امروز دنيا را زياد نميپسندد و معتقد است عاري از جنبههاي هنري و انساني است.
4- كارش را با گويندگي راديو شروع كرده و حتي در نمايشنامههاي راديويي هم حرف زده. ميگويد جوانهاي نسل خودشان با حوصلهتر بودهاند و به همين خاطر هم پيشرفت كردهاند، اما امروزيها خيلي عجولند و زود جا ميزنند.
5- هنوز هم كه هنوز است بخش خبري 21 و محمدرضا حياتي پرطرفدارترين خبر و خبرگوي تلويزيون در بين مردم جامعه هستند به سراغ او رفتيم.
* از اول گوينده خبر بوديد؟
نه، من ابتدا گوينده يك برنامه راديويي بودم، اما بعدها به خاطر جوي كه در حوزه خبر و آن حال و هوايش ديدم، با شخصيت خودم بيشتر سازگاري داشت.
* آن موقع امتحان و گزينش خاصي هم براي ورود به اين عرصه وجود داشت؟
بله، طبق معمول آزموني ميگرفتند، البته خب چون آن موقع گويندگان قبل از انقلاب رفته بودند و در واقع صدا و سيما خالي مانده بود و عملاً كسي نبود، سختگيريها كمتر بود. آزموني گرفتند و ما هم جذب شديم.
* اما باز هم فكر كنم جذب گوينده بهتر از الان بود؟
بله، شايد بشود گفت ما كمي راحتتر آمديم چون نياز بود، اما من هميشه گفتهام آنهايي كه اول انقلاب آمدند شايد ديگر بعدها كسي مثل آنها نيامد. نسل ما در سال 60-59 وارد صدا و سيما شديم، بعد از آن خيليها آمدند و رفتند. خيليها. مخصوصاً از دهه 70 به اين طرف، ولي نتوانستند در اين جايگاه ماندگار شوند. نيروهايي كه اول انقلاب آمدند واقعاً عاشق اين كار بودند و فقط عشق به صدا و تصوير و اين جور چيزها نبود. اصلاً در اين وادي نبوديم كه فقط معروف و مشهور بشويم، زياد اين چيزها هم نبود كه مصاحبه مطبوعاتي و عكس روي جلد و از اين جور حرفها باشد.
* به هر حال كار شما شهرتي را هم به همراه دارد. يعني شما اصلاً از اين شهرت خوشتان نميآيد؟ اذيتتان ميكند؟
ببينيد اين دو جنبه دارد. نميشود گفت كاملاً اذيت ميكند. به هر حال انسان يك موجود علاقهمند به جلب توجه كردن و شناخته شدن است و طبعاً اين جنبه مثبتش است، ولي از طرف ديگر شايد بشود گفت 60 درصدش دست و پاگير است، به ضرر آدم ميشود و تو را از لحاظ اجتماعي محدود ميكند. خيلي چيزها را بايد رعايت كني كه يك آدم معمولي كه چهرهتلويزيوني و معروفي نيست لزومي به رعايت كردنش ندارد؛ خيلي چيزهايي كه شرعي و قانوني است. اين مخصوصاً براي كسي كه گوينده خبر هست و از اين نظر فراتر از يك چهره معمولي تلويزيوني به حساب ميآيد، بيشتر صدق ميكند.
* الان سواي دستهبندي خبر به دو شيوه كلاسيك و مدرن، خيليها در خبرگويي، شما را از سه چهره شاخص ياد ميكنند: سبك شما، آقاي بابان و آقاي افشار. نظر شما چيست؟
سبك گويندگي خبر به صورت آن چيزي كه در دنيا شاخص و مرسوم است، فكر ميكنم همين سبكي است كه همه دارند گويندگي ميكنند كه به سبك خبري كلاسيك معروف است.
يك مدل ديگر هم هست كه چند سالي است در ايران باب شده، بحث مجله خبري است. حالا اين سبك خبري كه شايد به اسم ما تمام شده، فكر ميكنم ارتباطي با من يا آقاي افشار ندارد. هر گوينده ديگري هم كه حالا دارد مجله يا شوي خبري را اجرا ميكند، اگر بيايد در اين بخش خبري ما بنشيند، لاجرم بايد مثل ما اجرا بكند و نميتواند طور ديگري اين كار را انجام بدهد و اگر ما هم برويم آنجا طبيعتاً ما بايد آن طور اجرا بكنيم. چون اصلاً آن فرمت خبري با فرمت خبري ساعت 21 فرق ميكند. مثلاً بخش خبري 30/20 شبكه دو هم نوع نگارشش فرق ميكند، هم مخاطبش فرق ميكند و هم خبرهايي كه ارائه ميدهد اصلاً فرق ميكند. يعني خبرهاي رسمي كلاسيك سياسي نيست اينجا. خبرهايي كه خيلي از آنها ممكن است شايعه باشد يا مسائل پشت پرده هست كه نوع نگارششان هم فرق ميكند. محاورهاي نوشته ميشود و از كلمات معمول مردم در آن استفاده ميشود كه در گفتار مصطلح تلويزيوني رايج نيست. گاهي اوقات خود من واقعاً از اين حصار و چهارچوب خسته ميشوم، اما هيچ چارهاي ندارم، چون ميبينم اگر بخواهم آن را بشكنم خيلي چيزهاي ديگر هم بايد شكسته شود و اين كار گوينده تنها نيست. ساختار خبر 21 اصلاً اين طور تعريف شده و شايد مسئولان و مردم هم دوست دارند اين خبر همينطوري اجرا بشود.
در دنيا معمولاً سبك خبري كه به صورت خاص ما در خبر 21 داريم، بيشتر قابل استناد است، يعني مردم بيشتر به اين خبرها استناد ميكنند.
*تا همين چند سال پيش در اخبار تلويزيون زياد به دكور توجه نميكردند، اما الان باب شده كه دكورهاي متفاوتي براي اخبار داريم. به نظر شما تأثير اينها روي اقبال خبر چگونه است؟
كار تلويزيوني از بخشهاي مختلفي شكل ميگيرد كه يكي از آنها دكور است. شايد بشود گفت ما هميشه يك مقدار از اين لحاظ از دنيا عقب بودهايم. يعني الان كه ما داريم زياد به دكور اهميت ميدهيم ديگر در تلويزيونهاي مهم دنيا دكور باب نيست و بيشتر كارهاي مجازي انجام ميدهند. بالاخره دنيا دنياي رايانه و از اين جور چيزهاست. اين طور است كه الان در دنيا ديگر براي دكور زياد هزينه نميشود ولي خب ما الان پس از سالها تازه به اين رسيدهايم و داريم هزينههاي آنچناني براي آن صرف ميكنيم.
* بهترين و بدترين خبري را كه در طول اين سالها گفتهايد يادتان ميآيد؟ چيزي كه دل خودتان را هم تكان داده باشد.
در اين 28-27 سال اين قدر خبر خواندهام كه زياد چيزي در ذهنم نمانده. خيلي از خبرها بوده كه من به عنوان گويندهاش از ته دل شاد شدهام. من در اين ساليان 90 درصد خبرهاي مهم بعد از انقلاب را چه داخلي و چه خارجي، براي اولين بار گويندهشان بودهام. خب انتخاب بين اينها برايم كار سختي است. اما تلخترين و دشوارترين خبري كه خواندهام خبر رحلت امام بود كه واقعاً اجرا و گويندگي اين خبر و پيامي كه برايش ارائه شده بود برايم سنگين و دشوار بود.
* تا حالا وسوسه نشدهايد كه كار مجله خبري بكنيد و از اين فرم كلاسيك دور بشويد؟
شايد مردم ما را در اين قالب شناختهاند و بيشتر دوست داشته باشند خبرهاي مهم و حساس را در اين سبك از زبان ما بشنوند، ولي براي من فرقي نميكند. من ميتوانم قالب خودم را بشكنم و در آن سبك هم اجرا بكنم. كمااينكه در اين ساليان برنامههاي مختلفي اجرا كردهام كه قالب خبري هم نداشته؛ شعر خواندهام، برنامهراديويي داشتهام و حتي نمايشنامه بازي كردهام. توانايي اين كار را دارم.
* علاوه بر كار گويندگي خبر كار ديگري هم ميكنيد؟
الان كه بيشتر كار گويندگي خبر را انجام ميدهم. ساليان دراز هم هست كه كار تبليغاتي هم در كنارش انجام ميدهم.
* درآمد يك گوينده خبر چقدر است؟
يك گوينده كه استخدام رسمي سازمان است طبعاً بر اساس يك اشل حقوقي كه بر پايه نظام هماهنگ پرداخت است حقوق خودش را دريافت ميكند و آن هم مشخص است. مثلاً يك ليسانسيهاي كه 20 سال هم كار كرده در مملكت ما چقدر حقوق ميگيرد. اين درآمد و اين حقوق اكتفاي زندگي اين فرد را نميدهد، ولي خب كار ما طوري است كه ميتوانيم برنامههاي اضافه بگيريم و آنها به ما كمك ميكند.
* يعني مبلغش مشخص نيست؟ اينكه مثلاً براي هر اجرا فلان تومان بگيريد؟
چرا، به همين صورت است. ما كه الان گوينده رسمي سازمان هستيم يك فيش حقوقي داريم كه 500 تا 600 تومان ميشود. و اضافه بر آن را به صورت برنامهاي حساب ميكنند.
* در كار تبليغاتي كه ميكنيد خودتان چه بخشي از ماجرا را بر عهده داريد؟
نويسندگي را بيشتر در فيلمهاي صنعتي بر عهده دارم. گاهي هم نريشنها را خودم ميخوانم. بيشتر اين كارها مربوط به شركتهاي خودروسازي و توليدي بود.
* آدم شوخطبعي هستيد؟ چقدر روحيه طنز داريد؟
يك زماني اهل شوخي بودم، اما به قول يكي از دوستان كه ميگفت شغل آدم روحيهاش را تغيير ميدهد، من هم عوض شدم. شايد اگر من وارد يك كار طنز شده بودم الان براي خودم طنزپرداز بزرگي بودم، اما خب وارد يك كار جدي و سياسي شدم و اين طور شد كه روحيهام يك مقدار تغيير كرد و كاراكتر شوخم جديتر شد.
* تا حالا شده تپقي زده باشيد يا همكاري تپقي زده باشد كه روي آنتن خندهتان بگيرد؟
خيلي سال پيش فكر ميكنم دهه 60 بود در راديو، خبر ساعت 14 راديو كه خيلي هم خبر مهمي بود. يك خبر به من دادند كه در آن اسم يك مسئول خارجي كه به كشور ما آمده بودند وجود داشت كه خيلي اسم عجيب و غريبي بود. اسمي كه براي ما خيلي خندهدار بود. مثلاً فكر كنيد وزير خارجهاي اسمش چغندر باشد. يكهو اين خبر را به من دادند و شروع كردم به خواندن، وقتي رسيدم به اسم آقاي چغندر يكهو زدم زير خنده و نميتوانستم خودم را كنترل كنم. همكار خانمي هم كه در استوديو كنار من بود خندهاش گرفت و از استوديو رفت بيرون. خندهام گرفته بود و روي آنتن هم نميشد كاري كرد. فقط صدابردار يك لحظه صدا را گرفت تا من بتوانم به خودم بيايم، اما اثرش تا پنج شش دقيقه در وجودم بود.
* با همكاران شوخي هم ميكنيد؟ مثلاً اينكه خبري را دستكاري كنيد و...
اين خيلي كار خطرناكي است. گاهي اوقات پيش آمده، البته در خبرهاي ورزشي كه حساسيت كمتري دارد، بچهها با هم شوخي ميكنند. مثلاً يكي از دوستان استقلالي است براي اينكه اذيتش كنند خبري به او دادند كه استقلال چند تا گل خورد، اما خب در ويرايش خبر هم اين چيزها حل ميشود و چيزي روي آنتن معمولاً نميرود.
* آخرش هم ميخواهم نظرتان را درباره اين جوانهايي كه كارشان را تازه شروع كردهاند بدانم.
الان سر كلاسهايي كه براي گويندگان جديد گذاشتهميشود مثلاً به طرف ميگوييم شما سه ماه بايد در تحريريه بنشيني و كار ياد بگيري. ماه اول كه تمام ميشود، ماه دوم خسته ميشوند و ميگويند آقا من تا كي بايد اينجا بنشينم! اين طوري است. من يادم هست موقعي كه كارم را شروع كردم، سه ماه فقط ميرفتم در يك اتاق كوچك مينشستم و كاركنان قديمي آن موقع راديو هم اصلاً به ما محل نميگذاشتند و حتي جواب سلام ما را هم نميدادند و اگر موقعي سري برايمان تكان ميدادند خوشحال ميشديم و ميگفتيم فلاني جواب سلام ما را داد. تازه بعد از اينها بود كه يك چيز كوچك در يك نمايشنامه راديويي به من دادند كه بگويم؛ چيزي در حدود پنج شش كلمه. همين كه كنار كساني مثل آقاي اسماعيلي و منوچهر آذري باشم برايم خيلي جذابيت داشت. اما الان جوانها كمطاقت شدهاند و اينطوري هم به هيچ نتيجهاي نميرسند.
1- امير جعفري در نقش جلال فتوحي سريال ميوه ممنوعه اين قدر خوب ظاهر شد كه حالا ميتوانيم بگوييم او به سبك جديدي در كارش رسيده، چيزي كه خودش ميگويد از قبل هم آن را داشته اما كسي ريسك نميكرده تا از او چنين كاري را بخواهد.
2- دو ماهي ميشود كه پدر شده و ميگويد همين باعث شده باورپذيرتر بتواند با شخصيت بچهاش اميرحسين در فيلم ارتباط برقرار كند و باورپذيرتر در مورد او بازي كند.
3- تئاتريها ميدانند كه امير جعفري چگونه ميتواند طيف متفاوت و متضادي از احساسات را در كوتاهترين زمان ممكن بازتاب دهد. ولي تماشاگران تلويزيون او را با «بدون شرح» كشف كردند به عنوان يك استعداد خالص در عرصه بازي طنز. ولي تا رمضان امسال طول كشيد تا ببينند اين «توشيروميفونه» وطني چگونه در عرصه درام نيز قدرت دارد.
4- ميگويد اصولاً آدم تنبلي است و ترجيح ميدهد بازيگري را فقط ادامه بدهد و به كارگرداني و نوشتن و از اين جور حرفها فكر نميكند، چون اينها مسئوليت و تعهد ميآورند و او هم حال و حوصله اين چيزها را ندارد. «وقتي تو به بزرگترهايي مثل آقاي انتظامي يا مثلاً آقاي شكيبايي يا پرستويي نگاه ميكني ميبيني لازم نيست براي موفق بودن حتماً كار ديگري بكني. خوب است تو در شاخه خودت بهترين شوي. اين نظر امروز من است و حالا ممكن است پسفردا عوض بشود.»
- جلال فتوحي شخصيتي متفاوت بود در ادامه كارهايت در چند وقت اخير. خودخواسته به اين سمت آمدي؟ شنيدهام ديگر نميخواهي سراغ طنز بروي، هر چند جلال هم خالي از طنز نبود.
دلم براش تنگ شده. به نظرم ما اصلاً بازيگر متفاوت نداريم، ما نقش متفاوت داريم. اصلاً متفاوت بازي كردن نيست. من همان امير جعفري هستم. بازي هر بازيگري امضاي خودش را دارد. پرويز پرستويي «مارمولك» همان پرويز پرستويي «آژانس شيشهاي» است، خود شخص پرويز پرستويي كه عوض نشده نقشش متفاوت نوشته شده. اينجا هم همين است؛ نقش متفاوت نوشته شده و متفاوت هم ديده ميشود به همين راحتي.
-آقاي فتحي در جايي گفته بود به امير جعفري گفتم: «اين نقش راه جديدي در زندگي بازيگريات است و نبايد از دستش بدهي» چه چيزي در اين نقش بود كه اين تفاوت را ايجاد ميكرد؟
بگذار در ادامه سؤال قبلت جواب اين سؤال را بدهم. اينكه ميخواهم ژانر طنز را ادامه بدهم يا نه؟ ما كشور عجيب و غريبي داريم. خنداندن مردم ما بسيار كار سختي است. اين چيزي نيست كه من فقط بخواهم بگويم، از قديمالايام گفتهاند و ميگويند. من فقط يك كم با خودم نشستم فكر كردم كه بازيگران بزرگ طنز الان كجا هستند؟ مثلاً ظهوري و فردين را نگاه كنيد. هر دوي اينها شايد به يك اندازه فيلم داشته باشند، اما حالا ظهوري كجا، فردين كجا؟ يعني فردين ماند آن بالا ولي ظهوري كجاست؟ برگرديم به اكبر عبدي. او كسي بود كه خود من به عشقش فيلم هنرپيشه را 12 بار رفتم سينما ديدم. واقعاً اكبر عبدي براي من يك سمبل عجيب و غريب است در بازيگري اما اگر نگاه كنيد الان او آن ارج و قرب سابق را، نه از ديد من كه از ديد مردم، ندارد. ايشان براي من استاد است و در آن شكي نيست، جسارت نباشد اما حرف من بحث ديگري است. من فقط با خودم فكر كردم كه خيلي دردناك است در مملكت ما وقتي تو طنز كار ميكني با خودشان ميگويند: «خب اين كه دارد طنز كار ميكند!» يا با يك لحني ميگويند: «اين كه بازيگر 90 قسمتي است.» در صورتي كه اصلاً اين نيست. اين خيلي كار سختي است، كار 90 قسمتي خيلي كار عجيب و غريبي است. داشتم چند روز پيش با حميد لولايي حرف ميزدم، به او گفتم: «وقتي تو داري كار طنز ميكني من بايد بزنم گاراژ. من اصلاً نميتوانم مثل تو كار كنم.» يكبار يك نفر از من پرسيد: «ديگر نميخواهي 90 قسمتي كار كني؟» جواب دادم: «ديگر در توانم نيست.» من مثل خيلي از اين سينماييها كه ادعايشان ميشود 90 قسمتي را، يا كارهاي طنز را نميكوبم. بگو نميتوانم انجام بدهم. نگو خيلي كار چيپي است! اين كار چيپي نيست كه تو بتواني 90 قسمت تماشاچي را پاي تلويزيون بنشاني. آقايي كه ميآيي اين حرف را ميزني اگر به خاطر چشم قشنگت داري اين را ميگويي يا به خاطر موهاي بورت، اين طوري نيست. 10 قسمت اول را تماشاچي تو به خاطر صورتت مينشيند و نگاه ميكند. براي 80 قسمت ديگر تو بايد در توان داشته باشي كه چيزي ارائه بدهي. من اينها را كه ديدم احساس كردم كه نهايتش ميخواهم چه بشوم؟ نهايت طنز كجاست؟ بچههاي ساعت خوش الان كجا هستند؟ هيچ كدام نيستند. از آن جمع فقط يك مهران مديري مانده يك رضا عطاران. به خدا خيلي از اينها بچههاي خوب و قوي بودند، منتها اين انگ روتين بازي كردن و بازيگر طنز بودن آدم را دچار افسردگي ميكند. يكي از بچههاي طنز بعد از «ميوه ممنوعه» زنگ زد به من و گفت: «دمت گرم روي ما را سفيد كردي كه نشان بدهيم بابا ما هم بلديم كار جدي بكنيم.» واقعيت همين است. كسي كه طنز بازي ميكند خيلي راحت ميتواند كار جدي بكند، چهار تا ابرو و پشت چشم آمدن و دو تا افه از روي شانه نگاه كردن كاري ندارد. هنر اين است تو بتواني بايستي و 120 قسمت تماشاچي را بخنداني. من اين طوري فكر ميكردم.
-اين را به بقيه هم گفته بودي كه بدانند حالا از بازيگري چه ميخواهي؟
دو، سه سال قبل با آقاي فتحي صحبت كردم كه يك نقش متفاوت به من بده، چون ميآمد تئاترهاي من را ميديد. من در تئاتر از 15-16 نقش اصلي كه داشتم 10 تاي آنها كاملاً جدي بود، اصلاً تراژدي و گريهدار بود. من ميدانستم كه خودم ميتوانم اين كار را بكنم، اما كسي اين ريسك را نميكرد. من بعد از «كمربندها را ببنديم» ديگر هيچ كاري نكردم. حتي ميتوانم بگويم اكثر 90 قسمتيها با من تماس ميگرفتند اما ديگر قبول نكردم، چون اول اينكه ديگر در توانم نبود، يعني چيز ديگري نداشتم ارائه بدهم، دوم هم اينكه داشتم وارد وادي ديگري ميشدم. يك فاز ديگر. واقعاً صبوري كردم تا آقاي فتحي تماس گرفتند و رفتم سر اين كار. وقتي سيناپس را خواندم ديدم كه اينجا جايي است كه ميشود يك چيز ديگري از خودت نشان بدهي كه آقا ما بلديم، آب نميبينيم. اگر ببينيم شناگرهاي ماهري هستيم. در يك گفتوگويي به من گفتند: «كي ميروي سراغ سينما؟» گفتم: «من به سينما احتياجي ندارم، سينما اگر ميخواهد بيايد دنبال من.» واقعاً واي از روزي كه بازيگرهاي تئاتر و تلويزيون وارد سينما بشوند. حمل بر خودستايي نباشد. ميدانيد جايزه اولي كه در تئاتر فجر گرفتم از كجا آمد؟ من دو شب پشت سر هم اجرا داشتم. «رژيستورها نميميرند» كه يك كار كاملاً كمدي بود و من نقش ناصرالدين شاه را داشتم در قالب كاريكاتور كه صداي انفجار خنده از اول نمايش شروع شد و تا آخر بود و براي يك بازيگر كمدي هيچ چيز از اين لذت بخشتر نيست. فردايش يك كار داشتم به اسم «يك دقيقه سكوت» كه اصلاً يك كار كاملاً تراژدي بود و اشك و فين فين تماشاچيها تا آخر كار بود. آن سال من با اكثريت آراي داوران، اساتيدي مثل آقاي سمندريان، اكبر رادي و رويا تيموريان و امين تارخ جايزه را گرفتم فقط به اين دليل گفتند بازيگر در دو نقش متفاوت در دو شب هم ما را گرياند و هم خنداند.
-بازخوردهاي بيروني و از طرف مردم هم اين طوري بود؟
كار مردم ما هم خيلي با مزه است. رفته بودم پارك شفق براي تمرين يك تئاتر جديد. چند تا پيرزن براي قدم زدن آمده بودند، به من گفتند: «آقا شما خيلي خوبي، خيلي فلاني. ديگر طنز كار نكني.طنزت هم خوب است ها، اما اينطوري يك منش ديگر داشتي.»
* جلال فتوحي تيكهايي داشت كه خيلي در كل كار به چشم ميآمد. مثلاً بازي با تسبيح يا آب خوردن و... اين تيكها روي نقش اوليه بود يا خودت هم روي آن تأثيري داشتي؟
اين قدر متن خوب بود كه اصلاً احتياج نداشت كه يك بازيگر بيايد و بگويد فلان كار را هم بكنم. شايد در يك حركتهايي يا نگاههايي مثلاً پيشنهادي داشتم اما در كل نه. آب كه در متن بود اتفاقاً با آقاي نادري كه صحبت ميكرديم گفتم اين چه چيزي است؟ براي چه جلال اين قدر آب ميخورد؟ گفت: «جلال يك عطش دروني دارد يك بيقراري در وجودش هست كه اين آب را بايد بخورد.» آب براي اين نبود كه با آن رفع تشنگي بكند. او در حقيقت ميخواست آتش درونش را خاموش كند. پيشنهاد زنجير هم كه كاملاً مال خود آقاي فتحي بود. گفت: «يك چيزي ميخواهم دستت باشد كه بيقراريات را روي آن نشان بدهي.» به نظرم اينها روي درآوردن شخصيت خيلي كمك كرده بود.
* كار با علي نصيريان چطور بود؟ شنيدم به آقاي فتحي گفتهاي اول سكانسهاي تو را بگيرد بعد مال آقاي نصيريان را؟
بله. به اين دليل كه واقعاً سخت بود. آقاي نصيريان با تمام وجود بازي ميكردند. من حتي يك بار هم به خودشان گفتم: «آقاي نصيريان اگر ممكن است به چشمهاي من نگاه نكنيد» چون وقتي من را نگاه ميكردند اين قدر حس كار من را ميگرفت كه همه چيز را از ياد ميبردم. واقعاً سخت است. پيشكسوت آدم است، استاد نصيريان است. شب به ما متن جديد ميدادند فردايش سر حال همه متنها را حفظ كرده بودند و سر صحنه ميآمدند. من اصلاً خودم ميترسيدم و دويست بار متنم را تمرين ميكردم كه يك وقت كم نياورم و تپق نزنم و...
* بعضي از ديالوگهاي جلال فتوحي به شخصيتش نميخورد و براي يك دلال بازاري خيلي شاعرانه به نظر ميآمد. موافقي؟
عليرضا نادري به عنوان ديالوگنويس اين كار، اين قدر دامنه كلماتش گسترده است كه روي آدم تأثير ميگذارد. ما در يك صحنه داشتيم در زندان قزل حصار كار ميكرديم. خود معاون زندان آمد و گفت: آقا اين ديالوگها مال خودت است؟ گفتم: نه. گفت: ما اينجا يك زنداني داريم به اسم فري گودزيلا يا همچين چيزي، عين تو حرف ميزند، وقتي ميخواهد يك جمله بگويد صد تا شعر و ضربالمثل را به آن وصل ميكند. ميخواهم بگويم آدمهاي مختلفي از هر صنف و قشري داريم كه اين طوري حرف ميزنند. مردم ما عادت كردهاند به اين ديالوگهاي دم دستي كه در تلويزيون هم زياد است و مثلاً تا تلفن زنگ ميزند همه ميگويند: يعني كي ميتونه باشه؟! ما چون ديالوگهاي خوب مثل اين سريال كم داشتهايم برايمان كمي ثقيل به نظر ميرسد.
* حالا كه كار تمام شده ميخواهم بدانم خودت كدام سكانسش را بيشتر دوست داشتي و به دلت نشست؟
يكي همان صحنهاي كه جلال و پدرش در تقسيم ارث روبهرو ميشوند و حاجي به او ميگويد: دلال كنجي واسه من شدي منجي و... نميشود يكي را انتخاب كرد. اين قدر ديالوگها راحت و قشنگ بود كه عين باقلوا مينشست توي دهنت و واقعاً دوست داشتم ديالوگهايم را بخورم. يكي از دوستانم ميگفت: قشنگ معلومه داري با جملهها حال ميكني. خب مشخص بود، ما تا به حال كار اين طوري كم داشتهايم. باور كن الان من بعد از اين فيلمنامه خيلي سخت ميتوانم فيلمنامههاي ديگر را بخوانم و به مشكل برخوردهام. عينهو يك رمان خوب كه ميخواني و بعدش تا چند وقت خواندن كتابهاي ديگر برايت سخت ميشود. يك سكانس هم بود كه باز ميروم دفتر حاجي و ميگويم دو دقيقه آمدهام حرف بزنم و بروم. مخلص كلام دختره توره، پسره قلاب به دسته، باباهه هم اشپلخور قهاره. سرخت ميكنن ميذارن سر سفره ميخورنت، از ما گفتن بود يا علي. البته خيلي از ديالوگها را هم زدند متاسفانه، آخرش هم اين ديالوگ را خيلي دوست داشتم. حاجي خيلي خستهام. داغونم، دارم از تو آتيش ميگيرم. اي كاش نبودم. همين ديگه. هميشه از بچگي از كلمه كاشكي كاشكي بدم ميآمد الان به جاي روزي هزار دفعه خدايا شكرت ميگويم خدايا كاشكي، خدايا كاشكي، خدايا كاشكي. سكانس زندان را هم خيلي دوست داشتم. متنش را هم شايد 20 بار خواندم نه براي اينكه حفظش كنم چون از آن لذت ميبردم.
* بعضي قسمتها بازيهايت غلو شده نبود؟ شايد اين برميگردد به كار كردن با آقاي فتحي؟
اين در فرهنگ ماست. اتفاقاً من بعضي وقتها به اين بازيگراني كه مثلاً ميخواهند اداي آلپاچينو را دربياورند و مثل او نگاه كنند ميگويم اين كار را نكن، چون ما ايرانيها آن طور نگاه نميكنيم. من الان موقع حرف زدن 10 بار دستم را بالا و پايين ميكنم يا سرم را تكان ميدهم. ما ايرانيها اصولاً با بدنمان حرف ميزنيم. نميدانم حتي عاشق هم كه ميشويم با بدنمان ميشويم و مثلاً بدنمان كج ميشود. اين جزو فرهنگ ماست. به نظرم اتفاقاً اگر ما اين كارها را نكنيم از آن حالت رئالش خارج ميشود.
* نميدانم چرا همه دوست داشتند حاجي به هستي برسد؟
فكر ميكنم كاراكترهاي مثبت ما توي تلويزيون و سينما ديگر خيلي مثبت و روحانياند. همه چيزها خيلي خوب و قشنگ نشان داده ميشود. در صورتي كه اصلاً اين نيست. من واقعاً آدمهاي اين شكلي نديدهام. مردم هم همينطورياند. به همين خاطر آدمهاي خيلي مثبت را اصلاً نميپذيرند. يك آدم خيلي خوب ممكن است در خانهاش دعوا بكند، شيطنت هم بكند و هزار و يك كار ديگر اما آدم خوبي است. به همين خاطر مردم شخصيتهايي را كه يك كم خاكستريهستند بيشتر دوست دارند. براي اينكه واقعيت زندگي همين است.
* فكر كن قرار بود مصاحبه را تو تمام كني. چطوري اين كار را ميكردي؟
هيچي، نميدانم شايد يكهو تو يك سؤال ميكردي و من اصلاً جواب نميدادم و سكوت ميكردم.
* پس من سؤال ميپرسم.
من هم سكوت ميكنم. همين.
Labels: 40cheragh, amir jafari, interview