
آشپزی با طعم تألیف
سامان گلريز براي ما نام آشنايي است. چهرهاي كه او را سالها به عنوان يك آشپز چيرهدست شناختهايم و در دورهاي توانست انقلابی در برنامههاي آموزشي تلويزيون بهوجود بياورد و برنامهاش را به يك برنامه پرطرفدار تبديل كند.
چند وقتي ميشد كه از او هيچ خبري نبود و چهرهاش را در تلويزيون نديده بوديم. به همين خاطر براي اين صفحه گفتوگو به بهانه همين نبودن رفتيم سراغش و درباره آشپزي با او به گفتوگو نشستيم.
سامان گلريز آدم مثبت و دوستداشتني است و سرشار از انرژي، اينقدر كه از حرف زدن با او خسته نميشوي. او آشپز بسيار خوبي است و اگر فقط يك بار دستپختش را بخوريد، شيفته اعجاز انگشتانش در آشپزي ميشويد. با اين حال او تا به حال مثل خيليهاي ديگر سراغ بازاري شدن نرفته و هنوز آموزشگاهي ندارد چون معتقد است وقتي بايد اين كار را بكند كه در آن آموزشگاه براي هر دانشآموز يك آشپزخانه كوچك داشته باشد. او ميگويد: چون جنگزده بوده، همواره از خدا ميخواسته تا دريچهاي به رويش باز كند تا بتواند راحت زندگي كند و حالا اين معجزه در موردش اتفاق افتاده.
ميگويد: بهنظرم هيچوقت نبايد براي پيشرفت اعتقادات را از دست بدهي. اين چيزي است كه جوانترها بايد بدانند. در روزهاي آخر اسفند 86، در يك عصر زيباي زمستاني ـ بهاري با هم نشستيم و گپ زديم كه حاصلش شد چيزي كه در ادامه ميخوانيد.
فكر ميكنم با خود آشپزي شروع كنيم. اينكه اصلاً از كجا آمده و چه راهي را طي كرده كه حالا به عنوان يك علم يا هنر در اينجايي كه هست، قرار دارد؟
يك نكته جالب در مورد آشپزي اين است كه خيلي مستقيم ربط پيدا ميكند به اكوسيستم آدمها، محل زندگي آنها و مقدار انرژي كه در آن نقطه از طرف كره زمين به فرد وارد ميشود. مثلاً آدمهايي كه در قطب زندگي ميكنند، ميتوانند بهراحتي گوشت يخزده را هضم بكنند اما اگر من و شما همين الان برويم آنجا و گوشت يخزده بخوريم، هضم آن برايمان خيلي مشكل ميشود، مگر اينكه چند روزي آنجا باشيم تا بدنمان آرام آرام خودش را با شرايط جديد وفق بدهد.
دامنه تحقيقات من در آشپزي از ايران شروع ميشود و تا كشورهاي عربي و آفريقایی و بخشي از اروپا ادامه پيدا ميكند. اين تحقيقات به من ثابت كرد كه نحوه غذاخوردن آدمها ارتباط مستقيم با اكوسيستم اطراف آنها دارد. نكتهاي كه در مورد آشپزي وجود دارد، اين است كه آشپزي هر روز تكامل يافتهتر ميشود. خب اين تكامل پيداكردن ضعفها و نكات قوتي دارد. بهطور مثال فستفود ميآيد و جزو غذاي جامعه ما قرار ميگيرد. در اينجا نه ميتوانيم بگوييم اين اتفاق بد است و نه اينكه صددرصد خوب، اما خوردن هر چيزي اندازهاي دارد. مثلاً اگر شما بخواهيد هر روز اينطور غذاها را بخوريد، طبق تحقيقاتي كه انجام دادهاند، بعد از مدتی سرطان ميگيريد يا بستري ميشويد، چون چربي خونتان حتماً بالا ميرود. هر چيزي در اندازه خودش خوب است و نميشود اين وسط بيايي مثلاً فستفود را با غذاي دستساز مقايسهكني.
نكته بامزه و جالب اين است كه آشپزي از ايران و لبنان شروع ميشود و حركت ميكند به سمت بالا و از جبل الطارق به شمال آفريقا و زنگبار ميرسد و از آنجا وارد اسپانيا ميشود و به جلو ميرود تا در فرانسه متوقف ميشود. اين كار در بازهاي از زمان توسط اعراب صورت گرفته و در بازهاي ديگر به وسيله تجار ادامه پيدا كرده. مثلاً حسن صباح تجارت ادويه و دارو ميكرده و او هم به نوعي در اين حركت دخيل بوده. با همين رفتوآمدها بوده كه عدهاي از ايرانيان به زنگبار رفتهاند و در آنجا ماندگار شدهاند و به اين ترتيب آشپزي ما در آنجا هم وجود دارد و به نقاط ديگر دنيا هم رفته است.
چطور شد كه شما به آشپزي علاقهمند شديد؟
من خيلي خوششانس بودم. اين يك اتفاق عجيب بود كه هر وقت يادش ميافتم، دلم ميلرزد. من عكاسي ميكردم. دانشجوي عكاسي بودم و عاشق اين حرفه. درست در همان روزهايي كه موج هنري شدن در كشور ما بود و همه دوست داشتند بالاخره يك كار هنري بكنند، از معماري و گرافيك بگير تا عكاسي و نقاشي. آن روزها وقتي عكس ميگرفتم، آن را به آدمهاي مختلف نشان ميدادم و نظرشان را درباره عكسهايم ميپرسيدم. اين آدمها وقتي كارهاي من را ميديدند، ميگفتند خوب است اما ته چهرهشان ميفهميدم اين عكس، عكسي معمولي است. اگر قرار بود من يك عكاس خوب بشوم، بايد وقتي عكسم را به هر كسي نشان ميدادم، ميگفت: «واي، اين شاهكار است». اين خيلي نكته مهمي است كه آدم نبايد فقط به نظر خودش متكي باشد و به نظر ديگران هم توجه بكند. من هيچوقت عكاس خوبي نميشدم. اين را خودم به خوبي ميدانستم. در همان روزها ما با پدرم و دوستانش به سفرهاي بيرون شهري ميرفتيم و من براي آن گروه آشپزي ميكردم و جالب است بدانيد كه همه آنها به من ميگفتند تو در آشپزي معجزه ميكني. برايشان جالب بود كه مثلا من زمين را ميكندم و زير خاك غذا را درست ميكردم. دو تا از دوستان صميمي پدرم گفتند دستهاي تو به غذا طعم ديگري ميدهد و به همين خاطر روي من سرمايهگذاري كردند تا بروم آشپزي ياد بگيرم و اين طوري من به دانشگاه استاكراچ رفتم و شروع كردم به تحصيل در مورد آشپزي. نكته مهمي كه بايد بگويم اين است كه من در يك هزارم ثانيه وقتي كه براي اولينبار كتاب آشپزي را ديدم و وارد كلاس حرفهاي شدم، فهميدم كه واي من زندگيام را پيدا كردم. مثل يك دريچه ديافراگم كه يك هزارم ثانيه باز ميشود و يك هزارم ثانيه بسته ميشود. به نظرم خدا دو بار به آدم شانس ميدهد و اميدوارم هيچوقت شما اين دوبار را از دست ندهيد. من يكي از اين دوبار را ديدم. نميتوانم برايت تصويرش كنم كه چطوري بود اما خيلي قشنگ بود. تو دست به هر چيزي كه ميزني تبديل ميشود. تو براي هر چيزي كه ميخواهي بايد زحمت بكشي. نبايد طمع كرد، نبايد حرص زد و بايد اعتقاد داشت. تو بايد حيوانات و طبيعت را دوست داشته باشي تا به هدفت برسي. شما بايد محبت كنيد و عشق بورزيد تا به هدفتان برسيد. من اين طوري وارد آشپزي شدم.
قديميترها ميگويند بايد غذا را با عشق بپزي تا خوشمزه بشود. شما هم با اين گفته موافقيد؟ اگر موافقيد بگوييد اين عشق چه
تاثيري ميگذارد كه غذا را خوشمزه ميكند؟
ميخواهم جوابت را با يك مثال بدهم. فكر كن با هم براي پيادهروي رفتهايم به خيابان ناصر خسرو. ميرويم بناها و مغازههاي قديمياش را ميبينيم كه اميدوارم آنها را هم خراب نكنند. در اين طور محلههاي قديمي بويي ميآيد كه تو را ميخكوب ميكند و ميبرد به گذشتهات. بوي قورمهسبزي، فسنجان، بوي غذا، بوي عشق. بگذار خيلي واضح و بيپروا صحبت بكنم. من خانه خيلي از دوستانم ميروم كه آشپزخانهشان تعطيل است! مطمئن باش در اين خانه هيچ عشقي وجود ندارد. من تمام شرافتم را روي اين ميز ميگذارم تا به تو ثابت كنم در خانهاي كه در آن آشپزي نميشود عشق وجود ندارد. مردي كه دستپخت همسرش را نميخورد، نميتواند خيلي از علايق را از او بگيرد چون آن دستي كه به مواد اوليه ميخورد با كمك يكسري از انرژيها كه ماوراء ديد ماست يك غذاي خوشمزه درست ميكند تا تو بتواني از آن لذت ببري و اين چيزها به تو منتقل شود. شما فيلم رتتو را ديدهايد كه چقدر زيبا تمام ميشود؟ آن مردي كه كمر به قتل اينها بسته بود و ميخواست آن رستوران را تعطيل بكند با خوردن يك قاشق رتتو رفت به روزهاي كودكي و ياد مادر و مادربزرگش از همه چيز گذشت. من ميتوانم با شيرينيهايي كه درست ميكنم يك نفر را خوشحال کنم. من ميتوانم با غذايي كه درست ميكنم لبخند را به صورت همه بياورم. اين شعبدهبازي است نه از نوع منفياش كه من اين كار را ميكنم براي خوشحالي شما. من اين طوري شما را جادو ميكنم كه بخنديد. كما اينكه ميتوانم اين كار را بكنم كه همه بداخلاق بشوند. يعني غذايي درست بكنم كه همه ناراحت و غمگين بشوند. شما يك مجلس ختم را ببينيد. وقتي غذاي اين مجلس را ميخوري نميتواني بخندي براي اينكه چاشنياش غم و غصه است. اين را ميگويم تا بدانيد وقتي راضي نيستيد مهمان دعوت كنيد و پيش خودتان ميگوييد بخوريد، كوفتتان بشود، غذا به كام آنها كوفت ميشود! پس ياد بگيريم حالا كه از نعمتهاي الهي داريم براي آشپزي استفاده ميكنيم اين كار را با عشق بكنيم. من همانقدرکه معتقدم يك خرچنگ خيلي عجيب آفريده شده همانقدر معتقدم يك فلفل دلمهاي قرمز عجيب است؛ چون تنفس ميكند. من حاضرم با هم برويم به يك بازار ميوه و تربار نشانت بدهم كه ميوهها و سبزيجات چطور آدم را صدا ميكنند. مردم به اين طور چيزها بيتوجه شدهاند. قديمها اما اين طور نبود و مردم به طبيعت احترام ميگذاشتند. آن روزها اگر ميخواستند يك ماهي را تكهپاره بكنند و توي تابه بيندازند به او احترام ميگذاشتند، ژاپنيها هنوز اين كار را ميكنند. ما بايد اول از خدا تشكر بكنيم و بعد از وجود آن موجودي كه به اين شكل ميبينيمش كه اين قدر زيباست، تشكر بكنيم كه خودش را اينطوري به ما نشان ميدهد تا بخوريمش، اگر زشت باشد كه ما آن را نميخوريم. آن فلفل دلمهاي خيلي خوشحال ميشود كه به ما ميگويد بياييد من قرمز پر از ويتامين C را ببلعيد و لذتش را ببريد. او خودش را فداي ما ميكند به همين خاطر ما بايد آگاه باشيم كه دست به هر چيز كه ميزنيم، قابل احترام است.
هركسي يك غذاي مورد علاقه دارد و يك سبك آشپزي را بيشتر از بقيه ميپسندد. شما چطور؟
من عاشق غذاهاي ايراني هستم و هرچقدر كه از ايران دور ميشوم، بيشتر عاشق غذاهاي كشور خودم ميشوم. بهخاطر اينكه ما يك كشور كهن هستيم و يك تاريخ كهن داريم. درست است كه ما از 2500 يا 3000 سال پيش نتوانستهايم چيزهايي را حفظ بكنيم اما آشپزيمان را حفظ كردهايم و اين خيلي نكته مهمي است. درست است كه ما نتوانستيم تختجمشيد را حفظ بكنيم اما غذاهايمان را حفظ كرديم. مغولها نتوانستند غذاهاي ما را عوض بكنند، براي اينكه عاشق غذاهاي ما شدند. به همين خاطر ميگويم عاشق غذاي ايرانيام. كشور من باعث تغيير و تحول غذا در چند نقطه ديگر از جهان شده، درست مثل چين. حالا اما ديگر ما روي اين قضيه كار نميكنيم بهجايش فرانسويها و ايتالياييها دارند اين كار را ميكنند و غذاهاي خودشان را به ديگر نقاط جهان صادر ميكنند.
اين يك تمجيد از تاريخمان بود اما نكته دوم اين است كه من عاشق غذاهاي دريايي مديترانهام. اين جوابي است كه شما از من ميخواهيد. اين سرگرمی من است اما چون هركجا كه ميروم، دلم براي غذاهاي ایرانی تنگ ميشود، پس انتخاب اصليام غذاي ايراني است. بيا با هم فكر كنيم چه چيزي باعث شده كه 3، 4 نوع سبزي كنار هم بيايند وبعد لوبيا با آنها اضافه شود و بعدش فلان ادويه و... آخرش هم زمان پخت آن مشخص بشود و انسان به اين تجربه برسد كه غذايي را با چند نوع سبزي بهوجود بياورد كه تا كيلومترها بوي آن برود و اسمش بشود قورمهسبزي؟! ميدانيد چندين قرن طول ميكشد تا مردم بيايند گردو را آسياب بكنند، بعد انار را رب كنند و گوشت مرغابي را در آن فرو بكنند و بگذارند در دبههاي گلي ساعتها بپزد و روغنش بيايد بالا و بگويند اين فسنجان است؟ اين شوخي نسيت.
فكر ميكنيد اين شوخي است كه شمال ميرويدشمال و 40 نوع پيشغذا ميبينيد يا همينطور جنوب و جاهاي ديگر. اينها نكات مهم تاريخي ماست كه اگر افرادي مثل من تحقيق نكنند و از جايي حمايت نشوند، يواشيواش از بين ميروند. ما احتياج داريم تيمهاي مختلفي را به شهرستانهاي مختلف بفرستيم و آنها روستا به روستا و ده به ده اطلاعات بگيرند و اين تاريخ و تجربه را مكتوب كنند. شما ميدانيد كه ايران، جزو كشورهايي است كه يك دستور آشپزي ثبتشده در موزه لوور دارد؟ دستور پخت يك نوع غذا با نام «گيپا». شما در تمام فرودگاههاي تايلند كلي كتاب در مورد آشپزي اين كشور پيدا ميكنيد اما ما حتي يك كتاب به زبان انگليسي در مورد آشپزي نداريم تا فرهنگ آشپزيمان را هم الان صادر بكنيم.
به اين اضافه كنيد اين اتفاق بد و غمگينانه را،چيزي كه بايد همه پسرها و دخترهاي امروزي آن را بدانند و غصهاش را بخورند. شما اگر نقاشي بلد باشيد، بهتر است يا نه؟ شما اگر يك ساز بزنيد خوب است يا نه؟ و... آشپزي هم همينطور است. من نميدانم چرا مد شده همه دخترها و پسرها تا اسم آشپزي ميآيد، ميگويند: «نه بابا آشپزي ديگه چه چيزي است؟ مگر من كلفتم و...» نه تو كلفت نيستي اما تو زمینه ای هستي براي پرورش عشق به خودت، به همسرت و فرزندانت. تو دريچهاي هستي براي دوستت يا هركسي كه او را دوست داري. من مطمئنم شما اگر يك بيماري در بيمارستان داشته باشيد و غذايي كه كسي آن را درست كرده كه او را دوست دارد به او بدهيد، زودتر خوب ميشود، تا وقتي كه غذاي بيمارستان را به او ميدهيد. اين عشق است كه باعث هر اتفاقي در اين دنيا ميشود. اگر من عاشق مردم نبودم كه نميتوانستم موفق باشم. آشپزي بدون عشق هيچ معنا و مفهومي ندارد.
در دورهاي شما خيلي در تلويزيون حضور داشتيد اما يكدفعه حضورتان كمرنگ شد. ميخواهم بدانم اين روزها كجا هستيد و چه كار
ميكنيد؟
برنامه من، برنامه گراني بود و البته يك كار كاملا متفاوت. الان اين همه برنامه تلويزيوني داريم اما خيلي از آنها اصلا موفق نيست و قطعا نتوانسته آن جايگاه انقلابي آشپزي تلويزيون را كه در زماني ما انجامش داديم بهدست بياورد و من اصلا از اين اتفاق خوشحال نيستم. بايد كساني پيدا شوند كه بيايند و جاي من را بگيرند. ما نبايد اصلا اينطوري فكر كنيم كه فقط ميتوانيم اينطوري اين كار را انجام بدهيم. براي اينكه وقتي به چنين تفكري برسيم، نادانترين آدم روي زمين هستيم. وقتي من فكر كنم بهترينم آن موقع قطعا بدترين هستم. ولي اين يك واقعيت است كه چرا ما نبايد الان چهار تا برنامه تلويزيوني داشته باشيم كه يكي از ديگري بهتر باشد؟ علت فاصله من از تلويزيون هم اين است كه براي جذابيت بيشتر شما نميتوانيد مداوم حضور داشته باشيد. من آخرين برنامهاي كه در تلويزيون داشتم شش هفت ماه پيش بود. برنامهاي درباره سينما و موسيقي. در پاريس كه بودم دنبال سينما و موسيقي بودم و اينجا هم تنها تفريح زندگيام سينماست. خيلي خوب افراد را ميشناسم، سبكها، نوع فيلمسازي و... اينها را ميشناسم. به همين خاطر ديدم توانايي انجام اين كار را دارم و آن را انجام دادم. بهخاطر عشق بود همهاش. اصلا راستش را بخواهيد يكي ديگر از دلايلش هم اين بود كه فن ارتباط برقرار كردن با بيننده را بلد هستم. به همين خاطر دوست تهيهكنندهام من را براي اين كار انتخاب كرد. واقعا برنامه ديدنياي هم شد. فكر ميكنم 30 تا برنامه 20 دقيقهاي بود. من به اين اعتقاد دارم كه بايد هيچ وقت تكراري نباشيم به همين خاطر چندوقتي تصميم گرفتم استراحت كنم و به تجربياتم اضافه كنم. گفتم آقا من ميروم سفر و جهانبيني و مطالعه ميكنم. تو اين كار را ميكني، غذا ميخوري، تحقيق ميكني، مغزت از تصاوير عكس ميگيرد و... اينها را كه نميخواهي با خودت به آن دنيا ببري. تو اينها را ذخيره ميكني تا روزي به مردم ارائه بدهي. به همين خاطر چند وقتي نبودم. الان هم آمادهام و در حال رايزني با شبكه سه تا يك برنامه تلويزيوني جديد براي آنها بسازم.
در اين ميان اما يك نكته مهم را هم نبايد از خاطر ببريم؛ وجود سرمايهگذار. اگر براي اين كارها سرمايهگذار نداشته باشيم قطعا نميتوانيم به هيچ نتيجه خاصي برسيم. اينكه كسي يا جايي پيدا بشود و به تو اين امكان را بدهد كه تحقيق كني و آن وقت آن را در قالب مثلا برنامهاي به مردم ارائه دهي.
در نهايت اينكه تلويزيون هميشه هست. اين رسانه براي من مردم هستند و مسوولين كه چه چيزي از من ميخواهند. تلويزيون به من خيلي اعتماد دارد چون حضورم هميشه در اين رسانه بازتاب مثبتي داشته و اين ربط دارد به تحقيقات من و اينكه هميشه همين بودهام.
اين سرمايهگذاري كه ميگوييد بايد در چه مقطعي انجام بشود و به چه صورت باشد؟
يكي علم دارد پول ندارد. يكي پول دارد علم ندارد. يكي هم پول دارد و هم علم اما موقعيت ندارد. بايد افراد به هم كمك كنند. اين خيلي مهم است كه يك سرمايهگذار فهم و درك اعتماد كردن به شما را داشته باشد. اگر يك سرمايهگذار ميآيد و به من اعتماد ميكند و دست من را براي انجام دادن هر كاري در برنامهام بازميگذارد خب من هم با ساختن يك برنامه خوب پرطرفدار و بالا بردن تعداد بينندگانم جواب او را ميدهم. در حقيقت بعد از پيدا كردن اسپانسر مهمترين چيز يك اعتماد دوطرفه است. در ادامه سوال قبليات در اينجا بايد به يك نكته ديگر هم درباره موفقيت در برنامهسازي به غير از مساله اسپانسر اشاره بكنم. من اگر ميخواهم آدم موفقي در رشته كاريام باشم، من اگر ميخواهم سامان گلريز باقي بمانم بايد همهاش تحقيق بكنم و متفاوت باشم كارهاي جديد بكنم و ايدههاي جديد داشته باشم، نميتوانم هميشه يكجا بنشينم و بگويم خب چون من فلانيام ديگر نبايد تحرك داشته باشم. نه اين طور نيست و تو خيلي زود فراموش ميشوي. تو وقتي به صورت تخصصي يك كار را ميكني بايد مدام بهروز باشي تا از قافله عقب نماني وگرنه زود فراموشت ميكنند.
ما در سينما از فيلمساز مولف صحبت ميكنيم. ميخواهم بدانم آيا در آشپزي هم آشپز مولف داريم؟
صددرصد. الان پسري در اسپانيا هست كه با شكلات آشپزي ميكند و مثلاً برايت استيك درست ميكند و ... اين يك مولف است. همان سادگي كه در هر كاري ميبينيد، يك نوع تاليف است. اينكه من اولين آشپز مرد ايراني بعد از انقلابم، خودش يك جور مولف بودن است. منتها شما بايد مولف بودن خودتان را حفظ كنيد. اين، يك جورهايي مثل معجزه است. اينكه خدا تو را براي يك كار انتخاب ميكند و كمكت ميكند تا در بين خيليهاي ديگر موفق بشوي و تو بايد هميشه به اين خاطر شكرگزارش باشي. در مورد خود من هم همينطوري بود. دوست من برايم از انگليس يك جزوه سسسازي فرستاده بود كه من آن را در دانشگاه جا گذاشتم. آن شب تا صبح خوابم نبرد. ساعت 8 صبح رفتم در كلاسمان را باز كردم كه جزوهام را بردارم، ديدم چند تا نورافكن توي كلاس هست و 4-3 تا دوربين و 60-50 نفر هم آنجا نشستهاند. از استاد اجازه گرفتم كه بروم جزوهام را بردارم. خيلي نگران جزوهام بودم و اصلاً دوربين و اين چيزها برايم مهم نبود. رفتم و جزوهام را برداشتم. وقتي خواستم در را ببندم و بروم، تهيهكننده آن برنامه كه دنبال يك آشپز مرد بود، به من گفت بيا ببينمت. فكرش را بكن، از بين آن همه آدم من را صدا زد و به استادم گفت: اين كيست؟ استادم جواب داد: بهترين شاگرد من است. تهيهكننده به من گفت: ميتواني يك دقيقه درباره غذا حرف بزني. من هم جواب دادم: بله. هيچوقت يادم نميرود. شروع كردم طرز تهيه كيواسكي را شرح دادم. وقتي داشتم حرف ميزدم تهيهكننده گفت پيدايش كردیم وسايل را جمع کنید. اينطوري شد كه من به تلويزيون راه پيدا كردم. من فكر كردم دارند با من شوخي ميكنند، رفتم خانه و شب خوابيدم. صبح مامانم بيدارم كرد كه سامان يك نفر زنگ زده ميگويد من مهران مديري هستم و با تو كار دارد. گوشي را گرفتم و سلام و احوالپرسي كرديم، گفت؛ شنيدهام آشپزي قبول شدهاي محل كارت بغل استوديوي ماست چون تهيهكننده ما يكي است بلند شو بيان فلانجا. پا شدم رفتم و اينطوري اولين برنامه تلويزيونيام را شروع كردم.
ميدانم درباره چاشنيها و سسها اطلاعات زيادي داريد و به استفاده از آنها هم علاقه زيادي داريد، درباره اين چيزها هم توضيح
بدهيد ميدانم حرفهاي زيادي دربارهشان داريد.
فرض كنيد يك نفر ميخواهد براي كوهنوردي برود كوه. اين آدم حتماً يك كولهپشتي دارد، در اين كولهپشتي كه شما نميتوانيد فقط آب بگذاريد حتماً خرما و چسب و باند و چيزهاي ديگري هم داريد. ادويهها و سسها در واقع همراه غذا هستند؛ ولي در زندگي ما يك اتفاق جديد افتاده كه خيلي مهم است. در دنياي حال حاضر ما سس قلب و نبض بشقاب است چون همه ميتوانند يك تكه گوشت را روي گريل بيندازند كه سرخ بشود اما همه نميتوانند يك سس عالي درست كنند. الان سسها خيلي ميتوانند به ما كمك بكنند و حتي سرعت آشپزي را بالا ببرند. مثلاً ما ميتوانيم سس ماسالا درست بكنيم و در قوطي كنسرو بگذاريم و به استفادهكنندگان بگوييم شما فيله مرغ را بخريد و با اين سس قاطي كنيد و روي آتش اين مخلوط را به غلظت برسانيد و بگذاريد روي نان پيتا و بخوريد و لذت ببريد. مثلاً ميشود سس كچاپ را با ماست و خيارشور رنده شده به اضافه جعفري و پيازچه قاطي كرد و روي شنيسل ماليد و از خوردنش لذت برد. سس دنياي پيشرفتهتري از چاشني دارد. كار با چاشني خيلي تخصصي است.
براي يك خانم خانهدار شايد چند تا چاشني مثل كاري و زردچوبه وجود داشته باشد ولي براي آدمي مثل من 40 نوع ادويه وجود دارد. استفاده از اينها براي من مثل ساز زدن است به همين خاطر ميگويم كار با چاشني تخصصي است اما سسها كار را راحتتر كردهاند چون در دسترسترند.
آدم از حرف زدن با شما خسته نميشود اما خب بايد به زمان و جاي محدود ما هم توجه كنيم، دوست دارم شما اين گفتوگو را تمام
كنيد.
بياييد ياد بگيريم قدرشناس باشيم نه اينكه تملق بگوييم. من از همه كساني كه به من كمك كردهاند تشكر ميكنم. دوست دارم پدر و مادرها اجازه بدهند بچههايشان در رشته آشپزي تحصيل بكنند چون ما نيروي انساني كمي در اين رشته داريم. اين رشته بسيار پولساز است و حتي دورههاي آموزشي آن از بسياري از رشتههاي پزشكي هم طولانيتر است. احترامي هم كه امروز به اين رشته ميگذارند فكر نميكنم به خيليهاي ديگر بگذارند كه اينقدر هم ادعايشان ميشود. هر انساني كه براي جامعهاش زحمت ميكشد مورد احترام ديگران است. بهجاي اينكه آدم پا بگذارد روي كول مردم براي اينكه رشد كند ميتواند با درس خواندن در هر رشتهاي، بهخصوص آشپزي كه اگر خوب باشي همه جاي دنيا تو را ميخواهند، به همه چيز برسد. آن وقت ديگر هيچ كس نميتواند جلوي تو را بگيرد. براي من هم همينطور است چون آن كاري كه بايد ميكردم را كردهام.
Labels: interview, saman golriz, tehranemrooz