فارنهایت 11/9
راه رفتن روی خط باریک قرمز

Tuesday, May 02, 2006
خسته ام
بعضي روزا آدم بدجوري خسته مي شه. بدفرم. اينقده كه حوصله هيچ چيزو نداره. اما بعضي وقتا آدم داغون مي شه. يعني ديگه تحمل هيچ چيزو نداره اما كاريم نمي تونه بكنه شايد چون مجبوره! الانه منم اينطورم. يعني از خيلي چيزا خسته شدم اما واقعا نمي تونم كاري كنم چون... اصلا ولش كن ياد آهنگ زندگي فرهاد افتادم. شدم عين اون. به معناي تمام و كمال.«خسته ام من. خسته از بي داد. اي آسمان بشنو از. قلب من اين صدا. اي زندگي بيزار از توام. بيزار از اين آلام. بيگانه ام با سيماي تو...» اينه. اميدوارم زودتر حل شه. مي دوني آدما هيچ كدوم (البته الانو ميگم) همديگه رو درك نمي كنن.محيط كاري كه باهاش حال نكني مي شه برات عذاب روح و جسم. روزمرگي صرف كه فقط براي امرار معاشه. باقي چيزا هم كه بهش اضافه شه مي شه نور علي نور. حالا از نفهم بودن بعضي از آدما بگير تا زيرآب زني هاشون و پاچه خواري و ننه من غريبم درآوردناشون و... كسايي كه شايد تا ديروز براشون تره هم خرد نمي كردي. بدم مي اد از اين جور بشر بدبخت كه منو يكي ديگه رو جا تنگ كن خودش بدونه. بهرحال... اين زندگي واقعيه كه بايد باهاش جنگيد. با يه مشت آشغال كه اينقده مرد نيستن كه جلوي خودت وايسنو حرفشونو بزنن و مثه سوسولا هي موس موس مي كنن. آخ اگه يه روز صبرم تموم بشه خب اونوقت بهشون مي گم يه من ماست چقد كره داره... همين
Technorati Profile