فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Saturday, December 22, 2007
يادداشتي براي مرگ يك روزنامه‌نگار


هميشه پيش از آن‌كه فكر كني اتفاق مي‌افتد

توي ماشين نشسته بودم و مي‌رفتم خانه. خوشحال بودم از اتفاقات خوشي كه از صبح برايم افتاده بود. از انجام شدن و به نتيجه رسيدن كارها و... تا اين‌كه موبايل لعنتي‌ام به صدا درآمد. دوستي پشت خط از رفتن دوست ديگري برايم گفت. از پريدن و حالا نبودنش. خبرش اين‌قدر تكان‌دهنده بود كه سرم شروع كرد به گيج رفتن. ماشين را گوشه‌اي پارك كردم و نفس كشيدم. چشم‌هايم را ماليدم بلكه شايد خوابم بپرد تا از شر اين كابوس راحت شوم. اما... اما انگار بيدارم. خبر هم درست است. مريم نوربخش به هر دليلي فوت كرده و حالا بعد از هفت روز خبرش به من و ما رسيده. اين دومي تكان‌دهنده‌تر از رفتن خود اوست. يك روزنامه‌نگار از جامعه روزنامه‌نگاري كم شده و حتي همين همكاران هم از رفتنش بي‌خبر بوده‌اند! وااسفا به حال ما. واقعاً در اينجا چه مي‌شود گفت در مظلوميت روزنامه‌نگاري، اينجا كه مريم نوربخش هم بخشي از بدنه آن بود. بدنه‌اي كه به خاطر عشقش مي‌سوزد و مي‌سازد و اين‌طور مظلوم واقع مي‌شود. هميشه همه جا براي تهيه خبر براي گرفتن حقوق حقه خود براي برخورد با مردم عادي، براي برخورد با خواص و... و براي مردن هم حتي. مريم نوربخش رفت. حالا هي برايش دسته‌گل و تاج‌گل بفرستيد. هي برايش مرثيه‌سرايي كنيم و در جمع و كنار هم برايش اشك بريزيم. اما اين چه دردي از او درمان مي‌كند، از ما درمان مي‌كند، از مايي كه براي نوشتن و براي بودن بايد ساعت‌ها برويم و بياييم تا شايد يكي از همين تاج‌گل بفرست‌ها تحويلمان بگيرد و بگذارد در روزنامه يا مطبوعه‌اش بنويسيم و بعد هم آن‌قدر بدويم و كفش پاره كنيم تا شايد، شايد بخشي از حقوقمان را بگيريم كه حقمان است و صدقه‌سري نيست، آقايان و خانم‌هاي محترم درددل زياد است و مجال براي گفتن كم و هواي حوصله ابري و چشم‌هايمان باراني از رفتن دل خون كن مريم نوربخش كه شايد تا ديروز هيچ‌كداممان حتي به يادش نبوديم و حالا مرثيه‌سرايش شده‌ايم. بي‌خيال. بگذريم. همه چيز تمام شده، اما اي كاش كمي از اتفاق‌ها درس بگيريم و كمي با دقت‌تر و با محبت‌تر به اطرافمان نگاه كنيم. شايد همين فردا چنين اتفاقي براي هر كدام از ما بيفتد و شايد اين بار به جاي يك هفته، چند ماه بعد خبرمان را به اين و آن بدهند؛ البته اگر خوش‌شانس باشيم. انگار اين مظلوميت سرنوشت محتوم هميشگي ماست. روزنامه‌نگاران حق‌التحريري كه با سيلي صورت خودشان را سرخ مي‌كنند و براي انجام رسالت مطبوعاتي‌شان هر كار مي‌كنند و اكثرشان هم ديده نمي‌شوند؛ كاري كه مريم نوربخش 12 سال انجام داد و بعد هم اين‌گونه مظلومانه رفت بي‌هيچ خبر و صدايي. بي‌هيچ... انگار اين آخر كار خيلي از ماهاست. حالا امروز يا فردايش فرق چنداني نمي‌كند. به قول فروغ هميشه پيش از آن‌كه فكر كني اتفاق مي‌افتد... روحش شاد و قرين رحمت.

Labels: ,

Technorati Profile