فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Monday, March 03, 2008
با خزر معصومي به بهانه «يك مشت پر عقاب»


براي اين هفته چلچراغ رفتيم سراغ سريال يك مشت پر عقاب و با عواملش گفت‌وگو كرديم. خزر معصومي بازيگر نقش اول زن اين
سريال است. چيزي كه در ادامه مي‌خوانيد متن كامل گفت‌وگوي من با اوست كه قسمتي از آن در چلچراغ چاپ شد. عكسش هم مال مهگامه پروانه‌ست.




نوستالژياي نسل بي ستاره


1-خزر معصومي حالا اين روزها بيشتر توي چشم‌ها افتاده. با سريال «يك مشت پر عقاب» و نقش غزاله. نقشي كه به خاطر تغييراتي كه در مناسباتش داده‌اند او را عصباني‌كرده و در عين حال آن را دوست دارد به خاطر تمام تجربياتش.
2-« كاش به آدم‌ها كمي بيشتر نگاه كنيم تا پيام‌هايشان را از رفتارهاي خود آنها بگيريم نه از پيش‌فرض‌هاي خودمان.» اين جمله پاياني گفت‌وگوي ماست. چيزي كه معصومي به عنوان دردل در برخورد با نقشش مي‌گويد.
3-خزر معصومي دانشجوي رشته حقوق بوده اما چون در آزمون وكالت قبول نشده نتوانسته وكيل بشود، اما وكالت را خيلي دوست دارد و مي‌خواهد درسش را در گرايش حقوق محيط زيست ادامه بدهد. او زياد اهل گفت‌وگو نيست، خيلي به چهره اعتقاد ندارد، مي‌گويد آدم ترسويي است، نظر بعضي‌ها برايش مهم است و... اگر مي‌خواهيد چيزهاي بيشتري در مورد او بدانيد، گفت‌وگوي ما را بخوانيد.
4-«به رنگ ارغوان» و «باغ‌هاي كندلوس» دو فيلم سينمايي بودند كه پيش از اين خزر معصومي در آنها بازي كرده بود، اما چون اولي هيچ وقت اكران نشد و دومي هم به دنبال مخاطب خاص بود، هيچ‌كدام اين قدر معروفش نكرده بودند كه حالا «يك مشت پر عقاب» اسمش را بر سر زبان‌ها انداخته. تلويزيون مديومي ناشناخته براي او بوده كه زياد دوستش نداشته، اما... «يك مشت پر عقاب» آغاز دوباره خزر معصومي بود در ژانري متفاوت.


-شنيده‌ام از تغييراتي كه در روابط نقشت در سريال «يك مشت پر عقاب» ايجاد كرده‌اند خيلي ناراحتي. مي‌خواهم گفت‌وگو را با همين مسئله شروع كنيم.
مي‌دانيد اين بيشتر از هر چيزي حيف است. اين‌كه آدم خيلي با وسواس كار مي‌كند و سعي دارد آن بخشي را كه مربوط به خودش هست درست انجام بدهد و ناگهان همه چيز اين طور بهم مي‌ريزد، برايش هيچ توضيحي داده نمي‌شود و كسي هم پي آن را نمي‌گيرد. اين اتفاق براي من خيلي مهم بود كه مسئله غزاله و اميرحسين اصلاً مسئله عاطفي نيست. به نظرم بايد كمي رجوع بكنيم به خاطرات خودمان و آدم‌هاي بزرگ اطرافمان و يادمان بيايد فضاي دهه 50 را. در آن روزها اين قدر مثل دهه 70 و 80 مسائل حول محور پسران و دختران قرار نمي‌گرفت و چيزهاي خيلي مهم‌تري در جامعه وجود داشت. طبيعتاً آدم‌هاي آن روزها چون نگرش ديگري داشتند، آزادي‌هايي هم كه از طرف خانواده‌هايشان داشتند بيشتر بود. براي اين‌كه تكليف همه روشن بود كه اين بچه‌ها براي چه بيرون از خانه‌اند. در اينجا ما غزاله‌اي را داريم كه آدم باايمان آشكاري است كه حتي بخش‌هاي ظاهري را هم رعايت مي‌كند. واقعاً علت اين تغييرات را نمي‌دانم. اين‌كه چرا بايد غزاله و اميرحسين نامزد بشوند؟ اين اتفاق براي من خيلي ناراحت‌كننده بود، چون مردم اين چيزها را به پاي غلط سريال مي‌نويسند و از ماجراي اصلي خبر ندارند.

-بازخوردهاي بيروني كار چطور بوده؟
به نظرم خيلي نمي‌شود بازخوردهايي را كه به عوامل مي‌رسد، ملاك قرار داد. براي اين‌كه كلاً مردم ما مردم روراستي نيستند و نظر واقعي خودشان را به شما نمي‌گويند و معمولاً مي‌روند سراغ آن بخش تعريف‌آميز ماجرا. بنابراين من خيلي روي اين حرف‌ها حساب نمي‌كنم. از طرف ديگر نمي‌شود به اين‌كه مردم اين سريال را زياد ديده‌اند هم استناد كرد، چون اصولاً مردم ما سريال مي‌بينند، هر چه كه پخش بشود. من شخصاً اگر خودم هم در اين مجموعه نبودم، آن را دوست داشتم. نمي‌توانم بگويم جزو ليست بهترين سريال‌هايي كه تا حالا ديده‌ام قرار مي‌گيرد، ولي كار خوش‌ساختي است و اگر اين فقر در مورد مكان‌ها در پروژه وجود نداشت و مسئله‌اي كه ما با تهران امروزمان داريم كه هيچ چيز از گذشته‌اش باقي نمانده و يا... حتماً خيلي بهتر از اينها مي‌شد. در مجموع من قصه‌فيلم‌را بيش از هر چيز ديگري دوست دارم.

-در اين كار تيم بازيگري قوي‌اي در كنارتان بود. درباره بازي‌هاي مقابلتان صحبت كنيد.
بيشتر جاهايي كه من بازي داشتم، آقاي بهداد پارتنر اصلي‌ام بودند. در مورد شخص ايشان بايد بگويم كه از قضا بيشتر از آن چيزي كه بايد به خودشان توجه بكنند به بازيگران اطرافشان توجه مي‌كنند و خوش به حال ما. البته حيف است و كاش كمي بيشتر انرژي خودشان را صرف خودشان مي‌كردند، ولي واقعاً خوش به حال ما. من خيلي از همكاري‌با ايشان خوشحال شدم. در مورد بقيه هم با اين‌كه بيشتر كارها كوتاه بود، اما بعضي از آنها واقعاً دلگرم كننده بود. بودن در فضايي كه آهو خردمند هست خيلي دلگرم كننده است. چند سكانسي كه در خدمت آقاي آقالو بوديم بي‌نظير بود و جزو بهترين روزهاي زندگي‌ام به شمار مي‌رفت. من با اشتياق پشت مانيتور مي‌نشستم و به ذره‌ذره اين بازي‌ها نگاه مي‌كردم و هيجان‌زده مي‌شدم.

-شما هم سينما را تجربه كرده‌ايد و هم تلويزيون را. كار كردن در كدام مديوم را بيشتر دوست داريد؟
به نظرم اين يك قياس مع‌الفارغ است. شخصاً به عنوان بيننده براي سينما ارزش بيشتري قائل هستم و شايد اين به خاطراتم برمي‌گردد كه تعداد فيلم‌هاي لذت‌بخشي كه ديده‌ام بيشتر از سريال‌هاي لذت‌بخشي بوده كه ديده‌ا‌م. بنابراين با تمام وسوسه‌هايي كه وجود داشت و اين‌كه متأسفانه وقتي آدم يك سريال بازي مي‌كند بيش از 50 درصد پيشنهاداتش در سال‌هاي آينده محدود به سريال و تله فيلم مي‌شود، من مقاومت كردم و آن را زياد انتخاب نكردم؛ براي اين‌كه دلم نمي‌خواهد اين گزينه در ذهن كسي وجود داشته باشد كه من متمايل به بازيگري در تلويزيون شده‌‌ام. هميشه با خودم فكر مي‌كنم كه به هر حال من از سينما شروع كرده‌‌ام و هنوز آن خاطرات خوب را با سينما دارم. اين يك بخش ماجرا بود، ولي از يك طرف ديگر اين فرصت طولاني كه در سريال وجود دارد – البته نه در هر سريالي كه در سريال‌هاي استاندارد – خيلي به آدم كمك مي‌كند و تو وقت بيشتري براي انجام كارت داري نسبت به سينما. از طرف ديگر متأسفانه الان فضاي سينما آن قدر باز نيست كه فضاي تلويزيون هست و علي‌رغم تمام محدوديت‌هاي تلويزيون خيلي از سوژه‌ها را مي‌شود در تلويزيون مطرح كرد، اما در سينما نه. البته بايد به بعد اقتصادي ماجرا هم توجه كنيم و اين‌كه در مورد سريال نگراني‌هاي معيشتي كمتر است تا در مورد سينما. ولي در مجموع من همچنان به سينما علاقه بيشتري دارم.

-خيلي‌هاي ديگر هم در مورد تلويزيون و سينما چنين عقيده‌اي دارند. مي‌خواهم بدانم اين عقيده چقدر از احساس تمايز با ديگران نشأت مي‌گيرد و چقدر مال خود شماست؟
بخشي از آن به رودربايستي بين خود و ديگران برمي‌گردد. به هيچ وجه عقيده ندارم كه تلويزيون تابو است و من نبايد به آن نزديك بشوم. ولي اين مسئله وجود دارد كه تماشاچي قدر كار شما را در يك كار سينمايي بيشتر مي‌داند تا در يك كار تلويزيوني. او ممكن است موقع تماشاي يك سريال از تلويزيون تلفنش را هم جواب بدهد، برود آشپزخانه و خيلي كارهاي ديگر هم بكند و خيلي از لحظات كار را از دست داده باشد، هر چند كه آن لحظات براي شما مهم بوده باشد، اما در مورد سينما اين حرمت‌ها را حفظ مي‌كند. با توجه به اتفاقاتي كه در اين يكي دو هفته براي خودم افتاده و عكس‌العمل‌هايي كه ديده‌ام، مثل اين‌كه تلويزيون واقعاً جايگاه مهمي در جامعه ما دارد. واقعاً در لحظاتي دلم به حال سينما مي‌سوزد كه انگار ديده نمي‌شود و به ياد نمي‌ماند. در اين مدت پيشنهادات مصاحبه با من به اندازه تمام چهار سال گذشته از «به رنگ ارغوان» تا الان بوده. آدم‌هاي بيشتري در خيابان مرا شناخته‌اند و... قصد تعريف از خودم را ندارم و از اينها فقط به عنوان يك اتفاق اجتماعي ياد مي‌كنم. اين طوري است كه با خودم فكر مي‌كنم وقتي چيزي اين قدر مهم است شايد درست نباشد ما همچنان سر آن مواضع قبلي خودمان در موردش باقي بمانيم. به هر حال ما داريم كار مي‌‌كنيم براي اين‌كه ديده بشود و آدم‌هايي هم از آن لذت ببرند، پس چه بهتر است كه براي اين سريال‌ها هم انرژي صرف كنيم. اگر اين همه بودجه كه به كلي كار بي‌فايده به درد نخور داده مي‌شود، بين چند تا كار خوب تقسيم بشود، كم‌كم سطح توقع تماشاچي هم بالا مي‌رود. تماشاچي‌اي كه پرويز پرستويي و رضا كيانيان را مي‌بيند، ديگر به هر بازيگري راضي نمي‌شود. وقتي طراحي صحنه و لباس امير اثباتي را مي‌بيند، ديگر با هر لباس و صحنه‌اي نمي‌‌شود او را راضي كرد. واقعاً يكي از ويژگي‌هاي سريال «يك مشت پر عقاب» اين است كه يك دقيقه پرت هم ندارد. يعني اصلاً احساس آب بستن به شما دست نمي‌دهد. تماشاچي‌كه شعر خوب شهريار را مي‌شنود، ديگر به هر جمله مزخرفي كه در تلويزيون گفته شود، قانع نمي‌شود.

-مي‌دانم كه از گفت‌وگوي با مطبوعات پرهيز مي‌كنيد و ... خزر معصومي چقدر مي‌خواهد متفاوت باشد كه اين طور رفتار مي‌كند؟
من از غلط داشتن مي‌ترسم. ظرفيت‌هاي خودم را مي‌دانم و مي‌دانم كه در برابر شكست تمام عيار ظرفيت كمي دارم. متأسفانه شجاعت خيلي كمي در اين مورد دارم. بنابراين با اين شناخت از خودم ترجيح مي‌دهم تا جايي پيش بروم كه بتوانم مسئوليتش را به عهده بگيرم. من چيز زيادي در بازيگري در چنته ندارم، بنابراين از كار زياد كردن پرهيز مي‌كنم. مي‌دانم كه درباره يك موضوع واحد نمي‌توانم يك حرف را به اشكال مختلف بزنم، بنابراين از زياد مصاحبه كردن پرهيز مي‌كنم. با خودم فكر مي‌كنم من چقدر حرف دارم، پس همين قدر كافي است. جايگاه لذت‌بخش تماشاچي بودن چه در سينما و چه در زندگي عادي، تماشاچي زندگي مردم بودن را حاضر نيستم با هيچ چيز ديگري عوض بكنم. هميشه وقتي به زندگي چهره‌هاي بازيگري فكر مي‌كنم مي‌بينم چقدر سخت است كه آدم نتواند ديگران را نگاه بكند كه مبادا سوء‌تعبيري از آن به وجود بيايد. در حالي كه احتمالاً براي بازيگر بهتر شدن شما بايد دقيق‌تر آدم‌ها را نگاه كنيد. به همين خاطر خيلي زياد از حريم خصوصي را از دست دادن پرهيز مي‌كنم و خيلي از آن مي‌ترسم. اين درست مثل كار سياسي كردن است. من دارم در حد خودم فعاليت مي‌كنم. در حدي كه بتوانم جوابش را پس بدهم.

-كم انتخاب مي‌كنيد يا كم انتخاب مي‌شويد؟
در آن طيفي كه من دوست دارم كم انتخاب مي‌شوم و براي كارهايي كه دوست ندارم زياد انتخاب مي‌شوم، اما در همين طيف هم كم انتخاب مي‌كنم.

-يك نقش چه چيزي بايد داشته باشد كه انتخابش بكنيد؟
اول از همه من به عنوان تماشاچي به هر چيزي نگاه مي‌كنم. يعني بايد اول از همه آن تماشاچي قانع بشود، چون وقتي آدم درگير يك كار مي‌شود ديگر قضاوت درباره آن درست نيست. ترجيح مي‌دهم تا وقتي مال من نشده فيلمنامه مرا به عنوان يك تماشاچي راضي‌كند. يكي از دلايلي كه «يك مشت پر عقاب» را انتخاب كردم اين بود كه من بي‌وقفه هر 13 قسمت فيلمنامه را خواندم و مدام دلهره داشتم كه بالاخره آخرش چه مي‌شود و اصلاً يادم رفته بود كه توجه بكنم نقش چطوري است؟ دومين چيز عوامل كار است. آن چشم باهوش پشت صحنه به اسم كارگردان كه بايد خيالم از طرفش راحت بشود. من آدم تازه‌كاري هستم و توانايي اين را ندارم كه خودم بتوانم كارگردان خودم باشم و احتياج دارم به كسي كه در پشت صحنه راهنمايي‌ام كند. بعد از آن، ليست بازيگران برايم خيلي مهم است، چون هر چيزي مي‌تواند كيفيت كار را تغيير بدهد، حتي يك هنرور كه در پشت صحنه رد مي‌شود.

-براي نقشت آن حاضريد چقدر هزينه بدهيد؟ مثلاً مي‌گويند براي فلان نقش مي‌خواهيم صورت شما را دفورم كنيم و حتي موهايتان را بتراشيم. چنين نقشي را قبول مي‌كنيد؟
بله. من اتفاقاً به عنوان كسي كه رنگ چشم‌هايش سبز است و چشم‌رنگي محسوب مي‌شود پرهيز دارم در مورد اين‌كه قيافه‌ام قرار باشد ديده بشود. وقتي شما در جايگاه نابازيگر بودن قرار مي‌گيري خواه ناخواه اولين اتهامي كه به سمتتان مي‌آيد اين است كه لابد به خاطر قيافه‌تان به سينما آمده‌ايد. يادم مي‌آيد روز تست گريم «يك مشت پر عقاب» به آقاي هاشمي گفتم نمي‌شود لنز بگذاريم تا چشم‌هاي من رنگي نباشد؟‌به نظرم وقتي آدمي مي‌خواهد كاري را بكند ولي قبول ندارد به خاطر آن به تركيب صورتش دست بزند و قبول ندارد كه روي پرده سينما يا صفحه تلويزيون دلبري نكند هيچ وقت نبايد به خودش بازيگر بگويد.

-كاراكتر غزاله چقدر شبيه خزر معصومي است و چقدر نه؟
در بعد حرفه‌اي به دانسته‌هاي من نزديك است. من حقوق خوانده‌‌ام و با وكيل‌هاي زيادي برخورد داشته‌ام و مي‌دانم اين آدم‌ها چه شكلي‌اند. غزاله شبيه وقت‌هايي است كه قرار است من جدي باشم. ولي من اصلاً اين قدر خويشتن‌داري و مصحلت‌انديشي او را ندارم. از قضا من در زندگي شخصي‌ام بيشتر شبيه اميرحسين هستم تا غزاله.

-خزر معصومي چه شكلي است؟‌
وحشتناك! هنوز نمي‌دانم خزر معصومي چه شكلي است؟ مي‌دانم كه ترسوست، كمال‌گراست و اعتماد به نفس ندارد.

-چرا اعتماد به نفس ندارد؟‌
نظر بعضي از آدم‌ها برايم مهم است نه نظر هر كسي. پيش اين آدم‌ها اصلاً اعتماد به نفس ندارم. مثلاً چند شب پيش يكي از بستگان ما كه وكيل هم هست به من گفت: «نو نبايد مي‌گفتي دادخواست و بايد مي‌گفتي تقاضاي كيفرخواست.» حالم از آن شب كه اين را شنيده‌ام بد شده كه چرا من به اين نكته توجه نكرده‌ام.

-كودك درونت زنده است؟‌
بله خيلي. آن بخش‌هايي كه گفتم شبيه اميرحسين است مربوط به همان كودك درونم است، وليكن مدام مهار شده و در زندگي حرفه‌اي‌ام در روزهاي اول و دوم معلوم نمي‌شود.

-«يك مشت پر عقاب» از نظر بازيگري چه چيزي براي شما داشت؟
تماشاي بازيگران خوب را. من از بسياري از لحظات بازيگري آقاي بهداد، از آقاي كيانيان، خانم كامران، خانم خردمند و... لذت مي‌بردم. وقت اين بود كه ببينم بازيگرهاي ديگر چطور به نقششان نزديك شده‌اند و دارند چه كار مي‌كنند. يك جورهايي دوره بازپروري بازيگري بود براي من و خب طبيعتاً اين زمان طولاني به من كمك كرد تا به بازي‌ام بيشتر دقت بكنم و ايراداتم را برطرف بكنم. گرچه فكر مي‌كنم الان هم ايرادات زيادي دارم و از اين بابت متأسفم.

-نقش اول بودن چه حسي به آدم مي‌دهد؟
به نظرم همه اين طور چيزها خيلي زياد به آن نقش بستگي دارد. در چهارشنبه سوري شما اگر بازيگر بوديد كدام‌يك از نقش‌ها به شما پيشنهاد مي‌شد كه قبولش نمي‌كرديد؟ همه‌اش مهم و جذاب است و آدم را به بازيگري وسوسه مي‌كند. مثال‌هاي ديگري هم برايش وجود دارد. من چون تا حالا نقش مكمل بازي نكرده‌ام نمي‌دانم نقش يك چه احساسي دارد. چون همه‌اش برايم يك شكل بوده وليكن در مورد نقش دو هم هيچ پرهيزي ندارم، اما نمي‌توانم بروم در اين لايه تعارف كه برايم مهم نيست كه دارم نقش دو چه بازيگري را بازي مي‌كنم!

*تا حالا شده فيلمي را ببينيد و با خودتان بگوييد كاش من جاي فلان بازيگرش بازي كرده بودم؟
بله، خيلي زياد. اولين باري كه اين احساس به من دست داد براي فيلم «شيدا»ي كمال تبريزي بود. خيلي دوست داشتم نقش ليلا حاتمي را بازي بكنم. تمام زنان فيلم‌هاي ابراهيم حاتمي‌كيا تا قبل از «به نام پدر»، تمام زنان فيلم‌هاي داريوش مهرجويي، تمام زنان فيلم‌هاي اصغر فرهادي و...

*پس اين‌طوري هر فيلمي را ديده‌‌اي دوست داشتني در آن بازي كني!
بله. اصلاً يكي از دلايلي كه دوست دارم 30 ساله بشوم اين است كه نقش‌هايي كه براي خانم‌هاي 30 ساله نوشته مي‌شود، خيلي نقش‌هاي بهتري است و به لايه‌هاي مهم‌تري از ذهن و زندگي آن آدم‌ها نزديك مي‌شود. مسائلي كه حول و حوش آدم‌هاي هم‌سن و سال‌ما مي‌گذرد خيلي عميق نيست.

* شما چهره معصومي داريد. مي‌خواهم بدانم چنددرصد پيشنهادهاي كاري كه به شما مي‌شود وابسته به چهره‌تان است؟
خيلي از آنها. در اوج معصوم نبودن اگر خيلي پيشنهاد متفاوتي باشد چيزي مي‌شود مدل غزاله قناد. نقش دختر روستايي و طبقه متوسط شهري زياد به من پيشنهاد مي‌شود. بله فكر مي‌كنم همه اين نقش‌ها خيلي به چهره‌ام وابسته است.

*خزر معصومي وقت‌هايي كه بازيگري نمي‌كند، چه كار مي‌كند؟
در اين چندساله بيشترش به درس خواندن گذشته، چون همچنان حقوق علاقه جدي‌ام است. كتاب مي‌خوانم، فيلم مي‌بينم، تلويزيون نگاه مي‌كنم، سريال بد مي‌بينم، سريال خوب مي‌بينم، موزيك گوش مي‌دهم و... آدمي نيستم كه خيلي مشغوليت‌هاي بيرون از خانه داشته باشم. خيلي اهل معاشرت نيستم و با اندك دوستاني كه دارم وقت مي‌گذرانم. اخبار اجتماعي برايم مهم است و...

*حالا كه طعم اصلي شهرت را چشيده‌ايد چطور با آن برخورد مي‌كنيد؟ چقدر دوستش داريد و چقدر از آن دوري مي‌كنيد؟
طبيعتاً آن بخش‌هاي شيطاني و غيرقابل ارائه روان آدم خيلي راضي مي‌شود، ولي همين چندروزه احساس مي‌كنم خيلي از آزادي‌هايم گرفته شده. هميشه از اين‌كه كسي مرا بشناسد و به طرفم بيايد دلهره داشته‌ام. اما خدا را شكر تا حالا چنين اتفاقي برايم نيفتاده است.
در اين چند روز بخش نه گفتن ماجرا برايم خيلي سخت بود. براي من نه گفتن كار خيلي سختي است. اين‌كه محكم روي خواسته‌ام بايستم و مثلاً زياد گفت‌وگو نكنم. براي آدم‌هاي حرفه شما خيلي احترام قائلم و به همين خاطر نه گفتن به آنها برايم خيلي سخت است.

*چرا گفتيد بخش شيطاني وجود آدم. مگر شهرت چيز بدي است؟
يك بخش ماجرا اين است كه آدم دوست دارد آدم‌هاي مهم كارش را ببينند و درباره آن حرف بزنند آن بخشِ موجهِ ديده شدن است و خيلي طبيعي است، ولي آن بخشي كه مربوط به كوچه و خيابان و مهماني و اين‌طور چيزهاست طبيعتاً جزو بخش شيطاني وجود آدم است.

*اگر الان مي‌خواستيد به عنوان يك خبرنگار از خزر معصومي سؤالي بپرسيد، چه مي‌پرسيديد؟
من دلم مي‌خواست... نه وارد اين بازي شما نمي‌شوم. صادقانه مي‌گويم دلم مي‌خواست چيزي را توضيح بدهم. در مورد اين‌كه اين آدم انگار ماجراي مهشيد را فراموش كرده و انگار بيشتر به خاطر اميرحسين يا وكيل بودنش است كه دارد اين پرونده را پي‌گيري مي‌كند و خيلي در ماجراي مهشيد فرو نمي‌رود. من هم اول چنين نظري داشتم، اما بعدش به يك دليل رسيدم كه شايد خيلي بازيگرانه نباشد. انگار يادمان رفته آدم‌هاي دهه 50 را. آدم‌هايي كه وابستگي‌هاي انقلابي در آن دهه داشته‌اند. فكر مي‌كنم اين همه ملودرام مال اين سال‌هاي اخير است. يعني وقتي شما در جنگ هستيد و مي‌جنگيد و دوست صميمي‌تان كشته بشود كه نمي‌نشينيد عزاداري كنيد و به جنگتان ادامه مي‌دهيد و چه بسا بعد از پايان اين جنگ عزاداري عميقي بكنيد. در مورد غزاله هم اين‌طوري است. او يك دليل پيدا كرده تا بتواند يك‌سري تسويه‌حساب‌هاي انقلابي اجتماعي بكند و برايش مهم است تا بتواند حكم جلب يك آمريكايي را بگيرد و...

*الان كه كار را مي‌بينيد از كار خودتان راضي هستيد؟
نه، اصلاً. خيلي به من سخت مي‌گذرد وقتي خودم را تماشا مي‌كنم. در مورد سينما شما يك بار كار را مي‌بيني و تمام مي‌شود، اما در مورد تلويزيون مدام ادامه دارد. موقع ديدن خودم خيلي تحت فشارم و اصلاً تماشاي بازي‌ام براي خودم لذت‌بخش نيست. فكر مي‌كنم وظيفه من، گرفتن غلط‌هاي خودم است و تأييد كردن جزو وظيفه‌هايم نيست. اين را من هميشه به عنوان يك آرمان در زندگي شخصي‌ام دارم. اين‌كه بعضي از جمله‌ها زشت است كه با عنوان اول شخص بيان بشود و حتماً در مورد آدمي كه خودش را تأييد مي‌كند ايرادي وجود دارد.

*با توجه به همه حرف‌هايي كه تا اينجا زده‌ايم، چقدر آدم نوستالژيكي هستيد؟
خيلي خيلي زياد. يكي از گرفتاري‌هاي زندگي من نوستالژياست. من به آدم‌هاي قبل از دهه 70 علاقه ويژه‌اي دارم و خيلي احترام مي‌گذارم. فارغ از اين‌كه سريال شهريار را دوست دارم، در تك تك لحظه‌هاي آن با خودم فكر مي‌كنم كه خدايا اين چه جهان پرستاره‌اي بوده! مگر ممكن است آدم در كوچه‌ها قدم بزند و عشقي، ملك‌الشعراي بهار، عارف، شهريار و... هم باشند. اين‌كه اين همه غول در يك جا زندگي مي‌كنند خيلي حسرت‌برانگيز است. من فكر مي‌كنم حتي اگر قذافي هم روزي بميرد با خودم فكر خواهم كرد كه چرا لااقل ديوانه‌اي مثل او را هم نداريم! اين‌كه چرا جهان دارد اين‌قدر معقول مي‌شود آزارم مي‌دهد. پس ديوانگان اين جهان كجا هستند؟ از اين جهت «يك مشت پرعقاب» خيلي برايم دلچسب بود. باور كنيد هيچ وقت در زندگي‌ام اين‌قدر از لباس‌هايي كه تنم بود و اشياي اطرافم انرژي نگرفته بودم. همه چيز اين سريال من را به فضاي آن دوران مي‌برد. چيدمان و انتخاب‌هاي درست آقاي اثباتي چنين حس خوبي را به وجود مي‌آورد. كاش در مورد چيزهاي بيروني هم اين‌طور مي‌شد. متأسفانه الان هرجا كه مي‌رويم، حداقل يك چيزي وجود دارد كه شما را از آن فضاي قشنگ قديمي دور بكند. كاش اين‌طور نبود. كاش....

Labels: , ,

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
salam
man movafegham be onvane ye dokhtare 18 sale ke naslam bi setarast.chon nasle man asheghe raperhaie ke har ruz ye ghiafe daran ke age ta akhare jahan ham zendegi konan nemitunan osture bashan.ama mozakhra nist!!!!
taghsire khodemunam hast mitarsim az inke begim bademun miad az in adam ,musighishun...
hame mano maskhare mikonan chon ipadam faghat 120 ta ahange shajarian dare , az in ke ketabam be jaye roman haye moadab pur hafez be saye sayast az inke asheghe lebasaye sonatie golshiftam.
shayad man kheili traditionalam ya shayad vaghean aghab mundam az adamaie ke setarashun hich kase o kheili chizaye dige
shayad nemidunam.............

Technorati Profile