
اين روزها كمتروقت ميكنم وبلاگم را آپ كنم. بگذاريد به حساب اينترنت پر فيلتر و كارهاي من. اجالتا گفت و گو با هنگامه قاضياني را داشته باشيد تا بعد. عكس مهگامه پروانه.
يک روز، يک وسوسه، يک پايان
1- احتمالاً پيش از جشنواره فيلم فجر امسال خيلي از ما هنگامهقاضياني را اصلاً نميشناختيم. بازيگري كه بهخاطر بازي در نقش طاهره فيلم «به همين سادگي» توانست سيمرغ بهترين بازيگر زن را نصيب خودش بكند.
2- هنگامه قاضياني فوقليسانس فلسفه غرب از آمريكا را دارد. از سال 79 و در سن 30 سالگي تصميم ميگيرد دنبال عشق كودكياش بازيگري را بگيرد و وارد اين دنيا بشود. همان سال در فيلم «سايههاي روشن» حسن هدايت بازي ميكند و بعدش بيشتر ميرود سراغ تئاتر تا امسال و «به همين سادگي».
3- در ارائه نظرياتش كاملاً صادق است. ميگويد چهار بار «به همين سادگي»را ديده تا به پيام اصلياش رسيده. خيلي خوب، دقيق و بااستدلال حرف ميزند و در كلامش كاملاًمشخص است كه در چه رشتهاي تحصيل كرده. يك جاي مصاحبه با همان راستي كه گفتم دارد ميگويد: «خيليها سيمرغ امسال را حق من نميدانند، اما خودم فكر ميكنم كه حقم بود.»
*ميخواهم يكراست بروم سراغ «به همين سادگي»؛ فكر نميكنيد فيلم بيش از حد تماشاگر كند باشد؟
فكر ميكنم اين اتفاق بهخاطر فضاي كار است. به نظرم فيلم اصلاً فيلم كسالتآوري نيست. اگر به اين مرز رسيده باشيم كه آدمها تا حدودي كسل بشوند و از سينما با آن كسالت بيرون بيايند، فكر ميكنم ما به شدت موفق بودهايم؛ يعني هم در كارگرداني،هم در فيلمنامهنويسي و هم در اجرا توسط بازيگر اصلي. بهخاطر اينكه فضا و مضمون فيلم كسالت و روزمرگي است.
*بحث كسالت و روزمرگي نيست. منظورم كند بودن خود فيلم است.
اگر كند باشد آن را كاملاً آگاهانه ميدانم، اما من اين احساس را در موردش ندارم. تا حالا چهار بار فيلم را ديدهام و اصلاً به اين ربطي ندارد كه بازيگر آن هستم، چون كارهايي هم بوده كه انجامشان دادهام و برايشان خيلي رنج هم بردهام اما بعد از ديدنشان به شدت حالم را بد كردهاند. حالا از ريتم فيلم بگير تا فضاي نقشي كه در آن داشتهام، اما من «به همين سادگي» را چهاربار ديدهام و اكثر آدمهايي كه من در مورد فيلم با آنها صحبت داشتهام با كار كاملاً همذات پنداري داشتند. حتي يك خانم جوان 23 ساله به من گفت كه بعد از ديدن فيلم در بار دوم بيشتر آن را فهميده و كلي با هم درباره فيلم صحبت كرديم و اين براي من جالب بود، چون احساس كردم يك دختر 23 ساله كه هنوز وارد زندگي زناشويي نشده چطور ميتواند اين برداشت جالب را از فيلمداشته باشد. نظرات مردم درباره فيلم مختلف است، اما من شخصاً آن را كند نميبينم. احساس ميكنم هر حركتي كه در اين فيلم انجام شده كاملاً آگاهانه بوده.
*شما پايان كار را دوست داريد؟ شخصاً دوست داشتم در پايان كار طاهره همانطور كه قصد كرده بود ميرفت. نظر شما در اين باره چيست؟
زماني كه با طاهره زندگي ميكنيم و با شخصيتش بيشتر آشنا ميشويم، يك شخصيت بعد از گذشتن از فيلترهاي نويسنده، كارگردان و بعد بازيگر تازه به دست مخاطب ميرسد. من اولين بار دو ساعت فيلمنامه را در دفتر آقاي ميركريمي خواندم و بعد تمام شد تا موقع فيلمبرداري. من يك طرح كلي از طاهره در ذهنم داشتم و قرار بود اين شخصيت در طول كار به تكامل برسد و به جزئياتش برسيم. ميدانيد كه اين فيلم يك فيلم كاملاً متكي بر جزئيات است. اين را من از خيلي از اطرافيانم چه همكاران درگير با كار و چه بقيه شنيدهام كه دوست داشتند طاهره برود، ولي زمانيكه ما به نقطهاي رسيديم كه من كمكم طاهره را شناختم و به بحران و درد او رسيدم و فهميدم به چه دليل ميخواهد خانهاش را ترك بكند و مهمتر از اين به امير كه همسر او بود رسيدم، احساس كردم كه براي چه طاهره بايد برود؟ ما يكسري دلايل عمده براي ترك كردن داريم كه بايد دلايل بزرگي باشند، وگرنه دچار همين بحراني ميشويم كه الان همه همديگر را به سادگي ترك ميكنيم و اين اصلاً قشنگ نيست. حتي خود من در زندگيام متاركه كردهام و براي زني كه اين كار را كرده خيلي سخت بود بازي كردن اين نقش. چون اين آدم خودش معيارهايي داشته و يك فعل ديگر را انجام داده و حالا قرار است به شدت در قالب كسي برود كه بايد بماند و اين را براي تماشاچي باورپذير بكند. اين يك عقيده كاملاً شخصي است. من وقتي به امير و طاهره نگاه كردم، ديدم امير كار خاصي نميكند كه مجبور به تركش شويم. منظور ترك كلي اوست، وگرنه طاهره ميتواند چند روزي به مسافرت برود و فضاي نبودنش باعث بشود كه اين آدمها به فكر واداشته بشوند كه چقدر نبودن او روي زندگيشان تأثير دارد، ولي ما كه اينها را نميدانيم. اين فيلم داستان يك روز از زندگي طاهره است. براي همين هم ميگويم تصميمگيري در مورد او دشوار است. ممكن است او در مقطعي به مسافرتي رفته كه ما از آن خبر نداريم. اين را نه من ميدانم و نه شما. شايد حتي خود فيلمنامهنويس و كارگردان هم نخواهند بدانند. من وقتي با زناني روبهرو مي شوم كه در شرف جدايي هستند، هميشه دو سؤال از آنها ميپرسم. اول اينكه آيا شوهرت اعتياد دارد يا تو را ميزند و بعد اينكه آيا زنباره است؟ به نظرم اينها دلايلي است كه ميشود به عنوان استدلال جدايي قبولشان كرد، چون به نظرم پذيرفتن اين چيزها اصلاً ايثار نيست. مخصوصاً اگر پاي يك بچه هم در ميان باشد. برويم سراغ طاهره. وقتي ما خوب به فيلم نگاه ميكنيم به اين ميرسيم كه امير هيچ كدام از اين نشانهها را براي ترك كردن ندارد. مثلاً در فيلم «چهارشنبهسوري» كدهاي مختلف در اين مورد به ما داده شد و در نهايت به يك جايي ميرسيم كه اين كدها علني ميشود. اما در «به همين سادگي» طاهره فقط در يك جا شك ميكند، آنجايي كه به موبايل شوهرش زنگ ميزند و منشي تلفن او را جواب ميدهد. اين اصلاً دليلي براي شك كردن نيست، چون ما در قرن ارتباطات زندگي ميكنيم و اين طور چيزها يك چيز كاملاً روتين است در مناسبات كاري هر شخص. و يا در مورد خريدن كت و شلوار او هم همينطور. اين ديگر يك هوش ميخواهد كه شما بايد با توجه به جزئيات به اين برسي كه خيانت در كار نيست. از طرف ديگر همه فاكتورهاي دوستداشتني در امير وجود دارد، موقعيكه با چهره خندان وارد خانه ميشود يا وقتي كه از كنار طاهره ميگذرد و آن جمله عاشقانه تركي را به او ميگويد و ... ماجرا و حس طاهره تصوري است براي هر آدمي. اينكه تو حق اين را داري كه به اوضاع خودت مشكوك بشوي. اينكه دچار بحران بشوي و احساس كني كه ديگر جايي در آن خانه و ذهن آدمهايش نداري. اينكه داري فراموش ميشوي و به جايي نرسيدهاي. اين شكها حق هر آدمي است، اما دليلي براي رفتن نيست. امير يك آدم معمولي است. آدمي كه به همراه خانوادهاش به تهران آمده و پيشرفت كرده و به اينجايي كه هست رسيده. طاهره هم در كنار اوست و حالا براي اينكه از او عقب نماند به كلاس شعر ميرود و ... در نهايت اينكه من هيچ دليلي براي اين نميبينم كه طاهره همه چيز را بگذارد و برود.
*طاهره شبيه خيلي از مادرهاي ماست و اين باعث ميشود خيلي از ما با او همذاتپنداري بكنيم. اما از طرف ديگر طاهره و خانوادهاش از نظر مالي جزو طبقه متوسط به بالاي جامعه ما هستند. به نظر شما با توجه به اين مسئله چند درصد زنان و مادران جامعه ما با او همذاتپنداري ميكنند؟
من زياد نگاه ميكنم. وقتي پيش كسي هستم به گلهاي قاليخانهاش و رنگ و ميوههاي توي ظرفش نگاه نميكنم. من به خود آدمها نگاه ميكنم. توجهم به رابطهها خيلي زياد است، نه به عنوان فضولي كه خيلي از آن بيزارم و آزارم ميدهد. اين يك كنجكاوي ذهني است كه از بچگي با من بوده. مثلاً در ششسالگي يك زندان زنان روبهروي خانه ما بود كه برايم خيلي عجيب به نظر ميآمد و هر وقت از كنارش رد ميشدم، آن پنجرههاي كوچك برايم پر از سؤال بودند. «به همين سادگي»يك فيلم ايراني است؛ فيلمي درباره يك زن ايراني. من وقتي به جامعه الان خودم نگاه ميكنم، پر از ما بهازاهاي طاهره است. طاهره از نظر مالي جزو طبقه متوسط به بالاست، اما من در خانوادههاي پولدار هم آدمهاي شبيه طاهره را زياد ديدهام.
در جامعه ما نسل طاهره هنوز به شدت وجود دارد. شايد ظاهرش عوض شده و كمي مدرن شده باشد. حتي شايد اينها ضريب eq (عاطفه) و iq كمتري از طاهره داشته باشند. طاهره آنقدر ضريب عاطفي و هوشي بالايي دارد كه در يك ساختمان كه درواقع سمبل يك جامعه است همه به او رجوع ميكنند؛ از آن همسايهاي كه تازه به ساختمانشان آمده بگير تا بهجت خانمي كه از او بزرگتر است و دارد دخترش را شوهر ميدهد. اينها بهخاطر كاريزماي طاهره بود. در فيلم او نگاهي دارد كه اين نگاه ساخته شد. نگاهي كه وقتي به آن دقت ميكني ميفهمي يك نگاه عادي نيست. غم او غم اين نيست كه چرا پشت ماشين آخرين مدل ننشسته يا مثلاًلباس ندارد. او در يك بازه زماني به اين نتيجه رسيده كه مثلاً دوست ندارد به ابروهايش دست بزند، چون اصلاً قضاوت مردم برايش مهم نيست. او اصلاً به يكسري از ابزار معتقد نيست. طاهره آدمي است كه تا لحظه آخر به ماندن فكر ميكند. او زني است مثل خيلي از زنهاي اين جامعه. يك زن عاشق كه تفكرات خاص خودش را دارد. ما در شروع فيلم او را روي پشتبام ميبينيم و در انتهاي فيلم هم همينطور. آنجا به نوعي خلوت اوست. اتاق آسماني او.
*درباره كار كردن روي نگاه طاهره گفتيد، به نظرم يك غم عزيز در نگاه طاهره است كه باعث تأثيرگذارياش ميشود. ميخواهم بدانم خانم قاضياني چقدر طاهره را بازي كرده؟ چقدر به شخصيت آن اضافه كرده؟ و طاهره چقدر شبيه خود اوست؟
تعبير زيبايي را به كار برديد. من غم را به اندوه تبديل ميكنم، چون اندوه را در تعريف شيخ سهروردي خيلي دوست دارم، چون جزو سه نعمتي است كه خدا به انسان ميدهد، چون شادي معمولاًيك حس بدون پيشينه است، اما اندوه پيشينه بسيار بزرگي دارد و براي همين شايد اصالت بيشتري دارد. ما نميتوانيم بگوييم اندوه را تجربه نكردهايم، اگر احساس داشته باشيم. من نميتوانم بگويم كه از تجاربم براي طاهره استفاده نكردهام، اما در اين بين بخشي هم وجود داشت كه من را باز نگه ميداشت از اينكه بخواهم از يكسري تجارب خودم براي ايفاي نقش طاهره استفاده كنم. احساس ميكردم طاهره سكوتش لبريز از نوايي بود كه من بايد به اين نوا ميرسيدم. سكوتش خلأ نبود. براي رسيدن به آن من تلاش كردم، يعني در خودم چيزهايي را هم زدم و سعي كردم چيزهايي را در خودم اضافه كنم. ولي سعي نكردم بازي كنم، به خاطر اينكه زياد به بازي كردن معتقد نيستم و سعي كردهام اين طور نباشم. حالا ممكن است در كاري مجبور به اين كار هم شده باشم. اين نظر من است. اصلاً هم داعيه بازيگر بزرگ بودن را ندارم كه حالا چون سيمرغ را بردهام اين طوريام و آنطوري. مثل كساني كه خالكوبي ميكنند و اين خالها هميشه با آنهاست، من هم هميشه توصيه استاد انتظامي را آويزه گوشم كردهام. اينكه اگر بازيگري روزي جلوي دوربين يا روي صحنه قرار بگيرد و نترسد و احساس كند خيلي ميفهمد، اين نقطه مرگ كاري اوست. پشت اين حرف كلي فرهنگ خوابيده. بازيگري اصلاً به اين نيست كه شما چهره داشته باشيد يا هوشمند باشيد. به نظرم آدم براي بازيگري بايد فرهنگ داشته باشد. بعد از اينها خلاقيت و هوش قرار دارد و در نهايت ارائه اين دو چيز.
*اصولاً آدم كمكاري هستيد. به حرفهاي آقاي انتظامي اشاره كرديد. روز نشست مطبوعاتي «به همين سادگي» در جشنواره هم گفتيد استاد به شما توصيه كرده گزيدهكار باشيد. ميخواهم در اين باره هم توضيح بدهيد.
اتفاقاً همين 20 روز پيش بود كه يك فيلمنامه پيشنهادي را خواندم و رد كردم. بعد از جواب من خيلي محترمانه با من برخورد كردند، اما در عين حال به من اين جمله گفته شد كه ديگر سيمرغ را برديد و از اين به بعد داستاني است. اين جمله اصلاً براي من اهميتي نداشت، چون يك نظر شخصي است. در واقع من براي دفاع از خودم اين جواب را ندادم، بلكه اين كار را براي دفاع از موقعيت حرفهاي و هنريام كردم. در «به همين سادگي» نقش من يك نقش خاص بود. نميتوانيم اين را كتمان كنيم. بازي در آن خيلي كار داشت. جواب من به آن پيشنهاد اين بود كه بله صددرصد بعد از اين بازي و بعد از سيمرغ تأمل و درنگم بيشتر خواهد شد. من كارم را در سن 30 سالگي از سال 79 با فيلم «سايه روشن» آغاز كردم. خيلي از دوستاني كه امسال در جشنواره با هم كانديدا بوديم اين را نميدانستند و فكر ميكردند من خيلي بعد از اينها كارم را شروع كردهام. من به آن دوست گفتم شما اگر به كارنامه من نگاه كنيد قبلاً هم هنگامه قاضياني اين طور نبوده كه پر كار باشد. من كارم را خيلي قبلتر از خانم الناز شاكردوست شروع كردهام، اما چون بيشتر كار تئاتر كردهام خيليها من را نميشناسند.
وقتي الناز شاكردوست كه همكار من است و درباره بيوگرافي من چيزي نميداند فكر ميكند من خيلي ديرتر از او شروع به كار كردهام و امسال جايزه گرفتهام، نميشود از ديگران انتظار ديگري داشت. گزيدهكاري من در اين اندازه است كه مثلاً شما خانم معتمدآريا را ميبينيد كه در «گيلانه»، «روسري آبي» و «گل پامچال» بازي ميكند، اما در «عينك دودي» هم بازي ميكند. من اين نوع كار كردن و اين الگو را دوست دارم. اصلاً دوست ندارم در نقش طاهره كليشه بشوم و يك تيپ خاص را بازي كنم و تا جايي كه در اختيارم باشد از آن جلوگيري ميكنم. دوست دارم طاهره يك خاطره بشود در حافظه سينماي ايران و من بتوانم از بخشهاي ديگر روحم هم در بازيگري استفاده بكنم.
*امروز شما با بردن سيمرغ بالاخره به شهرت رسيدهايد. اين شهرت كه حالا شما داريد آن را تجربه ميكنيد و يك شبه نبوده و خالي از روابط عرفي كه ميبينيم به دست آمده، امروز براي هنگامه قاضياني چه حسي دارد؟
خوشحالم براي اينكه شما از من تعريف كردهايد، چون بالاخره يك مصاحبهگر با تحقيق در مورد من به اين چيزها رسيده. اگر تعاريف شما قبل از اين جواب من قرار بگيرد، ميتوانم بگويم احساس خوبي دارم. نميشود در موردش زياد حرف زد. لذت اينكه شما يك بذر را برميداريد و ميكاريد و به نتيجه ميرسد هر چند به خاطر كم تجربگيات زمان بيشتري را صرف آن كرده باشي برايت خيلي لذتبخشتر خواهد بود. من تا حد امكان سعي كردم تا روي پاي خودم بايستم و به خداوند تكيه كنم، با آن توكلي كه دربارهاش صحبت ميشود، نه به عنوان شعار كه در جاي جاي لحظههايي كه زندگي هنريام را شروع كردهام. چيزي كه با افتخار به آن نگاه ميكنم. اين حس براي من خيلي خوب است، هر چند كه فكر مي كنم هنوز هم به شهرت نرسيدهام. هنوز آدم مشهوري نيستم. دروغ است اگر بخواهم بگويم كه شهرت را دوست ندارم، ولي اگر بخواهم بگويم خيلي دوستش دارم باز يك دروغگوي بزرگم. اگر با هم روراست باشيم، آنقدر نفس بازيگري برايم جذاب است – نمونهاش حضورم روي صحنه است كه آنجا ديوانهترم- كه زياد به شهرت فكر نميكنم. اگر شهرت بخواهد خداي ناكرده بخواهم من را آنقدر احاطه كند كه به خاطر سايهاش آفتابي را نبينم، هرگز آن را نميخواهم.
*تا ديروز يك نقش بايد چه چيزي ميداشت كه انتخابش ميكرديد و امروز كه سيمرغ را بردهايد چه چيزي بايد داشته باشد؟ آيا معيار انتخاب نقشهايتان عوض شده؟
بله معيارهايم تغيير كرده. هميشه اين برايم مهم بوده كه تيپ بازي نكنم. به اولين كارم كه نگاه كنيد فرنگيس اصلاً تيپ نيست و شخصيت دارد. شايد بازي خيلي كند ديده بشود و... اما اين چيزي بود كه آقاي حسن هدايت در آن كار ميخواستند. از همان موقع كه نگاه كنيد، اين برايم مهم بوده كه نقشم چالش داشته باشد. در تئاتر هم همين اتفاق برايم افتاده. در اولين نقشم نابيناي چشم باز را بازي ميكنم. واقعاً اين كار سختي است كه بخواهي اين نابينا بودن را باورپذير كني. قبل از «به همين سادگي» من در فيلم نيمهكاره «غم دل» بازي كردم. اينجا من به اين فكر افتاده بودم كه نقش بايد بيشتر جان من را بگيرد تا باورپذير بشود. در آن فيلم من نقش همسر يك رزمنده را داشتم كه براي دفاع از وطن به جنگ رفته و اين زن در يك كلبه چوبي در يك مزرعه چاي تك و تنهاست و ما خرد شدن تدريجي او را اما خردشدني كه جهاني را ميسازد ميبينيم. مينا در تمام اپيزود اول نقشش در توهم است. اينكه مثلاً رسول ميآيد چشم ندارد. بار ديگر پا ندارد و... حالا شما در يك لوكيشن ثابت ميخواهي همه اينها را اجرا كني. الان كه فكر ميكنم اين كار پيش درآمد «به همين سادگي» بود. انگار تمام هستي خواسته بود من آنجا ساخته بشوم براي «به همين سادگي».
در آن كار بود كه من فهميدم بايد نقشي به من پيشنهاد بشود كه جانم را بالا بياورد تا راضي بشوم و از خودم بدم نيايد. نقشهايي كه بتوان قران به قران پولم را حلال بكند به عبارتي.
*يك كم از اين فضا دور بشويم. بازيگر مورد علاقه شما چه كسي است؟
در سينماي اروپا و آمريكا مريل استريپ، ژوليت بينوش و گلن كلوز را خيلي دوست دارم و در سينماي ايران فاطمه معتمدآريا براي من دنيايي است و رويا نونهالي. اين اصلاً به خاطر اين نيست كه كار آخر من با اين دوستان بوده. من قبل از كار كردن با اين دو نفر آنها را دوست داشتم. من «عروسي خوبان» را دوست داشتم يا «گل پامچال» را. من «روسري آبي» را بارها نشستم و نگاه كردم و غبطه خوردم به اين بازيگر كه چقدر در سينمايي كه موج چهره بر آن حاكم بود موفق عمل ميكرد. هر چند اگر از من بپرسند اتفاقاً چهره ايشان جزو زيباترين چهرههاست، چون آن آني را كه بايد داشته باشد دارد. اين طوري ميشود كه شما دوست داريد كار اين بازيگرها را ببينيد و از آن چيزي بياموزيد.
*تا حالا نقشي بوده كه آن را ديده باشيد و پيش خودتان غبطه بخوريد كه كاش من اين نقش را بازي كرده بودم؟
بله. بيشتر نقشهاي خانم معتمدآريا جزو اين دستهاند. در «عروسي خوبان» دوست داشتم جاي خانم نونهالي بودم. در اينجا بد نيست برگردم سراغ سؤال قبل. در ميان بازيگران جديد باران كوثري را در «روز سوم» دوست داشتم. ميتوانم بگويم باران با حضورش در تئاتر ثابت كرد كه بازيگر بسيار توانايي است. برخوردهاي اين بازيگر از لحاظ اخلاقي خيلي خوب است. باران دختري است كه ميداند حداقل به عنوان يك هنرمند بايد چگونه رفتار كند. در بازيگران مرد جرمي آيان را بيشتر از همه دوست دارم و دنيل دي لوئيس. خيلي خوشحالم امسال رضا ناجي رقيب دنيل دي لوئيس بود و جايزه را برد. آقاي پرويز پرستويي را با نقشهاي متفاوتشان دوست دارم و آقاي رضا كيانيان. محمدرضا فروتن را هم در «شب يلدا» و «كنعان» دوست داشتم. اما فكر ميكنم هيچوقت هيچكدام از اينها الگوي من از لحاظ اجراي نقش نبودهاند، چون اين خيلي كار خطرناكي است.
*با توجه به همه چيزهايي كه با هم در موردشان حرف زديم و با توجه به تمام شرايط موجود، امروز هنگامه قاضياني از بازيگري چه چيزي ميخواهد؟
دلم ميخواهد نقشي به من سپرده بشود كه بتوانم واقعاً شاگردياش را بكنم و چيزي از آن ياد بگيرم. اين را صادقانه ميگويم. همان طور كه ما از هر انساني چيزي ميآموزيم قرار است كه تو با خلق هر شخصيتي يك چيز از او بياموزي. اين طور دچار نااميدي و يأس نميشوم، چون روح من روح خاص خودش است. اصلاً اين كلمه خاص را هم برداريم. روح يك تعريف خودش را دارد. عقايد، خلقيات و شخصيت من هم همين طور. من ميتوانم خيلي زود خسته و نااميد بشوم از تكرار. اميدوارم هيچ وقت دچار اين تكرار نشوم.
Labels: 40cheragh, hengame ghaziani, interview