فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Friday, November 21, 2008
گفت وگویی قدیمی با مهراوه شریفی نیا به بهانه « روزهای حسرت»

این یک گفت وگوی قدیمی است. گفت وگویی که در ماهنامه نسیم چاپ شد در همان حوالی پخش سریال روزهای حسرت. گفت و گویی که خیلی سر و صدا به پا کرد از مجموعه گفت و گوهای دو نفره من و خسرو نقیبی. بعد از مدت ها تصمیم گرفتم وبلاگم را دوباره به موقع به روز کنم. این روزها دردسر اجرایی کمتری دارم. دوران تپش تمام شد و به زودی نام جدیدی شروع می شود. فعلا که فقط در تلویزیون و برنامه روز از نو هستم و ماهنامه نسیم. تا بعد و خبرهای جدید دیگر...


از آرزو کردن می ترسم

دختر محمدرضا شریفی نیا و آزیتا حاجیان مثل خیلی از بچه های آدم معروف ها می خواهد از زیر سایه پدر و مادرش در برود. کسی که شاید تا پارسال وپخش سریال « ساعت شنی» اصلا به عنوان بازیگر شناخته نمی شد و به قول خودش حتی از آن فراری هم بود. حالا امروز و در حوالی همین سریال « روزهای حسرت» او از بازیگری به عنوان عشق اصلی زندگی اش یاد می کند و می گوید که قصد دارد خیلی جدی و سفت و سخت آن را دنبال کند. مهراوه در همین حضور کوتاهش در دنیای بازیگری نشان داده که جنم این کار را دارد و منهای کمک های خانواده حرفی هم برای گفتن دارد. چیزی که شاید فردا روزی بتواند از آن به عنوان رزومه اش دفاع کند. سوژه این شماره گفت وگوی ویژه ما خیلی رک و راست به سوال هایمان پاسخ گفت. با او درباره بازیگری، محمد رضا شریفی نیا، پارتی بازی، مافیا و... صحبت کرده ایم. چیزی که در ادامه می خوانید بخشی از دوئل دو ساعته ما با اوست.
سوال های * مربوط به خسرو نقیبی و سوال های + مربوط به سهیل سلیمانی است
.
+ مهراوه شریفی نیا چطور به سمت بازیگری رفت؟ به خاطر پدر و مادرش به این سمت آمد یا خودش خواست؟
- هر دو این دلایل دخالت داشتند اما اولش بیشتر به خاطر پدر و مادرم بود. اولین نقش جدی من در فیلم « دزد عروسک ها» بود. من آن موقع هشت سال داشتم و اصلا نمی فهمیدم که بازیگر شدن یعنی چی؟ در واقع از همان روزها و حتی قبل ترش نفس بازیگری و نه شهرت و پول آن در خانه ما وجود داشت. من تا قبل از این فیلم در تئاترهای دانجویی مامان بازی می کردم. صحنه و اصولا تئاتر در خانه ما خیلی جریان داشت. بعد از « دزد عروسک ها» سینما به طور جدی تر وارد زندگی من شد. همه اعضای خانواه ما تغریبا همزمان درگیر سینما به طور جدی شدیم. سینما برای من و ملیکا از همان زمان بود اما یک چیز عادی بود؛ شاید مثل یک تفریح. مثلا ملیکا دوست نداشت به مدرسه برود به همین خاطر منتظر بود کاری پیش بیاید و این طوری چند روزی مدرسه نرود.

* تا قبل از « ساعت شنی » می گفتند مهراوه شریفی نیا اصلا دوست ندارد بازی کند.
- اصلا دوست نداشتم بازی کنم. من نفس یازیگری را خیلی دوست دارم توی خانه مدام با خودم نقش آدم های مختلف را بازی می کنم مثل خیلی از آدم های دیگر. این بخش بازیگری را خیلی دوست دارم. این جزو خوبی های بازیگری است به نظرم. اما از آن طرف بازیگری چیزهایی دارد که من دوستشان ندارم. این بدی های بازیگری است. مثلا شهرتی دارد که خیلی خیلی وحشتناک است و عملا تمام زندگی شخصی را از شما می گیرد. این بخش را من از هشت سالگی تجربه کردم و دوستش نداشتم. اصلا دوست نداشتم توی مدرسه همه اسم مامان و بابایم را می دانستند و مدام از من درباره خودم و آن ها سوال می کردند. همیشه من از آن ها هیچ چیز نمی دانستم اما من را می شناختند و همه چیز از من در یادشان می ماند اما من این طور نبودم! این ها همیشه من را اذیت می کرد به همین خاطر هم اصلا رفتم موسیقی خواندم و دلم می خواست کلا از این قضیه بکنم.بعد هم اینکه همیشه دختر یک آدم مشهور هستی روی دوشت سنگینی می کند. همیشه احساس می کردم که تحت هر شرایطی که به این حرفه بیایم می گویند تو دختر فلانی هستی پس با پارتی بازی به این کار آمده ای و ... هیچ وقت زحمات خود تو دیده نمی شود.

+ پس مثل خیلی از بچه آدم معروف ها می خواهی از سایه در و مادرت فرار کنی؟ -دقیقا...
*اما یک چیز دیگر هم هست. تو اگر بچه این خانواده نبودی شاید هیچ وقت وارد این حرفه نمی شدی؟
- من در زندگی ام دختر سختکوشی بودم. به این هم زیاد فکر کرده ام که اگر پدر و مادرم در این حرفه نبودند شاید اصلا وارد آن نمی شدم. این برای ما خیلی طبیعی بود؛ زندگی عادی ما به سینما ربط پیدا می کرد. دیدن آدم های معروف جزو زندگی عادی ما بود. هیچ وقت نفهمیدم مثلا ا... فلانی را ببین که بازیگر معروفی است چون آن فلانی خاله یا عمویی بود که زیاد می دیدیمش. خیلی عادی بود. مثلا اگر برای من شکلات می آورد خیلی مهربان بود و برعکس. قضیه کاملا این جوری بود.

* اما عملا تا قبل از« ساعت شنی » همه چیز بیشتر برایت یک شوخی بوده اما بعد از این سریال انگار برایت مهم می شود. اما انتخاب بازیگر این سریال هم به عهده محمدرضا شریفی نیاست....
- بگذار از اینجا شروع کنم که من دانشگاه موسیقی سراسری قبول شدم. چیزی که اصلا فکرش را هم نمی کردم و دچار جو گرفتگی زیادی بودم. حالا وارد یک دنیای جدید شده بودم. موسیقی خیلی دیای وسیعی دارد. دنیای سختی بود. من در این شرایط چهار سال درس خواندم که خیلی خوب و دلچسب بود اما به ته ماجرا که رسیدم به پوچی برخوردم. به اینکه خب حالا بایدچه کار کنم؟ آیا کماکان باید پیانو تدریس کنم؟

+ یعنی دیدی نمی توانی کار خاصی در این دنیا بکنی؟
- دیدم که موسیقی من را ارضا نمی کند. من معلمی را خیلی دوست داشتم و شاید تدریس ریاضی را بیشتر دوست داشتن تا تدریس موسیقی! همه اش این احساس را داشتم که بار فرهنگی جامعه نسبت به این موسیقی کلاسیکی که من کار می کنم خیلی پایین است این قدر که همه می خواهند مثلا با پیانو « سلطان قلب ها» بزنند؛ این من را خیلی ناامید می کرد. نزدیک پایان نامه ام بود که بحث « ساعت شنی» پیش آمد. اولش گفتم نمی آیم. یادم می آید شب ساعت دو نصف شب بود که بابا به خانه آمد و وقتی با پاسخ منفی من روبه رو شد نشست و شروع به توضیح ماجرا کرد و تا ساعت پنج من را مجاب کرد که این کار را قبول کنم. در حقیقت بابا موقعیت را برایم شرح داد و اینکه این می تواند یک انتخاب درست برای شروعی درست باشد بدون پارتی بازی. البته نمی شود اسم این را پارتی بازی گذاشت. من پارتی بازی را تحمیل کردن خودم به کارگردان می دانم اما اینجا کارگردان من را می خواهد و بابا هم موافقت می کند و می گوید به نظر من مهراوه برای این نقش خوب است اگر شما می خواهید.

* ویژگی «ساعت شنی» این است که شاید بازیگرهای دیگر مرعوب حجم بالای بازیگرهای سرشناسی که در کار هستند بشوند اما مهراوه شریفی نیا چون به قول خودش با آنها بزرگ شده و از طرف دیگر شاید چون ماجرا زیاد برایش مهم نبوده توانسته این نقش یک را به این خوبی بیرون بیاورد. خیلی ها با دیدن تیتراژ و اسم تو به عنوان نقش اول تعجب می کردند. این برای خود تو حاشیه نداشت؟
- این حرف کاملا درست است. خود من تازه موقع دیدن تیتراژ دیدم که در کنار چه آدم های بزرگی بوده ام. به غیر از خانم نونهالی که دربرخورد اول تمام ترس هایم برای روبه رو شدن در مقابل لیشان ریخت این قدر که حرفه ای بودند و مهربان که به عنوان یک انسان به حقوق شما احترام می گذاشتند در بقیه موارد واهمه ای نداشتم جز با آقای ارجمند که واقعا چنین چیزی هم تا آخر بود. با اینکه عمو داریوش من بوده ولی سر صحنه روبه روی ایشان قرار گرفتن سخت است. من حتی فکر می کنم برای خود آقای بهرامیان هم همین طور بود. آقای ارجمند ابهت، تجربه و سواد بالایی دارند که تو همه اش می ترسی که نکند در مقابلش اشتباه کنم. همیشه مجادله های بین بابا و آقای ارجمند را دوست داشتم چون هر دوی آنها از یک منبع خوب سواد بهره مند هستند. یادم می آید در اولین سکانسی که روبه روی ایشان بازی می کردم دوست داشتم آقا بهرامیان کار را تایید کند و مجبور به تکرار صحنه نباشیم چون این برایم خیلی سخت بود. این طوری بود که به غیر از آقای ارجمند در مقابل هیچ کدام دیگر از این نام ها ترس روبه رو شدن با یک آدم معروف را نداشتم. در کنار این ها رفتار آقای بهرامیان هم با من بود تا طوری هدایت شوم که از نظر کمبود تجربه چیزی در مقابل این همه بازیگر خوب کم نیاورم. فکر می کنم اگر موفقیتی در این کار بود به خاطر مجموع همه عواملش بود.

+ گفتی که همیشه از بچگی از شهرتی که به هر حال دنبال تو بود فرار می کرده ای. حضور جدی تو در « ساعت شنی» دوباره هجمه شهرت را به وی تو سرازیر کرد. حس تو در مواجهه با این اتفلق چه بود؟
* سر اینکه اسمت به عنوان هنرپیشه اول می خورد کنایه ای چیزی نمی شنیدی؟
- به نظرم قضیه خیلی واضح بود. همه می دانستند به قول خانم تیموریان که نخی بود به نام مهشید که همه آن دانه ها را به هم وصل می کرد. در حقیقت مهشید و ماهرخ هر دو نقش یک این کار بودند. بودن در کنار رویا نونهالی و تجربه کردن این آدم اتفاق خوب و دلچسبی است. اگر درباره تیتراژ هم گوشه کنایه ای بوده حداقل به من که انتقال داده نشده ولی تا آنجایی که می دانم کسی خیلی روی من بحثی نداشت چون به هر حال تکلیف دوتا نقش اصلی قصه کاملا معلوم بود. درباره شهرتی هم که شما گفتید دقیقا همان اتفاقی را که فکر می کردم افتاد. سریالی که این قدر پربیننده و جنجالی شد. راستش در هشت ماهی که این سریال را ضبط می کردیم آمادگی چنین اتفاقی را داشتم. اصلا من برای این « ساعت شنی » را قبول کمردم که با خودم به این نتیجه رسیدم که تو چه بخواهی یا نخواهی بخاطر خیلی چیزها شناخته شده ای حتی بدون اینکه بازی کنی، به هر حال این شهرت در زندگی تو هست پس لااقل بیا در کنارش عشقت را هم زندگی کن. در این سریال بارها حس کردم سکانسی مال من است و با آن کیف کردم.

* یعنی در حقیقت تو قبل از این سریال بازیگر بودن را پذیرفتی؟
- من بازیگر بودن را دوست داشتم مشکلم با شهرت بازیگری بود. مشکلم این بود که تو با این کار دیگر حریم خصوصی نداری. نمی توانی به میهمانی بروی. نمی توانی به استخر عمومی بروی رستوران نمی توانی بروی و... خیلی از چیزها را این طور از دست می دهی. مشکلم با بازیگری این بود.

* انتخاب های تو در بازیگری خیلی عجیب استو مسیر حرکت درست مثل چیزی است که گلشیفته طی کرده. او هم مثل تو از موسیقی شروع کرده، منتهی او با مهرجویی کار می کند و ترجیح می دهد در سینما بماند اما تو با بهرامیان شروع می کنی و تله فیلم کار می کنی و باز هم حالا تلویزیون و... نمی ترسی این طوری به عنوان یک بازیگر صرفا تلویزیونی شناخته بشوی؟ دوست نداشتی حالا که تاین شهرت را پذیرفته ای به مقام ستاره سینما برسی؟
- پذیرفتن « ساعت شنی» که اصلا معلوم بود. خیلی افتخار می کنم از بودن در آن مجموعه و حس می کنم کلی شانس آوردم که آقای بهرامیان من را برای این کار انتخاب کرد. همه بازیگرهای این کار از بزرگان سینما بودند.

* اما به هر حال تصویر اول تو در یک سریال است!
- درست است اما در سریالی است که تمام سینمایی ها آمده اند و آن را ساپورت می کنند. من خودم به این اعتقاد دارم که یک سریال خوب حتی شاید خیلی بهتر از یک فیلم سینمایی خوب باشد به خاطر تعداد مخاطبی که دارد. به نظرم سریللی که مخاطقب را احمق نپندار و شعور او را زیر سوال نمی برد و سلیقه اش را بالا می برد خیلی خیلی ارزشمندتر از یک فیلم سینمایی است. اما در ارتباط با تله فیلم. بعد از « ساعت شنی» سه ئتا فیلم سینمایی به من پیشنهاد شد که هیچ کدام را دوست نداشتم. چون نقشم با اینکه نقش اول بود هیچ کار خاصی نمی کرد، خیلی عادی که بودن و نبودنش فرقی نمی کرد و اینکه چه کسی آن ها را بازی کند. وقتی سیروس مقدم پیشنهاد تله فیلم را به من داد بابا اصرار کرد که برو. من ئنمی خواستم بازیکنم و هنوز هم اعتقاد دارم که بازی در تله فیلم را فقط در صورت داشتن شرایط واقعا عالی باید انتخاب قبول کرد، چون زیاد دیده نمی شود و فقط می توان به عنوان یک منبع مالی خوب به آن نگاه کرد. ولی بابا اصرار داشت که سیروس مقدم آدمی است که باید حتما او را تجربه کرد. این را از زبان کسان دیگری هم شنیده بودم. شاید من « نرگس » را دوست نداشتم اما « اغما» را واقعا دوست داشتم. چیزهایی را هم بهد از « ساعت شنی» یاد گرفته بودم که دوست داشتمک آن ها را در جای تجربه کنم و خوب شد که بازی در « کابوس» را انتخاب کردم و حالا می فهمم که تجربه کار کردن با آقای مقدم را آدم نباید از دست بدهد. آدم بسیار از این اتفاق یاد می گیردو مهم نیست که من ستاره بشوم یا نه. مهم این است که من در زندگی شخصی ام این قدر از این آدم چیز یاد گرفته ام که تغییر کرده ام.

+ « روز حسرت » را هم به همین دلیل قبول کردید؟
- تجربه عالی « کابوس» باعث شد که این کار را قبول کنم. در عین حال فکر می کنم اگر قرار است سریال بازی کنم دوست دارم این کار مناسبتی باشد. چون این سریال ها هر شب پخش می شوند و دیده می شوند. در شلوغی این زمانه دیگر کسی حوصله این را ندارد که یک داستان را به صورت هفته ای دنبال کند.

* البته اگر سیلی خوب باشد چنین اتفاقی برایش نمی افتد. در همه جای دنیا هم الان چنین وضعیتی را داریم. سریال های پر مخاطبی که به صورت هفته ای پخش می شوند.
- سریال آقای جیرانی کار خوبی است اما ایا بردی که مثلا « ترانه مادری » داشت را دارد؟

* خب ماهیت این ها با هم فرق دارد.
- قبول دارم ولی شرایط سریال های موفق خارجی با شرایط ما غیر قابل مقایسه است. ما هنوز به این احتیاج داریم که مخاطب را داشته باشیم و برای این داشتن امتداد می خواهیم. بضاعت ما این است و به همین دلیل چگونگی پخش روی مخاطب ما تاثیر مستقیم دارد چه کار شما خوب باشد و چه بد. « روز حسرت » تکرار یک تجربه خوب برای من بود. آقای مقدم گروه خوبی دارد. همه این قدر خوب و صمیمی هستد که تو در اوج خستگی دوست داری همچنان به کارت ادامه بدهی. در این گروه تو هیچ کس را نمی بینی که داد بزند چون آن راس کار هیچ وقت داد نمی زند و بد اخلاقی نمی کند.

+ فکر می کنی « روز حسرت» می تواند موفقیت « ساعت شنی» را تکرار کند؟
- تا الان که سریال موفق ماه رمضان بوده ایم. اما « ساعت شنی» با این فرق می کرد. این کار به نظرم شانزده تا فیلم سینمایی بود و خیلی نمی شود آن را تلویزیونی به حساب آورد.

* اما « روز حسرت »، « اغما» هم نیست و سروصدایی که آن سریال پیدا کرد را ندارد.
- فکر می کنم امسال کلا سریال ها در حد پارسال نیست. ولی تا اینجا بازتاب های « روز حسرت» برای من خوب بوده. من نقشم را در این سریال خیلی دوست دارم. کار سختی بود. قصه اش را دوست دارم منتهی داستان آن گره و جذابیت « اغما » را ندارد که مثلا شیطان را تجسم کند. داستان روزمره ای است.

* شایعه اینکه مهراوه شریفی نیا شیطان این سریال است را خودت نشنیده ای؟
- چرا. من در این سریال یک زن کاملا عادی هستم که حالا عاشق شده و ظلم کرده ولی شیطان نیستم. تنها بخش های ماورایی قصه ما مربوط به خانم بایگان است و من فکر می کنم که قصه این دو کار را نمی شود با هم مقایسه کرد. اصلا شما « اغما» را با داستان دیگری نمی توانی مقایسه کنی. یک کار قوی بود که نوع نگاه آقای مقدم در آن را دوست داشتم.

* گفتی در « روز حسرت » همه چیز آرام و خوب است اما تیتراژ سریال خیلی عجیب است. این عقب جلو شدن های اسم ها اما بوی دیگری می دهد.
- نه اصلا دعوایی وجود ندارد. راستش ما کمی از پخش عقب بودیم. در ابتدا تیتراژ را با شش اسم رفتند. ما اعتراض کردیم که چرا با شش اسم. ما این همه بازیگر در این کار داریم که درست نیست اسمشان نباشد.

* مسئله این نیست. ماجرا چهار اسم اول کار است. افسانه بایگان، فرامرز قریبیان، پوریا پورسرخ و شما. جای این اسم ها چرا عوض می شود؟
- تیتراژ درست چیزی است که الان دارد پخش می شود. در اینجا پوریا کمی از جایش ناراضی بود که حق هم داشت. یعنی قرار نبود این طور بشود اما یکهو تیتراژ این طور شد و در نهایت الان تیتراژ درست را داریم. اصلا دعوایی نبوده. چون زمان کم بود و کسی که تیتراژ را درست کرد خیلی دیر به ما ملحق شد این اتفاق ها افتاد. جدای از جایگاه آقای قریبیان و خانم بایگان به خاطر پیشکسوتی و دیگر چیزها داستان داستان پوریاست و باید جایگاه محترمی می داشت و خب الان به آن چیزی که می خواست رسید.

* این سرعتی که در کار هست اذیتتان نمی کند؟
- نه. جوانم و انرژی دارم. اصلا سرعت کار اذیتم نمی کند نبودن متن است که آزارم می دهد. اینکه صبح متن به دستت می رسد و مجبوری شب آن ا بگیری.

* کار کردن با سیروس مقدم چون خودش آدم سرعتی است شما و دیگران را اذیت نمی کند؟
- آقای مقدم اصلا آدم سرعتی نیست. ما در کار پرتی نداریم . قبل از هر پلانی ما برخلاف خیلی از کارهای دیگر بیکار نیستیم. من این روش را دوست دارم. اینکه شما سر کار بیکاری نمی کشی. در ضمن وقت اینکه مثلا بروی و موبایلت را هم چک کنی نداری. شاید اینه به کسی فشار بیاورد اما من اینها را دوست دارم. این طور موتور تو روشن می ماند و کار هم بهتر و زودتر پیش می رود. در کنار این همکاری خوب بچه های گروهش را هم نباید فراموش کرد.این سرعت حداقل به من فشار نیاورده.

+ کمی از این فضا دور بشویم. دختر محمدرضا شیفی نیا بودن چه حسی دارد؟ با تمام حرف هایی که در مورد او هست و نیست.
- خیلی سخت است. خیلی. خیلی وقت ها هست که دوست داری نباشی. دوست داری که فرزند آدمی که این قدر قدرتمند است و مشهور و این همه دوست و دشمن دارد نباشی. ولی دختر محمدرضا شریفی نیایی که مشهور نست خیلی خوب است. چون پدری داری که یک منبع دانش بزرگ است و برای تمام سوالهایت جوابی دارد. علاقمندی های تو به وسیله این آدم یک جورهایی به تعالی می رسد و می توانی بهترین ها را در کنارش تجربه کنی. من هر آنچه که هستم را مدیون تربیت غیر مستقیم پدر و مادرم هستم. مدیون کتابهایی که در اختیار قرار داده شده بود و در آن خانه وجود داشت. تمام عکس های بچگی من کنار این کتابهاست. شاید اگر فرزند او نبودم الان اینجا هم نبودم. داشتن ای پدر خوب است. اما پدر مشهورم را خیلی وقت ها ندارم و این اذیتم می کند.

+ خب پدرت آدم عجیب و غریبی است. کلی کار کرده تا به سینما رسیده. حالا امروز در سینمای ما دو دسته نگاه نسبت به او وجود دارد که خیلی ها دومی را پررنگ تر می دانند. اول اینکه او به هر حال یک آدم قوی در این سینماست که توانایی انجام خیلی از کارها را دارد. دوم اینکه محمدضا شریفی نیا اهل مافیا بازی است و برای خودش عالمی دارد. نگاه تو به این قضیه چطوری است؟
- مافیا و باند را اصلا قبول نمی کنم. ممکن است الان ما از این گفت وگو لذت برده باشیم و بعد از چاپ شدنش از انجامش کیف کنیم یا نه. آدم ها در ذهن همدیگر این طور می مانند و قطعا نتیجه مثبت باعث می شود تو زودتر آنها را به خاطر بیاوری.
* یعنی شریفی نیا ذهن فعالی دارد؟
- من می گویم این برای همه هست. مثلاخیلی از آدم های دیگر در این سینما هستند که با هم کار می کنند. نمی دانم به نظر شما اشکالی دارد که آقای پرستویی این همه با آقای هنرمند کار می کند؟ آیا این ها باند هستند. یا با خانم معتمدآریا کار می کنند، ترانه در کنارشان هست، حبیب رضایی هست و... آیا این باند می شود؟ به نظرم این تعاملی است که این ادم ها در کنار هم به آن رسیده اند و تو از کارشان هم لذت می بری.

* خب حبیب رضایی هم به باند بازی متهم است.
- این اصلا اتهام نیست. این تشخیص درست آدم هایی است که می توانند در کنار هم خوب کار کنند. این طوری شما می توانید حرف همدیگر را بهتر بقفهمید و نتیجه بهتری بگیرید. همین آقای سیروس مقدم که تیم تقریبا ثابتی دارد. چه اشکالی دارد وقتی شما با یک نفر راحت هستید به همکاریتان ادامه بدهیدو خب این طوری حرف همدیگر را بهتر می فهمید و راحت تر هم هستید.حالا چون پدر من دایره ارتباطات گسترده ای دارد و شاید به خاطر دید وسیع و قدرت زیادی که دارد با آدم ها زیادتری در ارتباط است. پدرم خیلی خوب می تواند به قول خودش در بحث کردن فک هر کسی را پایین بیاورد. گفتم من برای « ساعت شنی» نمی خواستم بروم اما بابا با من سه ساعت حرف زد و من رفتم. بیشتر وقت ها نگاه و حرفش درست استف به خاطر اینکه همه چیز را خیلی وسیع تر از من می بیند و همه چیز را از بالا نگاه می کند.

* فکر می کنم اینجا یک بحث سلیقه ای بوجود می آید منتهی تعداد کمی از مخالفان شریفی نیا با او بر سر سلیقه اختلاف دارند.
- آقای شریفی نیا کم کاری را تاب نمی آورد. اینکه حالا تو بعد از یک کار بخواهی خودت را گم کنی را تاب نمی اورد. کلا از ادا اطوار خوشش نمی آید. اصولا مردی است که اگر رویت را زیاد کنی حالت را می گیرد. برای انتخاب و تشخیص یک نقش هم معیارهای خودش را دارد. اینکه مثلا یک آدم چقدر به یک نقش احتیاج دارد را هم مد نظر قرار می دهد. او از یکسری ۀدم شناخت درستی دارد و بر همین اساس هم در بین آنها انتخاب می کند. به اخلاق پشت صحنه خیلی اهمیت می دهد، به توانایی بازیگری و فیزیک ظاهری ات هم توجه دارد. به شرایط خانوادگی ات هم اهمیت می دهد. هر کدام از این مسئله ها امتیازی دارد که در انتخاب هایش آنها را لحاظ می کند. به همین خاطر من اسم این را باندبازی نمی گذارم. اسمش کار کردن با آدم هایی است که به آنها مطمئنی و امتحانشان را درست پس داده اند.

+ با همه این حرف ها شریفی نیای پدر چه شکلی است؟ آیا شبیه همین چیزی است که می بینیم یا نه جور دیگری است؟
- دقیقا همان چیزی است که بیرون می بینید. همان قدر که با دخترها و پسر های دیگر شوخی می کند بیست برابرش را با من شوخی می کند. با خواهرم، شوهر خواهرم و مامانم. یعنی ما وقتی پنج نفری دور هم جمع می شویم فقط داریم از دست بابا می خندیم. حتی در فامیل هم همین طوری است. همیشه جو را طوری درست می کند که همه دوستش دارند.

* برویم سراغ خود مهراوه خیلی درباره محمدرضا شریفی نیا حرف زدیم. بعد از همه این کارهایی که کرده ای تصویر آینده برای تو چه شکلی است؟
- همچنان به کارم عشق دارم ولی فکر نمی کنم که فعلا دیگر سریال بازی کنم. تله فیلم هم همین طور. فعلا که قرار است در اخراجی های دو بازی کنم. امروز بیشتر منتظر یک نقش خوبم. بعد از « ساعت شنی» و « روز حسرت» توقعم بالارفته و نمی توانم از این نقش هایی که تو در هر سکانس همین جور هستی را بازی کنم. واقعا بعد از بعضی از صحنه های « روز حسرت » احساس پیروزی و شعف داشتم و جیغ می زدم.

* در بازی چه چیزی برایت مهم است. ممکن است نقش تو یک چشز عادی باشد اما در کل کار چیزی باشد که موفق و قابل تامل شود.
- به نظرم « دایره زنگی » این بود. نقش باران کوثری در این فیلم هیچ چیز خاصی نیست. باقی نقش ها هم همین طور بود اما مجموعه اینها که در هم می تند یک اتفاق را رقم می زند. به نظرم این هوشیاری باران را نشان می دهد که چنین نقشی را قبول می کند.

* تو آدم چنین نقشی هستی؟
- من نیستم. شاید اگر آن همه بازیگر خوب در کاری باشد قبول کنم. یعنی اصلا فقط بحث من نیست بابا یک مشاور خیلی خوب در کنار من است. او همه چیز را به خوبی می فهمد. مان روز اول که متن آمد گفت « دایره زنگی» اتفاق می شود و شد. خودش چنین فیلم هایی را می شناسد و از دستشان نمی دهد و نمی گذارد من هم از دستشان بدهم.

* برایت مهم است که جلوی چه دوربینی بازی می کنی؟
- من قبل از تجربه تلویزیون سینما را تجربه کرده بودم.برای من خیلی فرق نمی کند. در سینما باید کنترلت روی بازی خیلی بیشتر از تلویزیون باشد.تلویزی.ن به هنظرم چون مخاطب بیشتری دارد خیلی مهم تر از سینماست. مردم بازی خوب و بد را می فهمند.

+ مهراه شریفی نیا می خواهد فعلا به بازی کردن ادامه بدهد یا نه مثل پدر و مادرش نقش های دیگر را هم دوست دارد؟
- من سه تا تجربه دستیار کارگردانی دارم. کار پشت صحنه را هم دوست دارم ولی با آدم خیلی خاص. من عشق مدیریت هستم و توانش را هم دارم. رتق و فتق امور را دوست دارم. اما فعلا به بازیگری بیشتر از هر چیز دیگری فکر می کنم.

*برای آدمی که همه آدم های معروف دور و برش بوده اند آرزوی کار کردن با کارگردان خاصی وجود دارد؟
- نه آروزی خاصی نیست. دوست دارم که با آدم هایی خوب کار کنم . آرزو ندارم. دوست دارم. ترجیح می دهم. ار بخواهند تست بگیرند حتما می روم و تست می دهم ولی هیچ وقت بیست نفر را واسطه نمی کنم که سر یک کار بروم. من اصولا آدم آرزو بکنی نیستم. دو سه بار آرزو کردم که برآورده شد و توی ذوقم خورد فکر می کنم خدا هر چه که صلاح بداند خودش پیش می آورد. راستش از آرزو کردن می ترسم.

Labels: , ,

Technorati Profile