فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Sunday, September 23, 2007
دو قدم مانده به صبح با محمد صالح علا

صفحه شبكه اين هفته چلچراغ به برنامه دو قدم مانده به صبح پرداخته و يك گفت‌وگوي جانانه با محمد صالح علا جان... تا يادم نرفته عكس هم مال مهگامه پروانه‌ست.


يك انار ترك خورده توي سينه

1- «دو قدم مانده به صبح» اين روزها از شبكه چهار تلويزيون پخش مي‌شود و توانسته كلي مخاطب براي خودش دست و پا كند. هر چند ساعت پخشش در نگاه اول خيلي دير به نظر مي‌رسد، اما بودن چهره‌هايي كه تا به حال زياد به حضورشان در تلويزيون عادت نداشته‌ايم به عنوان مجري-كارشناس در كنار حضور محمد صالح‌علا خودش بهانه مناسبي است كه باقي چيزها را فيد مي‌كند. اسامي را نگاه كنيد: محمد رحمانيان، فريدون جيراني، دكتر آذرنوش و...
2-صالح‌علا وقتي مي‌خندد، دستش را جلوي صورتش مي‌گيرد. امكان ندارد از كنارش رد بشوي و بتواني زودتر به او سلام كني. اگر نشسته باشد و كسي وارد اتاق شود – هر كس كه باشد- به احترامش مي‌ايستد، اگر كوچك‌ترين تلنگري به او بزني، اشك در چشمانش جاري مي‌شود و... در يك كلام به قول خودش جان است. كسي كه هميشه حرف و كارش را با بسم‌الله شروع مي‌كند و اين كلام كه «پروردگارا فراهم كن و كمكم كن». جلوي تلويزيون كه نشسته‌اي يهو به تو مي‌گويد:‌«هم‌وطن پيشاني بلند، روي‌سپيد جان و...» و دلت غنج مي‌رود. جملات و حركت‌ها و رفتارهايي كه فقط و فقط متعلق به خود خود اوست.
3-يك شب چهارشنبه‌اي به لطف سعيد بشيري چهار ساعت مهمان «دو قدم مانده به صبح» بودم و با محمد صالح‌علا درباره تلويزيون و راديو و البته برنامه گفت‌وگو كردم كه بخشي از آن را در ادامه مي‌خوانيد. همين.


*بعد از يك مدت طولاني برگشته‌ايد به تلويزيون و اجرا.
بسم‌الله ‌الرحمن الرحيم. واقعيتش اين است كه من مجري نيستم، اما يك بار كه دفعتاً مجموعه‌اي براي شبكه سه سيما مي‌ساختم به اسم «نقد خنده» قرار بود يكي از هنرمندان طراحمان كه قيافه خوبي هم داشت، كار را اجرا كند. (يكي از كارهاي من در اين سال‌ها در خلال برنامه‌سازي، پيدا كردن و معرفي مجري‌هاي جديد بوده كه اغلب هم موفق بوده‌اند و الان در عرصه كاري خودشان آدم‌هاي شناخته‌شده‌اي هستند.) طرح جالبي براي اين دوست داشتم. مي‌خواستم دماغشان را گنده كنم و بعد هر شب برنامه كوچك شود تا قسمت آخر و يا بالعكس. اول كوچك باشد و بعد رفته رفته بزرگ شود. اما همان شبي كه همه‌جا اعلام شده بود «نقد خنده» پخش مي‌شود، ناگهان ايشان اعلام كردند نمي‌آيند و مدير شبكه و مدير گروه هم اصرار كردند كه خودم اجرا كنم. من هم با مسئوليت كارگرداني و طراحي و نويسندگي و تهيه‌كنندگي و همه اين كارها مجبور شدم كه خودم اجرا كنم و اين تقريباً تنها اجراي من بود. بعداً گاهي براي اجرا دنبالم آمدند، اما من قبول نكردم.

*شما در راديو هم برنامه داريد و خودتان اجرا مي‌كنيد...
من سال‌هاي سال است از قديم در كنار كارهاي ديگرم، قصه‌هاي شفاهي مي‌نوشتم و سال‌ها آن را در راديو سراسري اجرا مي‌كردم و لطف هم‌وطنانمان طوري بود كه آن برنامه سال‌ها استمرار داشت. بعدش در ميان همه هنگامه كارهاي مختلفي كه من مي‌كنم، يك پيشنهاد شد كه در شبكه پيام حرف بزنم و من هم با خشنودي پذيرفتم. فكر مي‌كنم تقريباً از افتتاح اين شبكه من شب‌هاي جمعه خدمتگزارم و در آنجا حرف مي‌زنم. ضمن اين در راديوهاي ديگري هم حرف مي‌زنم. مثلاً جمعه‌ها شب شنبه راديو تهران حرف مي‌زنم. يكشنبه‌ها راديوي صداي آشنا كه براي هم‌وطنان خارج از كشورمان است حرف مي‌زنم كه الان به دليل اين برنامه «دو قدم مانده به صبح» فترتي در آن افتاده و مجبور مي‌شوم گاهي به صورت توليدي آنجا حرف مي‌زنم.

*خودتان كار راديو را بيشتر دوست داريد يا تلويزيون را؟
به‌عنوان كسي كه تمام عمرم در اين حرفه و در صدا و سيما بوده‌ام، فكر مي‌كنم از نظر تئوري تفاوت‌هاي ماهوي دارد كار تلويزيون با راديو. واقعاً دو تا رسانه شگفت‌انگيز هستند و وجوه اختلافشان از وجوه اتفاقشان خيلي بيشتر است. به نظرم يك شباهت‌هاي ظاهري دارند، اما به شكل حاق و عميقي زاويه‌هاي بزرگي نسبت به همديگر دارند. اما در حوزه تجربه هم من با تجربيات تاريخي كه دارم، ديگر واقعاً آن تئوري‌هاي نظري يك جورهايي برايم تبيين شده كه اجرا در تلويزيون خيلي متفاوت است با اجرا در راديو. همچنان كه رسانه راديو با رسانه تلويزيون دو تا رسانه خيلي متفاوت با هم هستند. من اغلب گفته‌ام راديو مثل شعر مي‌ماند، يعني اين‌كه وقتي من در راديو حرف مي‌زنم مخاطبم مثل كسي است كه شعر را مي‌خواند. يعني در همان احوالاتي قرار مي‌گيرد كه شاعر قرار گرفته و همان تصورات را پيدا مي‌كند. راديو خيلي مقدس و خيلي تجريدي است. يعني اين‌كه مخاطب شما هر چه كه دلش مي‌خواهد فكر مي‌كند. اما تلويزيون اين‌طور نيست. ما به او نشان مي‌دهيم چطوري فكر مي‌كند. اگر من يك شب پيراهن آبي بپوشم با شبي كه پيراهن سفيد مي‌پوشم خيلي متفاوت است. يعني اطوار و ظاهر با آن محتوا يك جور تركيب دارد.

*وقتي به «دو قدم مانده به صبح» نگاه مي‌كنيم، ردپاي محمد صلاح‌علا در آن به خوبي مشخص است. سواي اجراي برنامه شما چقدر در اين برنامه دخالت داريد و چه كارهايي مي‌كنيد؟
چند تا روزنامه را هم خوانده‌ام كه خيلي به من اظهار لطف كرده بودند. مثلاً يكي نوشته بود كه بعد از سال‌ها صالح‌علا مي‌آيد و حتماً يك كار متفاوتي مي‌بينيم و از اين جور حرف‌ها. اما واقعيتش اين است كه دوست دارم درباره كاري كه خودم به‌طور واقعي انجام مي‌دهم، تشويق بشوم نه به خاطر كارهايي كه نكردم. اين‌كه اين برنامه خيلي نزديك است به حال و هواي من و جهان‌بيني و جمال‌شناسي من، خب طبيعي است. اگر غير از اين بود كه من اين كار را قبول نمي‌كردم. زيبايي شناسي و نگاه آقاي بشيري به رسانه مثل نگاه من است. اما دوست دارم با صداي بلند اعلام كنم كه در اين برنامه غير از همين اجراي پيش پا افتاده هيچ كار ديگري نمي كنم.

*بخش اجراي خودتان بداهه هست ديگر؟
بله. ولي خب خيلي كار مي‌برد، يعني اين‌كه من بايد دائم به‌روز باشم. من در مقابل مردم درس مي‌گيرم، اما مثل يك‌جور درس دادن مي‌ماند. مي‌گويند استاد آن كسي است كه يك شب از دانشجو جلوتر باشد. شما وقتي فردا كلاس داريد، بايد درس‌هاي فردا را براي خودتان دوره كنيد كه بتوانيد به دانشجو توضيحش بدهيد. اين هم كمي به آن شباهت دارد كه من چند ساعتي در روز وقت مي‌گذارم براي اين‌كه ببينم درباره اين ماده‌اي كه امشب صحبت مي‌شود چه‌كار مي‌توانيم بكنيم.

* كلمه‌هاي قشنگي را در اجرا به كار مي‌بريد. نمونه‌اش همين بينندگان جان و... اين كلمه‌هاي قشنگ را از كجا مي‌آورد؟
من اينها را از قلبم مي‌آورم. يك انار ترك‌خورده‌اي توي سينه‌ام هست كه آن كمكم مي‌كند كه اينها را به مردم بگويم. من واقعاً نه سياستمدارم نه مي‌خواهم وكيل يا وزير بشوم و از سن من هم اين حرف‌ها گذشته. يعني اين هيچ باجي نيست كه من به كسي يا مردم بدهم. آنهايي كه من را از نزديك مي‌شناسند، مي‌دانند كه چه احترام عميقي براي آنها قائل هستم و در تمام اين سال‌هايي كه كار كرده‌ام شرافتمندانه اگر رنجي بوده يا شادي با هم تقسيم كرده‌ايم. اين حرف‌هايي كه مي‌زنم، از دلم برمي‌خيزد، يعني اينها باورهاي شخصي من است. اختراع نيست واقعاً.

*حرف‌هايي است كه فقط مختص شماست نه مال كس ديگري.
آقاي دكتر ديناني عزيزمان كه استاد اكبر هستند و در فلسفه يكي از اساتيد فهل هستند و جزو نوادر روزگار ما، شبي كه در همين برنامه «دو قدم مانده به صبح» خدمتشان رسيدم، ايشان هم معتقد بودند كه من يك زبان شفاهي در اجراي رسانه دارم كه سهل و ممتنع است، يعني گاهي واژگاني كه مستعمل نيست در زبان و ادبيات فارسي را به كار مي‌برم كه اينها باعث خوشحالي ايشان بود و من خدا را شكر مي‌كنم.

* حضور مجري-متخصص در «دو قدم مانده به صبح» چقدر به شما در كار اجرا كمك مي‌كند؟
كساني مثل آقاي رحمانيان، آقاي جيراني،‌آقاي دكتر آذرنوش و...
اين فكر خود تهيه‌كننده آقاي بشيري بود. يعني شبكه و آقاي بشيري هميشه سعي مي‌كنند كارشناساني را انتخاب كنند كه در آن كار يك الگو و متر و سرامد كسان باشند. حالا امكان دارد كساني بهتر از اينها هم باشند، ولي خب يا نيامده‌اند يا اتفاق ديگري باعث شده نيايند. ولي به نظر من اينهايي كه مي‌آيند از بهترين‌ها هستند كه تمام مشخصات يك كارشناس خوب را دارند. بگذاريد يك چيز را اينجا عرض كنم. بعضي‌ها مي‌آيند مي‌گويند بحث‌هايي كه در «دو قدم مانده به صبح» باز مي‌شود، بحث‌هاي مغلقي است كه به ظاهر مخاطب عام را به زحمت مي‌اندازد. من مي‌خواهم بگويم نه. برنامه تركيبي خوب در شبكه چهار آن نيست كه فقط طبقه اليت و دانشگاهي و فرهيختگان آن را بفهمند. خدا را شكر «دو قدم مانده به صبح» با مردم عادي هم زلف گره زده. چرا اين را مي‌گويم، چون ما متأسفانه اغلب مردممان را دست‌كم مي‌گيريم. شايد كساني كه مخاطب «دو قدم مانده به صبح» در بخش فلسفه هستند سهروردي را نشناسند و يا شايد هيولا را نشناسند يا ندانند مطيع شيء فاقد شيء يعني چي؟ شايد سواد اين را نداشته باشند، اما مردم ما مردم با فرهنگي هستند و اينها را احساس مي‌كنند. يعني اين‌كه برايشان تبيين مي‌شود. شايد آن واژگان را نشناسند، اما مي‌توانند حقيقت را دريافت بكنند و براي همين هم هست كه با آن رابطه برقرار مي‌كنند و با اين كار زلف گره مي‌زنند.

-خودتان تا حالا چقدر از برنامه راضي بوده‌ايد؟
من فكر مي‌كنم اگر خدا بخواهد من اين خيز را برداشته‌ام كه برنامه روز به روز بهتر شود. ضمن اين‌كه اين برنامه خيلي برنامه مشخصي است و خيلي تلاش و انرژي مي‌خواهد و عمر و زحمت مي‌برد. مطمئنم كه براي يك كار دو ساعته، 50 – 60 نفر شب و روز دارند تلاش مي‌كنند. من در حد خودم كه كوچك‌ترين عضو اين مجموعه هستم، حداقل روزي بين هشت تا 10 ساعت براي اين كار وقت مي‌گذارم. بد نيست. اميدوارم كه بهتر از اين بشود، چون مردم ما لياقت برنامه‌هاي خوب را دارند.

-با توجه به اين‌كه هميشه گفته‌ايد ترانه در كنارتان حضور دارد، تا حالا براي «دو قدم مانده به صبح» چيزي با خودتان مزه مزه كرده‌ايد؟
نه. چون كه به اين سادگي هم نيست. من هيچ وقت ترانه را نمي‌گويم. هميشه اين ترانه است كه مي‌آيد سراغ من و يقه من را مي‌گيرد. اغلب هم وقت‌هايي مي‌آيد كه من هم كار دارم يا درگير چيزي هستم. ناگهان مثلاً نصف شب ترانه يقه من را مي‌گيرد، يا وقتي آدم در حال استحمام است يا در حال رانندگي. معمولاً اين‌طور نيست كه من سمت ترانه بروم. اغلب ترانه است كه به سراغ من مي‌آيد. ولي خيلي از طرف مردم پيشنهاد داشته‌ام كه ترانه‌هايم را در اين برنامه بخوانم. مي‌ترسم كه وقت ديگران را بگيرم وگرنه ترانه‌ها را براي مردم گفته‌ام و چيز قابل داري هم نيست و هر وقت صلاح باشد مي‌خوانم.

اگر الان به شما بگويند كه فقط مي‌توانيد يك برنامه تلويزيوني ديگر بسازيد و همه چيزش هم دست خودتان است و هر كاري دلتان مي‌خواهد بكنيد، درباره چه چيزي برنامه مي‌سازيد؟
واقعاً سؤال غافلگير كننده‌اي پرسيديد. من هر كاري را كه مي‌كنم بايد عاشقش باشم و بدانم كه يك كاري مي‌كند و جرياني درست مي‌كند و يك چيز به جامعه اضافه مي‌كند. من هر كاري كه مي‌كنم قربتاً الي الله مي‌كنم.

-در همان ابتدا گفتيد مجري‌هاي خوبي را معرفي كرده‌ايد. الان كه به اجراهاي تلويزيوني نگاه مي‌كنيم، اغلب مخاطب را اذيت مي‌كند تا به دل آدم بنشيند. به نظر شما يك مجري خوب بايد چه آيتم‌هايي در اجرايش داشته باشد.
من سال‌ها كارم اين بود. سال‌ها در صدا و سيما به مجري‌هاي شبكه‌هاي مختلف درس مي‌دادم و شايد بعد از انقلاب تا الان حدود 50-40 مجموعه از 13 قسمت تا 360 قسمت براي سازمان ساخته‌ام و خدا خواسته و توفيق داشته‌ام كه مجري‌هاي زيادي را معرفي بكنم. فكر مي‌كنم مجري اول بايد به كاري كه مي‌كند اعتقاد داشته باشد، عاشق مردمش باشد و كارش را بشناسد و با سواد باشد. الان جهان، جهان تخصصي است و شما در هر رشته‌اي كه بخواهيد به مهارت فني برسيد، بايد آن تخصص را پي گيري كنيد. اما براي اجرا در رسانه بايد تقريباً زمينه اغلب تخصص‌ها را داشته باشيم. اجراي تركيبي را عرض مي‌كنم. بنابراين هيچ راهي جز اين نمي‌ماند كه آدمي دايم با كتاب محشور باشد، دايم مطالعه بكند، بشنود، بخواند، ببيند و خودش را در معرض زيبايي‌شناسي جهاني قرار بدهد.

-دوست دارم گفت‌وگو را با يك چكه ترانه از شما تمام كنيم.
الان دستم توي تشت سه تا ترانه است. الان زياد توي حافظه‌ام نيست. يكي «وقت ديدار شد همه مستيم/ من و اين جام و ساقي هم‌دستيم...». يكي ديگر ترجمه بسم الله الرحمن الرحيم است «به نام خداوند بخشنده مهربان/ خداوند گل‌ها، خداوند رنگين كمان/ خداي عزيزي كه هر صبح زود/ كشانده‌ست خورشيد را بر سر نردبان...» يكي ديگر هم با مطلع «باز شقايق شكفت...» يادم رفته. اگر آماده شد خدمتتان تقديم مي‌كنم.

Labels: , ,

Technorati Profile