فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Tuesday, October 30, 2007
اگر داغ سخت است ما خورده‌ايم


توي ماشين نشستم تا ازكرج بيام تهران. ساعت 8 صبح است و راديو دارد مثل هميشه خبر مي‌دهد. بي خيال هم گوش مي كنم و هم روزنامه‌ام را مي‌خوانم و خنده‌ام گرفته به پيشنهاد پدر مقتولي براي آزادي قاتل پسرش. اينكه بايد با مادر قاتل ازدواج كند و... يكهو راديو يك خبر مي دهد كه انگار برق مرا مي‌گيرد. اولش فكر مي كنم اشتباه شنيده ام اما انگار حقيقت د ارد. قيصر امين‌پور ديشب در بيمارستان دي تهران درگذشت. قيصر؟ اصلا حال درست و حسابي ندارم. ياد روزي مي‌افتم كه دو سال پيش در نمايشگاه كتاب و مطبوعات دو ساعتي با هم بوديم و به غرفه‌هاي مختلف سر زديم و قول يك گفت‌وگوي مفصل را از او گرفتم اما حيف. حيف كه نشد. يا او بيمار و حال ندار بود يا وقت نمي‌كرد و من بدشانس هر بار از گفت و گو با او محروم مي‌شدم. پارسال در مراسم شب چله چلچراغ كه همديگر را ديديم گفت:« ان شاء الله به زودي همديگر را مي‌بينيم و حرف مي زنيم» و باز هم من بد شانسي آوردم و نشد. نشد كه نشد. و اين هم رفت جزو يكي از اي كاش‌هاي زندگي ام كه هيچ وقت فراموشش نكردم. قيصر رفت. به همين سادگي. اما خوشحالم تا زنده بود لااقل از او تجليل كرديم. لااقل پارسال در شب چله كنارش ايستاديم و با او عكسي به يادگار گرفتيم و... ولش كن اصلا اما حالا كه نيست. واقعا نمي‌دانم چه چيزي بايد بنويسم يا بگويم.اصلا ولش كن. قيصر هم رفت و دريغش ماند براي ما.همين. توي تاكسي نشسته‌ام و شعري از او را با خودم زمزمه مي‌كنم كه ناصر عبداللهي خدابيامرز آن را خوانده بود. حالا هردو پيش هم هستند. حالا...

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالي، لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده ايم

اگر خون دل بود، ما خورده ايم

اگر دل دليل است، آورده ايم

اگر داغ شرط است، ما برده ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم!

اگر خنجر دوستان، گرده ايم؟!

گواهي بخواهيد، اينك گواه:

همين زخمهايي كه نشمرده ايم!

دلي سربلند و سري سر به زير

از اين دست، عمري به سر برده ايم

Labels: , ,

Technorati Profile